سلام
دوستان خیلی از شما منو میشناسید
من پسری 26 (تا چند ماه دیگه 27 )ساله هستم که پارسال از یکی از گرایش های عمران در مقطع ارشد فارغ التحصیل شدم.
من علاقه ای به درس و کسب علم به سبکی که در دانشگاه های ما اتفاق می افته نداشتم اما صرفا برای کسب رضایت پدر و مادرم این راه رو انتخاب کردم (خودم هم قبول دارم این کار من اشتباه بوده امیدوارم این جمله از من رو نقل قول نکنید)
پدر و مادر من افراد فوق العاده زحمت کشی هستند و برای ما خیلی زحمت کشیده اند و تنها خواسته اشان از من این بود که درسمو بخونم
متاسفانه همنطور که گفتم هیچ علاقه ای به درس و دانشگاه نداشتم و صرفا برای دل پدر مادرم این کار رو کردم
انتخاب رشته هم بر اساس تشخیص برادر و خواهرم بود :از نظر من رشته عمران رشته خیلی خشک و بیروحی هستش و اصلا با روحیه من سازگار نبوده و نیست
من پسر ورزشکار و خوشتیپ و با صورت و بدنی زیبا بودم و تفریحات سالم و زیادی داشتم مثلا گوش دادن به موسیقی و دیدن فیلم های روز دنیا ،فوتبال و بدنسازی و شنا و ....
(ولی متاسفانه فرهنگ مردم ما در اون زمان طوری نبود که به این مسائل بها بدن مثلا تفریح از دید مردم ما کار اشتباهی بود و ضرب المثل اکثر افراد این بود که به فکر نون باش که خربزه آبه و در مورد زیبایی هم اون تبی که الان حاکمه وجود نداشت و تعریف مرد کسی بود که به سلامتی پوست و موی خودش بها نمیداد و بحث زیبایی فقط مختص زنها بود و اگر پسری موهاشو شونه میکرد و حالت میداد القابی مثل سوسول و رپی و غیره نصیبش میشد و جالبیش این بود که دخترا هم با دیدن همچین پسری احساس خوبی بهشون دست نمیداد درست برعکس حالا که اگه پسری ابروهاشو مرتب نکنه و بینیش بزرگ باشه و جراحی پلاستیک نکنه و با دختر های زیادی دوست نباشه بهش لغب امل میدهند و نگرش دختر ها هم 180 درجه نسبت به این مسائل عوض شده )
تا قبل از کنکور وضعیت خیلی خوبی داشتم ، در اون زمان دوستای من اکثرا مشغول درس خوندن و کلاس کنکور رفتن و ... بودن و مثلا کسی نبود که باهاش باشگاه برم یا فوتبال بازی کنم یا بیرون برم و تب کنکور اون زمان حاکم بود
پدر مادر من هم هر وقت منو میدیدن که درس نمیخونم و مثلا مشغول تماشای تلویزیون هستم(حتی اگه قبلش 5 ساعت درس خونده بودم) خیلی ناراحت میشدن و منو از آینده میترسوندن (مثلا باورشون این بود که من اگه درس نخونم توی سن 25 سالگی کارگر میشم و با دیپلم میرم سربازی و الی آخر و اگه درس بخونم در این سن مدیر یک اداره هستم و شغل خوبی دارم و بهترین ماشین ها زیر پامه و خونه و زن و بچه و ....)
یکسالی که پشت کنکور بودم بنا به توصیه مشاور هایی که دوستانم رفته بودند باید کاملا دور همه چیز رو خط میکشیدم و تمام فکر و ذکرم میشد درسهایی مثل ریاضی و عربی و .... بقول آقای مشاور یکسال بخور نون و تره یک عمر بخور نون و کره
البته من زیاد درس نمیخوندم ولی به اجبار نمیتونستم کاری که علاقه داشتم رو پیگیری کنم سر همین موضوع یکسال رو در تنهایی و گوشه گیری سر کردم و همین عامل در پیدایش افسردگی و میل به تنهایی و دوری از جامعه خیلی موثر بود
نحوه درس خوندنم برای کنکور اشتباه بود و چند ماه مونده به کنکور کاملا آماده بودم اما هفته های پایانی متوجه شدم اکثر مطالب از ذهنم بیرون رفته و دیگه رمقی برای درس خوندن نداشتم
یادمه سر درس خوندن و کنکور قسمتی از موهای سرم سفید شد ، نهایتا با بی علاقه گی محض رفتم و کنکور دادم وسر جلسه کلی استرس داشتم و اصلا تمرکز نداشتم وقتی از جلسه اومدم بیرون و با دوستام در خصوص سوالات صحبت میکردیم جواب تک تک سوالات میومد توی ذهنم و متوجه میشدم که بخاطر استرس خراب کردنم و میتونستم درصد های خیلی بالاتری بزنم
شاید هم این واکنش عملکرد طبیعی ذهن و مغزی بود که از درس بیذار بود و اگر درصد های بالایی میزدم مجبور بودم در ادامه بیشتر درس بخونم و ...
بحر حال رفتم دانشگاه و ادامه تحصیل
من شب های زیادی رو تا اواسط شب بیدار میبودم و درس میخوندم و خیلی از شبهای امتحان رو اصلا نخوابیدم . این مسئله برای من خیلی گران تمام شد و محصل اون شد یک بدن بیمار و خسته و کم جان و ذهنی آذرده و زخمی و مهمتر از همه از دست دادن زیبایی پوست و مو و صورتم
دیگه اون پسر زیبا و شاداب و ورزشکار و با روحیه سابق نبودم
ترم های آخر کارشناسی هم متوجه اوضاع نابسمان کار شدم و به پیشنهاد دوستان و مشورت با افراد مختلف به این نتیجه رسیدم که برای ارشد بخونم
من دیگه به انزوا و گوشه گیری و درس خوندن و کشتن علایق و تفریحات عادت کرده بودم و طوری شده بود که از این حالت لذت هم میبردم !!!! (شخصیت من از یک آدم چند بعدی تبدیل شده بود به آدمی که فقط یک بعد داره )
اگه دقت کرده باشید در اکثر فیلم ها زندانی که مدت زیادی در زندان بوده موقع آزادی دیگه چندان رغبتی برای بیرون رفتن نداره و حتی دلش میخواد زودتر برگرده زندان چون به زندان عادت پیدا کرده
من در ترم های آخر سختی رو دو چندان کردم و همزمان با اینکه درسهای سختی رو باید پاس میکردم به فکر ارشد هم بودم
نهایتا ارشد هم قبول شدم و دو سال دیگه به دوران زندان ، ببخشید دانشگاه و دانش جویی !!! من اضافه شد
دیگه کشش نداشتم اما با این تفسیر که با پایان این دوسال به آینده ای که به من وعده داده شده (یک عمر نون و کره)خواهم رسید سختیشو به جون خریدم
درست مثل مسافری که از چند تا کوه بالا رفته به امید رسیدن به یک سرزمین رویایی و هر بار بهش وعده داده شده که بعد از فتح این کوه و عبور از موانع به سرزمین مورد نظر خواهی رسید اما هر بار بعد از فتح هر کوه متوجه شده کوه بزرگتری جلوی راهش هست و باز وعده های تکراری برای فتح کوه مورد نظر و عبور از هر مانع مساوی بوده با رسیدن به مانع بزرگتر
و اصلا خبری نبود از إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا بلکه بعد از هر سختی سختی بدتری در انتظار من بود
پارسال با هر مشقتی که بود مدرک ارشدمو گرفتم و زمان دانشجویی من مصادف شده بود با زمانی که رئیس جمهور اون دوره داشت بی حساب نیرو استخدام میکرد و استخدام در رشته من طوری بود که تعداد نیروی لازم خیلی بالا بود اما افرادی که مدرک ارشد اون گرایش رو داشتن از تعداد نیروی درخواستی کمتر بودن و همین من رو خیلی دلگرم میکرد
تا اینکه توی این یکسالی که مدرک گرفتم هیچ آزمون استخدامی برگذار نشد
و با پیگیری که کردم متوجه شدم نیروهایی که جذب شدن نرفت سر کار و خیلی هاشون بلاتکلیف هستند و دیگه اون ادارات به هیچ وجه نمیخوان نیرو جذب کنن
دولت جدید هم که آب پاکی رو ریخت روی دستمون
مركز اطلاع رساني بازاركار
حالا برای قبولی در آزمون استخدامی (البته اگر آزمونی در کار باشه) باید با مدرک لیسانس خودم شرکت کنم و با هزاران نفری که در شهر من مدرک من رو دارند آزمون بدم برای پستی که نهایتا 2 یا 3 نفر نیرو بخواد و اگر شرایط کاملا عادلانه باشه و خانواده های خاصی سهمیه چشمگیری نداشته باشن ، من دیگه توان درس خوندن ندارم و نمیتونم بازم با وعده های تو خالی زحمت بکشم و نتیجه نگیرم
به نظر خودم که من یک عمر نون و تره خوردم اما دریق از یکسال خوردن نون و کرده ؟؟!!!!!!
حتما برای خیلی از شما جای سواله که منی که اینهمه درس خوندم و زحمت کشیدم چرا دیگه نمیتونم این کار رو انجام بدم
ذهن من خسته شده
بذارید یه مثال بزنم به نظر شما زمانی وجود داره که یه بدنساز حرفه ای نتونه یک بطری آب 200 گرمی رو برداره ؟!!!
اگر بدنسازی کرده باشید یه بدنساز حرفه ای میتونه یه وزنه 70 کیلویی رو هشت بار بزنه و بعدش بلافاصله یه وزنه 40 کیلویی رو هشت بار دیگه با ناله و فریاد و رنج و مشقت بزنه اما اگه بلافاصله به همین فرد یک بطری آب بدید باور کنید از فرط خستگی نمیتونه اون بطری آب 200 گرمی رو ببره بالای سرش
ذهن من هم خسته شده و دیگه نمیتونم درس بخونم و مهمتر از همه اینکه هیچ انگیزه ای ندارم برای درس خوندن (دیگه گوشم پر شده از حرف های شعاری مثل نون و تره و ان مع العسر..... و اگه کسی بازم شروع کنه از این حرف ها بزنه اصلا گوشم بدهکار نمیشه و گوش نمیدم)
شاید خیلی ها بگن که برو سمت کارهای آزاد غیر مرتبط با رشته ات ولی نمیتونم بیخیال اینهمه زحمتی که کشیدم بشم و این همه شب نخوابی و فشار و سختی رو که متحمل شدم فراموش کنم
تازه من هیچ تخصصی بجز رشته تحصیلی خودم ندارم و برای ورود به حرفه دیگه باید دوسال شاگردی کنم و مجدد عمر و زمانمو سرمایه گذاری کنم روی اون مورد
در ضمن بخاطر سختی هایی که متحمل شدم توقعاتم از خودم خیلی بالاست و نمیتونم به کاری با حقوق 400 هزار تومن فکر کنم و فکر کردن به این موضوع خیلی منو آزار میده و قطعا نمیتونم با این شرایط دوام بیارم
اطرافیان هم در مهمانی پیگیر شرایط من هستند و فشار زیادی هم از جانب اونها به من وارد میشه
و برای ازدواج هم نمیتونم برم خواستگاری دختر و بگم من فوق لیسانس عمران هستم و فعلا کارگر ساده یه مغازه هستم یا راننده تاکسی ام
چون وقتی موارد مشابه رو دیدم متوجه شدم خود اون دختر و پدر و مادرش اینطوری حس میکنند که طرف مقابل بی عرضه و بی لیاقت هستش
پس شغل دولتی که غیر ممکن هستش و شغل آزاد غیر مرتبط با رشته من برای من نشدنی هستش
اما در خصوص شغل غیر دولتی مرتبط از من در همون لحظه اول حداقل 5 سال سابقه میخوان
خیلی از دوستای من که مثل من بی سابقه بودن به دروغ عنوان کردند که سابقه کار دارند جذب این قسمت ها شدند اما من شخصیتم اینطور نیست که با دروغ و فریب بخوام کاری انجام بدم
البته اکثر دوستای من که اینطوری وارد کار شدند خرابکاری زیاد انجام داده اند و به طرف مقابل ضرر های زیادی زدند و این چیزها رو زرنگی میدونستند
اکثر شرکت های خصوصی هم با دو سال سابقه دنبال افرادی هستند که با حداقل دستمزد از اونها بیگاری بکشند
در ضمن من برای کارهای عمرانی صفر کیلومتر هستم و هیچ تجربه ای ندارم و صرفا تمام دانش من مربوط میشه به تعاریف فیزیک مثل عمل و عکس العمل و کنش و واکنش یا معادلات ریاضی و یا اینکه حافظ چه قرنی بدنیا اومده و ...
یکی از بهترین راههایی که پیش روی من هستش ورود به عرصه ساخت و ساز هستش
اینکه ساخت و ساز چه سود هنگفتی داره برای هیچکس پوشیده نیست ولی متاسفانه نیاز لازم برای ورود به این حرفه دانش آکادمیک نیست بلکه صرفا سرمایه و پوله
پدر من زمین داره و میشه با فروش اونها یک ساختمان چند طبقه رو ساخت
اما هر وقت این قضیه رو مطرح کردم پدرم ناراحت شده و حرف هایی زده که بکل منصرف شدم
مثلا بهم گفته هر وقت من مردم به فکر ارث و میراث باشید و اینطوری برداشت کرده که من چشم به پول اون دوختم و بعد از دو سه بار مطرح کردن این موضوع و بخاطر واکنش های بد پدرم دیگه حرفی نزدم و در آینده هم نخواهم زد
از طرف دیگه هم عروس ها و دامادهای خانواده ما هم این وسط دخالت های غیر مستقیم داشتند و اگرم به ساختمان سازی تصمیم داشتند و علاقه نشون میدادند اصلا من رو قبول نداشتند
ریسک ساختمان سازی هم خیلی بالاست و اگر قرار باشه اینهمه آدم رو راضی کنم و سود قابل توجهی نصیبمون نشه باید اعصاب فولادی داشته باشم تا بتونم با این افراد کنار بیام
و نکته مهم دیگه هم اینه که برای بدست آوردن حداقل رضایت این افراد باید چند سالی تجارب موفق در ساختمان سازی داشته باشم و بعبارتی رزومه پر کرده باشم
در ضمن من به حلال و حرام بودن پولی که بدست میارم خیلی اعتقاد دارم
با دوستم یک شرکت پیمانکاری زدیم اما وقتی با مافیای پیمانکاری مواجه شدم و تقلب هایی که باید انجام بدم و رشوه و زیر میزی و دزدیدن از کار رو دیدم و طبق معمول با مشکل سرمایه هم مواجه شدم فهمیدم من نمیتونم از پس اینکار بر بیام
من خیلی از مطالب رو عنوان کردم تا شرایط من رو بدونید امیدوارم من رو قضاوت نکنید میدونم که خیلی از تصمیماتم در گذشته اشتباه بوده اما گذشته ها گذشته و من به اشتباهاتم پی بردم و به فکر ساختن آینده خودم هستم
تنها درخواست من از شما اینه که بگید با این شرایط من چه تصمیمی برای اشتغال بگیرم بهتره و شما اگر جای من بودید چکار میکردید
خیلی از مطالب رو ننوشتم چون میدونم خسته میشید از خوندن و حتما در لابلای بحث عنوان میکنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)