به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21

موضوع: عشق

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 88 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1387-6-04
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,960
    سطح
    45
    Points: 4,960, Level: 45
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 190
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 108 در 28 پست

    Rep Power
    28
    Array

    عشق

    عشق چيست ؟
    عشق دانش است . دانش و فرهنگ است توامان و آن كس كه از اين دو بي بهره است تواناي عشق ورزيدن ندارد عشق دلپذير ترين جهان بيني آدمي است آن جهان بيني نجيب و جليل كه از آغاز تاريخ انسان تا كنون جانهاي شيفته بسياري براي بر پاداشتن جهاني شايسته و بايسته ي آن كوشيدند و جان باختند براي :
    روزي كه كمترين سرود بوسه است
    و هر انسان
    براي هر انسان
    برادريست
    روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
    قفل افسانه اي است و قلب براي زندگي بس است

  2. 2 کاربر از پست مفید anosh تشکرکرده اند .

    anosh (جمعه 15 شهریور 87)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 88 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1387-6-04
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,960
    سطح
    45
    Points: 4,960, Level: 45
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 190
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 108 در 28 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: عشق

    قدرت کلمات
    چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند . بقیه ی قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چه قدر عمیق است به دو قورباغه ی دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست . شما به زودی خواهید مرد .
    دو قورباغه این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند . اما قورباغه های دیگر دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید ، چون نمی توانید از گودال خارج شوید ، به زودی خواهید مرد
    بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت او بی درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد
    اما قورباغه ی دیگر با حدکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد . بقیه ی قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار ،‌ اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد
    وقتی از گودال بیرون آمد ،‌ بقیه ی قورباغه ها از او پرسیدند : مگر تو حرفهای ما را نشنیدی ؟
    معلوم شد که قورباغه ناشنواست ، در واقع او در تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند

    از کتاب هفده داستان کوتاه کوتاه
    از نویسندگان ناشناس

  4. کاربر روبرو از پست مفید anosh تشکرکرده است .

    anosh (چهارشنبه 13 شهریور 87)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 88 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1387-6-04
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,960
    سطح
    45
    Points: 4,960, Level: 45
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 190
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 108 در 28 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: عشق

    بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یک سکو سکت بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی
    ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمی دونیم ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره به دست نیاریم نمی دونیم چی رو از دست دادیم
    اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی تضمینی بر این نیست که او هم همین کار رو بکنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش ، فقط منتظر باش تا اینکه عشق آروم تو قلبش رشد کنه و اگه این طور نشد خوشحال باش که توی دل تو رشد کرده
    در عرض یک دقیقه میشه یک نفر رو خرد کرد در یک ساعت میشه یکی رو دوست داشت و در یک روز میشه عاشق شد ، ئلی یک عمر طول می کشه تا کسی رو فراموش کرد
    دنبال نگاهها نرو چون می تونن گولت بزنن، دنبال دارایی ترو چون کم کم افول می کنه ، دنبال کسی باش که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یک لبخند میشه یه روز تیره رو روشن کرد ، کسی رو پیدا کن که تو رو شاد کنه
    دقایقی تو زندگی هستن که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که می خوای اونو از رویات بکشی بیرون و توی دنیای واقعی بغلش کنی
    رویایی رو ببین که می خوای ، جایی برو که دوست داری ، چیزی باش که می خوای باشی ، چون فقط یک جون داری و یک شانس برای اینکه هر چی دوست داری انجام بدی
    آرزو می کنم به اندازه ی کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی ، به اندازه کافی بکوشی تا قوی باشی
    به اندازه کافی اندوه داشته باشی تا یک انسان باقی بمونی و به اندازه کافی امید تا خوشحال بمونی
    همیشه خودتو جای دیگران بذار اگر حس می کنی چیزی ناراحتت می کنه احتمالا دیگران رو هم آزار می ده
    شادترین افراد لزوما بهترین چیزها رو ندارن ، اونا فقط از اونچه تو راهشون هست بهترین استفاده رو می برن
    شادی برای اونایی که گریه می کنن و یا صدمه می بینن زنده است ، برای اونایی که دنبالش می گردن و اونایی که امتحانش کردن ، چون فقط اینها هستن که اهمین دیگران رو تو زندگیشون می فهمن
    عشق با یک لبخند شروع میشه با یک بوسه رشد می کنه و با اشک تموم می شه ،‌ روشنترین اینده همیشه روی گذشته فراموش شده شکل می گیره ، نمیشه تا وقتی که دردها و رنجا رو دور نریختی توی زندگی به درستی پیش بری ،
    وقتی که به دنیا اومدی تو تنها کسی بودی که گریه می کردی و بقیه می خندیدن ، سعی کن یه جوری زندگی کنی وقتی رفتی تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن
    نیما احرار (اهرار )

  6. 2 کاربر از پست مفید anosh تشکرکرده اند .

    anosh (چهارشنبه 13 شهریور 87)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 88 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1387-6-04
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,960
    سطح
    45
    Points: 4,960, Level: 45
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 190
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 108 در 28 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: عشق

    عشق بورزید تا به شما عشق بورزند
    روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
    دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»
    سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
    دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.
    سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.
    آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
    زن از باز کردن پکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:
    «بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»


    مترجم: دکتر مقدم dr_moghadam@yahoo.com

  8. 2 کاربر از پست مفید anosh تشکرکرده اند .

    anosh (جمعه 15 شهریور 87)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 88 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1387-6-04
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,960
    سطح
    45
    Points: 4,960, Level: 45
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 190
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 108 در 28 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: عشق

    سیزده خط برای زندگی
    دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم.
    هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.
    اگر کسی تو را آن طور که می خواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
    دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند .
    بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید .
    هرگز لبخند را ترک نکن ‚ حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.
    تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.
    هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران .
    شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب. وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی.
    به چیزی که گذشت غم مخور ، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن .
    همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند ، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده ، دوباره اعتماد نکنی.
    خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد .
    زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری .

    گابریل گارسیا مارکز

  10. 2 کاربر از پست مفید anosh تشکرکرده اند .

    anosh (جمعه 15 شهریور 87)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 88 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1387-6-04
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,960
    سطح
    45
    Points: 4,960, Level: 45
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 190
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 108 در 28 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: عشق

    خدایش با او صحبت کرد ....
    خدا از من پرسید: « دوست داری با من مصاحبه کنی؟»
    پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشید»
    خدا لبخندی زد و پاسخ داد:
    « زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟»
    من سؤال کردم: « چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟»
    خدا جواب داد....
    « اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند»
    «اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند»
    «اینکه با نگرانی به اینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در اینده زندگی می کنند»
    «اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند»
    دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت....
    سپس من سؤال کردم:
    «به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟»
    خدا پاسخ داد:
    « اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند»
    « اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند»
    «اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند»
    « اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند»
    « یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است»
    « اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند»
    « اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند»
    « اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند»
    باافتادگی خطاب به خدا گفتم:
    « از وقتی که به من دادید سپاسگذارم»
    و افزودم: « چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟»
    خدا لبخندی زد و گفت...
    «فقط اینکه بدانند من اینجا هستم»
    « همیشه»

  12. 2 کاربر از پست مفید anosh تشکرکرده اند .

    anosh (جمعه 15 شهریور 87)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 88 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1387-6-04
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,960
    سطح
    45
    Points: 4,960, Level: 45
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 190
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 108 در 28 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: عشق

    حقيقت شعر
    جوانمردا!
    اين شعرها را چون آينه دان !
    آخر ، داني كه آينه را
    صورتي نيست ، در خود.
    اما هركه نگه كند،
    صورت خود تواند ديدن
    همچنين مي دان كه شعر را ،
    در خود ،
    هيچ معنايي نيست !
    اما هر كسي، از او،
    آن تواند ديدن كه نقد روزگار و
    كمال كار اوست
    و اگر گويي‚
    ”شعر را معني آن است كه قائلش خواست
    و ديگران معني ديگر
    وضع مي كنند از خود “
    اين همچنان است كه كسي گويد :
    ”صورت آينه ،
    صورت روي صيقلي يي است كه اول آن صورت نموده “
    و اين معني را تحقيق و غموضي هست كه اگر در شرح آن
    آويزم ، از مقصودم بازمانم



    عين القضات همداني

  14. کاربر روبرو از پست مفید anosh تشکرکرده است .

    anosh (جمعه 15 شهریور 87)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 88 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1387-6-04
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,960
    سطح
    45
    Points: 4,960, Level: 45
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 190
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 108 در 28 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: عشق

    دو خط موازی

    دو خط موازى زاییـده شدند . پسرکى در کلاس درس آنها را روى کاغذ کشید. آن وقت دو ‏خط موازىچشمشــان به هم افتاد. و در همان یک نگاه قلبشـان تپیـد. و مهر یکدیگر را در ‏سینه جای دادند. خط اولى گفت:ما مى توانیم زندگی خوبی داشته باشیم. و خط دومی ‏از هیجان لــرزید. خط اولی گفت: و خانه اى داشته باشیم در یک صفحه دنج کـاغذ‎ .‎
    من روزها کار میکنم. می توانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم ،یا خط کنار ‏یک نردبام. خط دومی گفت: من هم می توانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ ‏شوم ،یا خط یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خـــلوت‎.‎
    خط اولی گفت: چه شغل شاعـــرانه اى. و حتمأ زندگی خوشی خواهیــم داشـت‎.‎
    در همین لحظه معلم فریاد زد: دو خط موازی هرگز به هم نمىرسند و بچه ها تکرار ‏کردند: دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند‎.‎
    دو خط موازی لـرزیدند. به همدیگــر نگـاه کردند. و خط دومی پقی زد زیر گریـه‎ .‎
    خط اولی گفت: نه این امکان ندارد . حتمأ یک راهی پیدا میشود .خط دومی گفت: ‏شنیدی که چه گفتند؟ هیچ راهی وجود ندارد. ما هیچ وقت به هم نمی رسیم. و دوباره ‏زد زیر گریه. خط اولی گفت: نباید نا امید شد. ما از این صفحه کاغذ خارج می شویم و ‏دنیا را زیر پا می گذاریم. بالاخره کسی پیدا میشود که مشکل ما را حل کند. خط دومی ‏آرام گرفت. و اندوهنک از صفحه کاغذ بیرون خزید. از زیردر کلاس گذشتند. و وارد حیاط ‏شدند. و از آن لحظه به بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد. آنها از دشتها ‏گذشتند ..... ، از صحراهای سوزان ..... ، از کوههای بلند ..... ، از دره های عمیق .......، ‏از دریاها ....... ،از شهرهای شلوغ‎.....‎
    سالها گذشت ؛
    و آنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند. ریاضیدان به آنها گفت: این محال است.هیچ ‏فرمولی شما را به هم نخواهد رساند. شما همه چیز را خراب میکنید. فیزیکدان گفت: ‏بگذارید از همین الآن نا امیدتان کنم. اگر می شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت، دیگر ‏دانشی به نام فیزیک وجود نداشت. پزشک گفت: از من کاری ساخته نیست، دردتان بی ‏درمان است. شیمی دان گفت: شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید. اگر قرار باشد با ‏یکدیگر ترکیب شوید ، همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد. ستاره شناس ‏گفت: شما خودخواه ترین موجودات روی زمین هستید. رسیدن شما به هم مساوی ‏است با نابودی جهان. دنیا کن فیکون می شود . سیـارات از مدار خارج می شوند. کرات با ‏هم تصادم میکنند. نظام دنیا از هم می پاشد . چون شما یک قانون بزرگ را نقض کرده ‏اید. فیلسوف گفت: متاسفم... جمع نقیضین محــال است‎.‎
    و بالآخره به کودکی رسیدند. کودک فقط سه جمله گفت: شما به هم میرسید. نه در ‏دنیاى واقعیات. آن را در دنیاى دیگری جستجو کنید...... دو خط موازی او را هم ترک کردند. ‏و باز هم به سفرهایشان ادامه دادند. اما حالا یک چیز داشت در وجودشان شکل میگرفت. ‏‏«آنها کم کم میل به هم رسیدن را از دست میدادند.» خط اولی گفت: این بی ‏معنی است. خط دومی گفت:چی بی معنی است؟ خط اولی گفت:این که به هم ‏برسیم. خط دومی گفت: من هم همینطور فکر میکــنم. و آنها به راهشان ادامه دادند‎.‎
    یک روز به یک دشت رسیدند. یک نقاش میان سبزه ها ایستاده بودو نقاشی میکرد.خط ‏اولی گفت:بیـا وارد آن بوم نقاشی شویم و از این آوارگی نجات پیــدا کنیم‎.‎
    خط دومی گفت: شاید ما هیچوقت نباید از آن صفحه کاغذ بیرون می آمدیم. خط اولی ‏گفت:در آن بوم نقاشی حتمأ آرامش خواهیم یافت. و آن دو وارد دشت شـدند.روی دست ‏نقاش رفتند و بعد روی قلمش. نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد‎.‎
    و آنها دو ریل قطار شدند که از دشتی می گذشت. و آنجا که خورشید سرخ آرام آرام ‏پایین می رفت ، سر دو خط موازی عاشقانه به هم میرسید‏‎.‎
    نوشته: خانم نرگس آبيار
    انتشارات: پژوهه سال 1383

  16. 2 کاربر از پست مفید anosh تشکرکرده اند .

    anosh (جمعه 15 شهریور 87)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 88 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1387-6-04
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,960
    سطح
    45
    Points: 4,960, Level: 45
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 190
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 108 در 28 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: عشق

    و شاید کسانی بر این عقیده باشند که آدمی در چنین دورانی بیش از هر زمان دیگر نیازمند آن است که به سایه عشق و بی خبری بگریزد و بدین کار ناگزیر می باید حدیث نفس شاعران عاشق را سرود خود کند .

    احمد شاملو 21 مرداد 1344(آوای آزاد)

  18. کاربر روبرو از پست مفید anosh تشکرکرده است .

    anosh (جمعه 15 شهریور 87)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 شهریور 87 [ 08:36]
    تاریخ عضویت
    1387-6-03
    نوشته ها
    148
    امتیاز
    4,134
    سطح
    40
    Points: 4,134, Level: 40
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    122

    تشکرشده 126 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عشق

    زيبا بود .پيروزوسربلند باشيد.


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.