سلام.رفته بودم که برنگردم اما یه مشکلی برام پیش اومده که حالمو خیلی گرفته اگه بازم باهام فقط همدردی نمیکنید و مشاورین و باقی دوستان کمک میکنند مشکلمو همیینجا مینویسم:
من یه دوستی دارم که 1سالی ازم کوچیکتره و تقریبا 2سالی باهم همدانشگاهی و دوست بودیم.من افسردگی داشتم و اون از همون اول آشناییمون بهم محبت میکردو دلیل افسردگیمو جویا شد و منم که تابه حال دوستی به این خوبی که اخلاقو روحیاتشم باهام تا این حد سازگار باشه نداشتم دوست داشتم بهم کمک کنه و هرچه اون بیشتر بهم محبت میکرد من بیشتر دوست داشتم بهش نزدیک شم تا اینکه حتی من که اصلا دروغ نمیگفتم شروع کردم درمورد خودمو خانوادمو روابطمو...بهش دروغهای آنچنانی بگم که بیشتر باهاش درارتباط باشم و بیشتر بهم محبت کنه اولش متوجه کارم نبودم اما بعدش از خودم بدم اومد و اتفاقا دوستم خودشو بهم نزدیکتر کرد و میخاست کمکم کنه اما روابطمون فقط منحصر به اس ام اس و گاهی زنگ و دانشگاه بود .اما یکدفعه شروع کرد دیر به دیر جواب اسهامو بده وکلا خیلی کم کم باهام سرد شدو تا اینکه چند ماهیه اون درسش تموم شده و اصلا نمیبینمش و حالا دیگه اصلا جواب تلفن و اس ام اسهامم نمیده و من خیلی دلم میخاد برا یکبار دیگم که شده ببینمش و نمیدونم دلیل این بی اعتناییهاش چیه و بیش از 90 درصد احتمال میدم میخاسته کم کم قطع رابطه کنه ولی دلم نمیخاد اینطور فکر کنم .کمکم کنین بفهمم چیکار باید بکنم من خیلی بهش وابسته شدم ودلمم میخاد دلیل این بی اعتناییهاشو بفهمم.کمکم کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)