سلام
امروزمیخوام ازمشکلاتم بنویسم عواملی که باعث شدمن به سمت اشنایی بروم ودرنهایت شکست بخورم بازخداروشکرمیکنم که پافشاری کرده وروی حرفهای خودایستادم
اولین واصلی ترین مشکل من عدم اعتمادبه نفسه خودم رودست کم میگیرم مثالهایی خدمتتون عرض میکنم
1-وقتی سرکلاس هستم ازکنفرانس دادن میترسم سرکلاس همه استادها نه ،بعضی ازاستادها وبویژه اگه یه همکلاسی که من پیش اومعذب هستم کلاس باشه
2-فکرمیکنم ظاهربدی دارم خوشگل نیستم بااینکه خیلیها(دوستان ،خواستگارو...)بهم میگن خوشگلی بازم باورم نمیشه میگم بخاطردلخوش کردن من این حرفهارومیزنند همش سعی میکنم خودم روازبقیه پنهون کنم کسی ظاهرمن رونبینه
اگه بخوام بایکی اشنابشم یایکی بخوادظاهرمن روببینه لرزه به سراغم میادهمه وجودم میلرزه دستهام اشکارامیلرزه
زیاداهل ارایش نیستم خیلی کم ارایش میکنم ولی وقتی ارایش هم میکنم فکرمیکنم عوض نشدم چه فرقی داره ارایش کنم یانه قیافم که تغییری نکرده
3-وقتی کسی ازم انتقادکنه سرتاپاسرخ میشم
تازگیهایه عادت بدیاخوب پیداکردم حتی وقتی کسی حقم روضایع کنه بهش چیزی نمیگم فقط سکوت میکنم اونروزفلش یکی ازدوستهام دستم بود بعداینکه چندروزوقت گذاشتم وکلی مقاله سرچ کردم بهش گفتم فردامیری بیرون میتونی برام پرینت بگیری فرداتاشب منتظرموندم خبری نشدرفتم پرسیدم کپی گرفتی گفتش همه چی پاک شده درحالیکه فرداقراربودبه استادتحویل بدم وترجمه روشروع کنم بازم هیچی نگفتم ونشستم دوباره سرچ کردم
4-توان نه گفتن ندارم خجالت میکشم وقتی کسی ازم چیزی بخوادبااینکه دوست ندارم بدم ولی خجالت میکشم نه بگم مثلاوقتی ازلوازم ارایش من یکی استفاده کنه چشمهام قرمزمیشه نمیتونم خودم استفاده کنم ولی اگه یکی بخوادنمیتونم نه بگم بهش میدم ولی دیگه خودم ازاون استفاده نمیکنم
5-خواستگارهایی که داشتم همشون ازنظرتحصیلی ازمن پایین تربودند وکسی نبودکه مثل خودم باشه فقط یه نفربودولی ازنظرفرهنگی بهم نمیخوردیم