سلام
تازه به جمع اعضاى همدردى پيوستم. اميدوارم بتونم به كمك شما مشكلم رو حل كنم.
موضوعى رو كه مى خوام مطرح كنم خيلى ازارم ميده و نمى تونم هم به كسى دراين مورد حرفى بزنم. لطفا قضاوت بدى در موردم نكنيد.
تو دانشگاه به مدت ٤ سال از يكى از همكلاسى هام به شدت خوشم ميامد انگارى همون كسى بود كه هميشه از همسر ايندم تصور مى كردم. گاهى رفتاراشو تحليل مى كردم و احساس مى كردم اونم بى تفاوت به من نيست. اون سال ها خيلى اذيت شدم و واقعا يه فرد خيلى خاصى بود برام. خلاصه هيچ وقت مستقيم حرفى نزد و جلو نيامد و منم هيچ وقت به خودم اجازه ندادم اين علاقه رو إبراز كنم.
يكسال بعده اين ماجرا ازدواج كردم ولى همچنان فكر اون پسر باهام بود خيلى دوست داشتم كلا برام مثله بقيه باشه و فراموشش كنم تا اينكه با گذشت زمان كمرنگ تر ميشد تو ذهنم. الان ديگه اصلا بهش فكر نمى كنم ولى گاهى خوابشو مى بينم و اين ناراحتم مى كنه چون هنوز بعد ٣ سال كه از ازدواجم مى گذره وقتى خواب اون پسر رو ميبينم، منم مجرد هستم و هنوز به بهش احساس دارم.
چند وقت پيش ديدم با يكى از همكلاسيام ازدواج كرده (كسى كه همش مى رفت ازش اشكالاى الكى مى پرسيد) و يك هفته من يه حاله بدى داشتم.
از خودم ميپرسم چرا بعد اين همه مدت بايد از ازدواجش با اون دختر ناراحت بشم؟ چرا هنوز برام مثله بقيه نيست؟ چرا مياد تو خوابم؟
همش حس خيانت دارم نسبت به همسرم، بر عكسش رو كه تصور مى كنم ميبينم چقدر ناراحت كننده هست. مخصوصا كه همسرم خيلى دوستم داره.
من چه كار كنم؟ كجاى كار من يا زندگيم ميلنگه كه هنوز بعد ٣ سال اين شخص به خواب من مياد؟
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)