سلام من خیلی تنها هستم . دوست دخترم ازدواج کرده و منم نمی خواستم بعد اون با دختری دوست بشم . به من می گفت اگه دوسش دارم برم خواستگاری اش و خانوادش بش فشار آوردند که باید ازدواج کنه و خانواده ی منم قبول نکردند بروند خواستگاری . البته بعد از ازدواج اون من شروع کردم به خوندن برای کنکور ارشد و گفتم بعد دادن کنکور ارشد ازدواج می کنم الان مادرم برام هر چند جا رفته خواستگاری و یا مورد هایی که می دیده به نظرش اصلا مناسب نبودند و یا اگر هم مناسب بودند می گفتند پسرتون کار نداره و می خواد ارشدم بخونه و سربازی هم نرفته پش چطور می خواد یک زندگی رو اداره کنه .مادرم بشون می گفته خب می خواد پسرم چند سال عقد کرده دخترتون رو نگه داره و همه ی اون مورد های مناسب هم قبول نمی کنند و می گند عقد کرده بودن بده و ما عقد کرده نگه نمی داریم . مامانم گفته دیگه بیشتر از این خودش رو به خاطرم ضایع نمی کنه و تا ارشد نخوندم و سربازی نرفتم برام زن نمی گیره . منم در هر صورت به دلیل اینکه هیچ کسی بم کمک مالی زیادی نمی تونه بکنه خودم باید زندگیم رو بچرخونم و اگه یک کار نیمه وقت مسخره ای هم داشته باشم تا ۳ یا ۴ سال آینده نمی تونم توانایی چرخوندن یک زندگی مشترک رو با این خرج ها و اجاره ها و ........ داشته باشم . دنبال کارم که رفتم فقط کارگر ساده می خواهند و کار مرتبط با درسم می خواستم توی یک شهرک صنعتی با حقوق کم داشته باشم می گفتند اگه کارت پایان خدمت نداشته باشی نمی تونی بیای . کلاس فنی و حرفه ای دولتی هم توی شهرمون مرتبط با رشته ی من نداشت و کلاس های آزاد هم خیلی گرون هستند . خیلی تنهام . همش به اون دوست دخترم که ازدواج کرده فکر می کنم . به اینکه اون رفت و من تنها موندم . از اینکه با فرد دیگه ای دوست بشم می ترسم . نمی دونم چرا اما می ترسم دوباره با یکی دیگه دوست بشم و اون منو تنها بذاره . چرا باید این زندگی لعنتی رو تحمل کنم . دیگه داره خالم ازش به هم می خوره . پایان نامه ی کارشناسی ام رو یک باز انجام دادم که ازم قبول نکردند و حال این رو ندارم که دوباره برم یک پروژه دیگه با یک استاد دیگه بردارم . اصلا نمی دونم چمه . اینکه بخوام یا چندین سال دیگه هیچ دختری توی زندگی ام نباشه خیلی عذابم می ده .
علاقه مندی ها (Bookmarks)