به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 37
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 مرداد 96 [ 11:58]
    تاریخ عضویت
    1392-12-22
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    44

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 اختلاف فرهنگی شدید خانواده ها

    سلام دوستان
    به راهنمایی ها و نظراتتون نیاز دارم.
    من 25 سالمه و 4سال با یکی از همکلاسیهای دوران کارشناسی در ارتباط بودم (2سالش در دانشگاه 2سالشم بعد از فارغ التحصیلی). ایشون 26 سالشه. هر دومون از همون ابتدا مسئله رو با خانواده هامون در میان گذاشتیم (البته من به پدرم نتونستم بگم، اما مادرم و داداشام خبر داشتن و چندین بار با ایشون قرار گذاشته بودیم و همدیگرو دیده بودن). هر دو خانواده نظرشون این بود که ازدواج ما به دلیل دوری شهرها و اختلافات فرهنگی، به مشکل برمیخوره (من تبریزی هستم و ایشون از یکی از روستاهای خوزستان). با این حال ما بخاطر علاقه ای که بهم داشتیم، به ادامه رابطه اصرار کردیم و بالاخره بعد از 4سال تلاش، همونطور که قول داده بود خانوادش رو راضی کرد ولی شرط باباش این بود که محل زندگیمون باید اهواز باشه. خانواده منم میگفتن محل زندگی اگه تبریز نشد، باید تهران باشه (منو ایشون هم به تهران تمایل داشتیم) و پدرم اصلا راضی نبود که حتی خواستگاری هم بیان، اما بعد از اینکه من از علاقه ام و معیارهام توضیح دادم، بخاطر احترامی که همیشه به نظراتم قائل هستن، قرار شد بیان خواستگاری تا خانواده ها باهم آشنا بشن. جلسه خواستگاری روی 2تا خانواده تاثیرات کاملا متفاوتی داشت!
    وقتی خانواده ها باهم ملاقات کردن، خانواده اون از ما خیلی خوششون اومد و نظر باباش خود بخود کاملا مثبت شد و در کمال ناباوری حرفی از اهواز نزد و گفت هرجا که به صلاحشونه!!! اما عموی بزرگش که با خودشون آورده بودن (و گویا همچنان ناراضی بود و قصد بهم زدن رو داشت) اصلا اجازه حرف زدن به هیچ کس نمیداد (حتی بابام که 10 سال ازش بزرگتر بود و یا حتی داداش خودش!) و مثلا میگفت ما دوست داریم بیان روستا زندگی کنن! (درحالیکه اصلا همچین چیزی قبلا مطرح نشده بود). خلاصه این عمو کنترل جلسه رو بدست گرفت و با بی احترامی ها و صحبتهای نامربوطش همه چی رو بهم ریخت. بابام از خواستگارم سوال میپرسید که مثلا شما خودت دوست داری کجا زندگی کنی، عموش میگفت دوس داره همون روستا باشه! (درحالیکه خواستگارم بیش از 1ساله که تهران زندگی میکنه)، اصلا مجال صحبت رو به کسی نمیداد. در این میان خواستگارم گفت من دوس دارم اهواز زندگی کنم ولی ممکنه تهران کار بهتری پیدا کنم و تهران بمونم(درحالیکه همیشه میگفت تهران، وقتی بعدا دلیلش رو پرسیدم، گفت از طرف خانوادم تحت فشار بودم و گفته بودن که تو جلسه خواستگاری باید بگی اهواز دوس دارم)
    همه این مسائل بدی که تو خواستگاری پیش اومد و عموش باعث شد خانواده من نست به اونا بدبین بشن به کنار، مسائل دیگه ای هم وجود داشت که باعث شد منم مردد بشم. من میدونستم که روستایی هستن، ولی خب هیچ وقت ندیده بودمشون و فقط از روی ظاهر و رفتار و گفتار خواستگارم حدس میزدم که چطور باشن. اما وقتی دیدمشون واقعا شوکه شدم! اصلا فکر نمیکردم پسر یه خانواده با پدر و مادرش تا این حد متفاوت باشه! خب خواستگارم از همه لحاظ با من و خانوادم جور بود، اما خانوادش به هیچ عنوان باهامون جور نبودن (ظاهر، رفتار، گفتار، فرهنگ و...)، طوریکه من خجالت میکشم مثلا بگم اینا پدرشوهر و مادرشوهرم هستن :( خب من علی رغم علاقه شدیدم با دیدن این اوضاع کاملا مردد شدم، حالا شما تصورش رو بکنید که خانوادم چقد ناراحت و ناراضی بودن
    من همه مسائل رو کنار هم چیدم و به این نتیجه رسیدم که شاید ما 2نفر مشکل خاصی باهم نداشته باشیم، اما بدلیل اختلافات و تفاوتهایی که وجود داره واقعا به مشکل برمیخوریم. به همین دلیل تصمیم گرفتم بیشتر از این در مقابل خانوادم مقاومت نکنم و جدا بشیم. حالا ایشون به هیچ عنوان نمیتونه این جدایی رو قبول کنه و الان 10 روزه که همش التماس میکنه و میگه که ما قراره تهران زندگی کنیم و اگه از خانواده دور باشیم هیچ مشکلی پیش نمیاد و میگه من اجازه نمیدم کسی تو زندگیمون دخالت کنه. منم میگم تو خواستگاری نتونستی بگی دوس داری تهران زندگی کنی، چطور میخوای اجازه دخالت رو به هیچ کس ندی؟ جوابش اینه که خانوادم تحت فشارم گذاشته بودن و تا قبل ازدواج مجبورم باهاشون راه بیام تا یه وقت نظرشون برنگرده، اما بعد ازدواج خودمون برا زندگیمون تصمیم میگیریم. میگه خانوادت رو راضی کن، بذار منم بیام باهاشون صحبت کنم، هرشرطی بگین قبول میکنم (گویا پدرشم گفته هر شرطی داشته باشن مشکلی نیست)
    به نظر خودم راه درست همون جدایی هست، اما از طرفی همش نگران اینم که نکنه یه روزی پشیمون بشم. چون خیلی از ملاکهایی که برام مهمه رو داره و از لحاظ عقاید و اهداف زندگی خیلی باهم تفاهم داریم. میدونم که واقعا دوسم داره و منم اون رو خیلی دوست دارم و پیدا کردن کسی که واقعا دوست داشته باشه، درک کنه و مطابق معیارهاتم باشه واقعا سخته.
    با این اوصاف به نظرتون من راه درستی رو انتخاب کردم یا نه؟ به نظرتون با خانوادم صحبت کنم و بهش دوباره فرصت بدم یا نه؟
    ببخشید که خیلی طولانی شد...
    ویرایش توسط asal25 : پنجشنبه 22 اسفند 92 در ساعت 11:35

  2. کاربر روبرو از پست مفید asal25 تشکرکرده است .

    khaleghezey (پنجشنبه 22 اسفند 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 93 [ 18:58]
    تاریخ عضویت
    1392-10-05
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    1,579
    سطح
    22
    Points: 1,579, Level: 22
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    540

    تشکرشده 489 در 127 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام
    خوش امدی به همدردی
    از طرز حرف زدنتون و ... احساس کردم که خیلی دختر منطقی و عاقلی هستی

    تا حالا تو این مدت پیش مشاور رفتید؟؟؟ شاید شواهد بیشتری دال بر اینکه ایشون شخصیت وابسته ای دارن پیدا کنی (شاید هم نداشته باشن و مطمین تر شی )یا چیزهای دیگه ...
    تکلیف همه چیز همین الان قبل ازدواج باید مشخص کنی
    باید ان فرهنگ یک مقدار بیشتر بشناسی قبل ازدواج نوع غذا پختن .لباس پوشیدن .احترام به بزرگترها. تعریفی که از عروس و وظایفش دارن .و......اداب مهمانی گرفتن مراسم رایجشون در عروسی
    کاش بتونی با خانوداه ات یک سفر به شهر انها داشته باشی و یک سری چیزها را از نزذیک و ریز تر ببینی و بعد ببینی چه قدر میتونی خودت با این شرایط وفق بدهی و برای هر مساله ای که خیلی با شرایط فرهنگی خودت خیلی فرق داره چه راهکاری الان میتونی پیدا کنی
    احتمالا مشاور هم بری یک سری از این تفاوتها را بیشتر نشونت میده
    ببین شما هر جایی هم زندگی کنید ابشون مال همون فرهنگ و شما مال فرهنگ خودتی . باید الان ببنید هر دوتون چه قدر انعطاف دارید تو تطبیق این فرهنگ ها
    برات ارزوی موفقیت دارم
    زندگی باید کرد
    گاه با تلخی راه , گاه با یک گل سرخ
    گاه با یک دل تنگ
    گاه باید رویید در میان باران
    گاه باید خندید با غمی بی پایان


  4. 4 کاربر از پست مفید پونه تشکرکرده اند .

    asal25 (پنجشنبه 22 اسفند 92), khaleghezey (پنجشنبه 22 اسفند 92), فرهنگ 27 (پنجشنبه 22 اسفند 92), بابک 1369 (جمعه 23 اسفند 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 مرداد 96 [ 11:58]
    تاریخ عضویت
    1392-12-22
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    44

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط پونه نمایش پست ها
    سلام
    خوش امدی به همدردی
    از طرز حرف زدنتون و ... احساس کردم که خیلی دختر منطقی و عاقلی هستی

    تا حالا تو این مدت پیش مشاور رفتید؟؟؟ شاید شواهد بیشتری دال بر اینکه ایشون شخصیت وابسته ای دارن پیدا کنی (شاید هم نداشته باشن و مطمین تر شی )یا چیزهای دیگه ...
    تکلیف همه چیز همین الان قبل ازدواج باید مشخص کنی
    باید ان فرهنگ یک مقدار بیشتر بشناسی قبل ازدواج نوع غذا پختن .لباس پوشیدن .احترام به بزرگترها. تعریفی که از عروس و وظایفش دارن .و......اداب مهمانی گرفتن مراسم رایجشون در عروسی
    کاش بتونی با خانوداه ات یک سفر به شهر انها داشته باشی و یک سری چیزها را از نزذیک و ریز تر ببینی و بعد ببینی چه قدر میتونی خودت با این شرایط وفق بدهی و برای هر مساله ای که خیلی با شرایط فرهنگی خودت خیلی فرق داره چه راهکاری الان میتونی پیدا کنی
    احتمالا مشاور هم بری یک سری از این تفاوتها را بیشتر نشونت میده
    ببین شما هر جایی هم زندگی کنید ابشون مال همون فرهنگ و شما مال فرهنگ خودتی . باید الان ببنید هر دوتون چه قدر انعطاف دارید تو تطبیق این فرهنگ ها
    برات ارزوی موفقیت دارم
    خیلی ممنون از راهنماییتون
    نه پیش مشاور نرفتم.
    مشکل اینجاست که خانواده من کاملا مخالف هستن و دلایلشونم اینه که تو اگه عروس اون خانواده بشی بخاطر دخالتها و تفاوتها واقعا اذیت میشی. راستش من خودمم فکر میکنم که نتونم انتظارات اونارو بعنوان عروس برآورده کنم. مثلا من ترم آخر فوق لیسانس هستم و بعدش حتما میخوام دکتری بخونم و شاغل هم هستم، به نظرم اینجور چیزها نه تنها واسه اونا ارزش نیست، بلکه احتمالا ایراد هم بگیرن. خواستگارم هم این چیزارو تایید میکنه و میگه بله ممکنه به محض ازدواج بگن بسه دیگه چقد درس میخونی، ما بچه میخوایم! ولی میگه من اجازه دخالت رو بهشون نمیدم. به نظرم حتی اگه ایشون اجازه دخالت رو هم ندن، بازم اینجور تفاوت ارزشها موجب اختلافات من با خانواده اون و شاید بعدها با خودش بشه. من بابت همه اینها نگرانم و نمیخوام کل آیندم رو فدای دوست داشتن بکنم، اما اون میگه هیچ کدوم از این تفاوتها موجب اختلاف نمیشه و نباید به این راحتی از عشقمون بگذریم.
    قرار بود بعد از خواستگاری بریم خونشون و تحقیق کنیم، ولی اوضاع خواستگاری طوری پیش رفت که اصلا پدرم شروطش رو تو جلسه خواستگاری مطرح نکرد، چون همه چی رو منتفی شده میدید، چه برسه به تحقیق! خانواده ام خیلی به چشم حقارت بهشون نگاه میکنن، تفاوت فرهنگی خیلی فاحشی وجود داره بین خانواده ها. مثلا همونطور که اشاره کردم مادر و برادرم از رابطمون خبر داشتن و چندین بارم همدیگه رو دیده بودن، تو خانواده اون این چیزا خیلی غیر عادیه و عیبه! (البته خواستگارم خودش از خیلی لحاظها با خانوادش متفاوته، احتمالا چون از سال 86 بخاطر تحصیل، سربازی و شغل از خانوادش دور بوده). من موندم مثلا مراسم عقد و عروسی چطور دو تا فامیل میخوان کنار هم بشینن! نظر من اینه که همه اینها موجب اختلاف میشه، اما خواستگارم بامن هم نظر نیست و میگه اگه ما بخوایم هیچ مشکلی پیش نمیاد.
    خانوادم میگن که فرض کن اجازه دخالت رو به کسی نداد و تصمیم گرفت تورو ببره تهران ولی اگه فشار مالی و شرایط بد کاری باعث شد که مجبور بشه بره روستاشون اونوقت میخوای چیکار کنی؟ اون از شرایط زندگی روستاشون بهم گفته و خودش میگه که تو اونجا اذیت میشی و نمیتونی اونجا زندگی کنی، خودشم دوس نداره اونجا باشه.
    اینم بگم که ایشون الان تهران شاغل هستن ولی شغلشون طوریه که فعلا نمیشه روش حساب کرد (مثلا ممکنه چند تا از چکهایی که گرفته بموقع پاس نشه) و مجبور بشه جمع کنه بره خونشون
    راستی اون بالا که اشاره کردم: "خواستگارم خودش از خیلی لحاظها با خانوادش متفاوته، احتمالا چون از سال 86 بخاطر تحصیل، سربازی و شغل از خانوادش دور بوده"، خانوادم اینو قبول ندارن و میگن بالاخره اونم در اون فرهنگ بزرگ شده و زیاد نمیتونه متفاوت باشه، میگن احتمالا چون خیلی دوست داره و میخواد هرطور شده تورو بدست بیاره در این 4سال همش با عقاید و افکار تو همراهی کرده و ممکنه بعد از ازدواج رفتارش تغییر کنه و عقاید و افکار واقعی خودش رو نشون بده. به نظرتون این حرفشون تا چه حد درسته؟
    خواستگارم میگه من تا آخر عمرم منتظرم و تلاش میکنم که تو برگردی. خیلی مردد هستم و نمیدونم باید چیکار کنم.

  6. کاربر روبرو از پست مفید asal25 تشکرکرده است .

    پونه (پنجشنبه 22 اسفند 92)

  7. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array
    پرده عشق جلوی چشم خاستگارتو گرفته ولی دید شما بازه،نذار حرف هاش دید

    شما رو هم ببنده.

    کاش قبل از اینکه به کسی دل ببندیم از تفاوت های عقیدتی فکری ... همدیگه

    مطلع بشیم،اگر نزدیک بودیم دل به دل بدیم تا اینجوری دچار تردید نشیم.


  8. 6 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    1234567 (پنجشنبه 22 اسفند 92), asal25 (پنجشنبه 22 اسفند 92), asemaneabi222 (پنجشنبه 22 اسفند 92), khaleghezey (پنجشنبه 22 اسفند 92), پونه (پنجشنبه 22 اسفند 92), رویای پر کشیدن (پنجشنبه 22 اسفند 92)

  9. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    اولا یه علامت تعجب از نظر دادن جناب فرهنگ 27 یعنی واقعا خیلی تعجب کردم ایشون نظر گذاشتن سریع خودم رو رسوندم واسه خوندن نظرشون و طبق روال همیشگی 3یا 4خط نهایت

    یکی از علت هایی که سایت همدردی اینگونه روابط دوستی و آشنایی را منع میکند همین وابستگی های احساسی است بدور از هرگونه تفکر عقلانی.آشنایی و دوستی 4 ساله بدون اینکه شناختی باشه از خانواده ها.
    وقتی فکرشم رو میکنم و مشکلات کاربرایی که روابط دوستی قبل از زندگی متاهلی دارن رو میبینم واقعا متوجه میشم همدردی حق داره بطور کامل منع میکند دختر و پسر را از داشتن اینگونه روابط

    درسته ایشون الان شاید بیان تهران برای زندگی ولی به هیچ عنوان نه تنها این آقا بلکه هیچ مرد دیگری نمی تواند از خانواده و وابستگی های عاطفی و فرهنگی خودش دل بکنه و جدا بشه.اگر ایشون رو بخواید باید خانواده و فرهنگ و آداب و رسوم مخصوص هموطنای عزیز و دلگرم جنوبی را هم قبول کنید.

    بزار یک مثالی بزنم بهتر متوجه بشید.

    قبل ازدواج من مشاور میرفتم برای انتخاب همسر داستان یک زندگی رو تعریف کردند مشاور خیلی جالب بود برام و توی ذهنم موند.
    آقا و خانومی باهم آشنا میشن برای ازدواج ولی خانواده آقا مخالف این ازدواج بودند فقط به یک دلیل اینکه قد عروس خانوم کوتاهتره از میانگین قد خانواده داماد و خود داماد!!!!شاید مسخره بنظر بیاد ولی این دید را داشتند خانواده داماد. ولی این دونفر چون همدیگر را دوست داشتند با همدیگه ازدواج کردند و نتیجش شد طلاق بعد یکسال جالبه میدونی علت طلاق چی بود؟

    عروس قدش کوتاه بود

    بهتره در ضمینه اقتصادی فرهنگی مذهبی و جایگاه اجتماعی عروس و دادماد و خانواده ها هم کفو هم باشند.

    در هر صورت ما نظرمون رو میگیم و این شمایی که باید تصمیم بگیرید بانو
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
    ویرایش توسط khaleghezey : پنجشنبه 22 اسفند 92 در ساعت 13:57

  10. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    asal25 (پنجشنبه 22 اسفند 92), فرهنگ 27 (پنجشنبه 22 اسفند 92), پونه (پنجشنبه 22 اسفند 92)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 مرداد 96 [ 11:58]
    تاریخ عضویت
    1392-12-22
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    44

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرهنگ 27 نمایش پست ها
    پرده عشق جلوی چشم خاستگارتو گرفته ولی دید شما بازه،نذار حرف هاش دید

    شما رو هم ببنده.

    کاش قبل از اینکه به کسی دل ببندیم از تفاوت های عقیدتی فکری ... همدیگه

    مطلع بشیم،اگر نزدیک بودیم دل به دل بدیم تا اینجوری دچار تردید نشیم.
    باهاتون موافقم. میدونید بخاطر دور بودن راه نمیشد من خانواده اونو ببینم. اما اون کارشناسی تبریز درس خونده و خانواده منو همون اوایل رابطه دیده بود، با دادشم بیرون رفته بود. با مامانم چندبار تو کافی شاپ ملاقات کرده بود. منم الان بهش میگم که تو خیلی بیشتر از من اطلاعات داشتی و خودت باید مقایسه میکردی و نباید میذاشتی کار به اینجاها بکشه. میگه من فکر نمیکردم در این حد مشکل ایجاد بشه و فکر میکردم میتونیم حلش کنیم.
    ما خودمون از خیلی لحاظها باهم همفکر و هم عقیده هستیم، حتی مادر و برادرم هم تقریبا به همین نتیجه رسیده بودن، چون من در این 4سال همه چیز رو ریز به ریز باهاشون در میان میذاشتم. اما بعد از اینکه خانوادش رو دیدن، نظرشون برگشت و میگن که احتمالا اون اومده اینجا و شرایط اینجارو دیده و از طرفی تو رو دوست داره واسه همین افکار و عقاید و فرهنگ واقعی خودش رو بروز نداده. به نظرتون ای حرف تا چه حد میتونه درست باشه؟ آخه آدم چقدر میتونه خودش رو از هر لحاظ کاملا متفاوت با اون چیزی که هست نشون بده؟ اونم بمدت 4سال؟
    خواهش میکنم بیشتر نظر بدین. من همش میترسم یه روزی از تصمیمم پشیمون بشم، چون خیلی پسرهای روباه صفت (بلا نسبت آقایون محترم) دوررو برم دیدم و شنیدم. ایشون تا اینجا به حرفاش عمل کرده و 4سال اونقدر تلاش کرد و علاقه و پافشاریش رو نشون داد که خانوادش راضی شدن بیان خواستگاری و بعدش اونا هم کاملا راضی شدن. با این اوصاف این درسته که من به خاطر وضعیت خانوادش ازش جدا بشم؟
    نظر خودم اینه که کار درستی میکنم، اما همش نگرانم که نکنه اشتباه میکنم و عجولانه تصمیم میگیرم!
    به نظراتتون نیاز دارم دوستان

  12. 2 کاربر از پست مفید asal25 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 22 اسفند 92), پونه (پنجشنبه 22 اسفند 92)

  13. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بانو عسل

    درکتون میکنم چی میگید.ولی بهتره عاقلانه تصمیم بگیری اگر میخواید تموم کنید عاقلانه باشه اگرم میخواید قبول کنید آگاهانه اینکار را انجام بدهید قبلش آمادگی های لازم را بدست بیارید.

    ولی خواهشا اگه نمیتونی و نمیکشی نه خودتو گول بزن نه این اون آقا رو اذیت نه خودتو تمومش کن اگرم فکر میکنی میتونی خیلی باید تلاش کنی حداقل چند جلسه باید و باید برید مشاوره کنید ولی سخته واقعا سخته این که خودت نباشی و سعی کنی واسه خاطر کسی که دوسش داری کسی که عاشقشی کسی که بودنت به بودنش بنده خودتو عوض کنی و چیز یبشی که نیستی.این وسط خیلی باید تلاش کنی هم خودت هم اون آقا ببین اگه میتونی بسم الله برو جلو نمیتونی بکش کنار براش آرزوی خوشبختی کن
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  14. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    asal25 (پنجشنبه 22 اسفند 92), فرهنگ 27 (پنجشنبه 22 اسفند 92)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 مرداد 96 [ 11:58]
    تاریخ عضویت
    1392-12-22
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    44

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    بانو عسل

    درکتون میکنم چی میگید.ولی بهتره عاقلانه تصمیم بگیری اگر میخواید تموم کنید عاقلانه باشه اگرم میخواید قبول کنید آگاهانه اینکار را انجام بدهید قبلش آمادگی های لازم را بدست بیارید.

    ولی خواهشا اگه نمیتونی و نمیکشی نه خودتو گول بزن نه این اون آقا رو اذیت نه خودتو تمومش کن اگرم فکر میکنی میتونی خیلی باید تلاش کنی حداقل چند جلسه باید و باید برید مشاوره کنید ولی سخته واقعا سخته این که خودت نباشی و سعی کنی واسه خاطر کسی که دوسش داری کسی که عاشقشی کسی که بودنت به بودنش بنده خودتو عوض کنی و چیز یبشی که نیستی.این وسط خیلی باید تلاش کنی هم خودت هم اون آقا ببین اگه میتونی بسم الله برو جلو نمیتونی بکش کنار براش آرزوی خوشبختی کن
    من این توان رو در خودم نمیبینم که اینجوری ادامه بدم و واسه همین تمومش کردم اما اون همش اصرار و التماس میکنه و امیدوارم میکنه که این کار شدنیه، به هیج وجه قبول نمیکنه که دچار مشکل میشیم. میگه سخته ولی باهم حلش میکنیم. از طرفی نکات مثبتش یادم میفته و دو دل میشم.

  16. کاربر روبرو از پست مفید asal25 تشکرکرده است .

    khaleghezey (پنجشنبه 22 اسفند 92)

  17. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فقط شما نیستید بانو که این لحظات رو سپری کردید یلی از ماهایی که برای شما نظر میزاریم این لحظات رو تجربه کردیم ودقیقا میدونیم چه حس و حالی دارید ولی ارزشش رو داره اگه در توانت نیست و واقعا نمیتونی روی حرفت پافشاری کن محکم و قاطع
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 مرداد 96 [ 11:58]
    تاریخ عضویت
    1392-12-22
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    44

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    فقط شما نیستید بانو که این لحظات رو سپری کردید یلی از ماهایی که برای شما نظر میزاریم این لحظات رو تجربه کردیم ودقیقا میدونیم چه حس و حالی دارید ولی ارزشش رو داره اگه در توانت نیست و واقعا نمیتونی روی حرفت پافشاری کن محکم و قاطع
    واقعا ممنونم دوست من. به نظرتون الان چطور باهاش رفتار کنم؟ همش اس ام اس میفرسته زنگ میزنه و اصرار میکنه. از یه طرف اعصابم خراب شده از اصرارهاش، از طرفی هم نگرانشم و میترسم بلایی سر خودش بیاره. براش ارزش قائلم و نمیخوام این مسئله باعث بشه در آینده در روابطش دچار مشکل بشه و یا زندگیش به بیراهه بره. چیکار کنم که بیشتر از این احساساتش آسیب نبینه؟
    در کدوم قسمت میتونم راجع به این راهنمایی بگیرم؟

  19. کاربر روبرو از پست مفید asal25 تشکرکرده است .

    khaleghezey (پنجشنبه 22 اسفند 92)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.