به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 تیر 93 [ 09:39]
    تاریخ عضویت
    1390-10-15
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    3,034
    سطح
    33
    Points: 3,034, Level: 33
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 491 در 147 پست

    Rep Power
    36
    Array

    Bell مشاوره با فرشته مهربان در راه تغییر سبک زندگیم و حل مشکلات احساسیم

    بسم الله ارحمن الرحیم

    با سلام

    به توصیه فرشته مهربان عزیز میخوام در این تاپیک کمی به لایه های درونی روح و ذهنم بپردازم و کمک بگیرم برای حل برخی مسائلم...اونچه که مسلمه اینه که ممکنه من چیزهایی رو از قلم بندازم یا ذهنم یاری نکنه و فراموش کنم بنویسم.
    حالا اصل مطلب : من فکر میکنم چرخ زندگی من درست نمیچرخه، چرا؟ چون چرخ باید گرد باشه تا بچرخه ولی مال من چندضلعیه،چطوری؟ اگر چرخ زندگی رو به هشت قطاع تقسیم کنیم : 1- تندرستی 2- شغل و حرفه 3- پول و درآمد و دارایی 4- ازدواج و رابطه عاشقانه 5- رابطه با دوستان و فامیل و همسایه ها 6- رشد شخصی (تحصیلات و یادگیری مطالب جدید) 7- تفریح 8 - معنویت... اونوقت باید تعادلی در درصدهای هر قطاع وجود داشته باشه تا این چرخ گرد باشه،اینکه گفتم مال من چند ضلعیه به همین دلیله،چرخ زندگی من متعادل نیست مثلاً قطاع ازدواج و رابطه عاشقانه من دارای درصد صفر هستش در حالی که مثلاً قسمت شغل و حرفه نزدیک 100% هستش.و خوب ناهماهنگی هایی هم بین بقیه قسمتهای این چرخ هست.من میخوام فعلاً روی قسمت 6 یعنی رشد شخصی زوم کنم تا بعد به بقیه ش برسم: حدود 17 روز هست که من دارم سعی میکنم آگاهانه رفتارها و افکارم رو انتخاب کنم.هفته اول از پاکسازی محیط اطرافم شروع کردم ( با وجودی که خیلی دختر مرتب و تمیزی هستم،چه خودم چه محیط زندگیم).هفته دوم به جسمم بیشتر بها دادم ،مثلاً موهامو مدل خوشگلی کوتاه کردم،دندونپزشکی رفتم،پیاده روی و یوگا،به پوستم رسیدم و...(هر چند به این لحاظ هم همیشه حواسم بوده و هست).هفته سوم تمرینات بخشایش رو سعی کردم انجام بدم که متأسفانه توش لنگیدم ،نمیتونم آقایی که چند وقت پیش راجع بهش تاپیک زدم رو ببخشم.آخر عرایضم این مسئله رو باز میکنم.راستی من تمریناتم رو بر اساس تعلیمات دبی فورد انجام میدم.(یک تمرین 53 هفته ای یا در واقع یک ساله ست).
    فرشته ی مهربان عزیز و سایر دوستانی که همیشه همراهیم کردین : من سه تا نیاز اساسی دارم،علایق و خواسته منظورم نیست چون اونا یه لیست بلند بالان،سه تا نیاز اساسی دارم :1- کسی که شریک عاطفی من باشه،دوست پسر اصلاً منظورم نیست،چون اهلش نبوده و نیستم،پیدا کردنشم قطعاً برای دختری با خصوصیات اخلاقی و ظاهری من کار چند دقیقه س ولی من نمیخوام،من همسری میخوام که ویژگی های موردنظر من رو داشته باشه (اگر لازمه بفرمایید تا بنویسم اون ویژگی ها چیه).این مسئله به شدت شده درگیری ذهنیم ،به شدت این نیاز رو دارم.
    2- من نیاز دارم که از احساس محور بودنم خارج بشم،از زودرنجیم خلاص بشم،از سرنخ های جسمانی و کلامی احساساتی بودنم بیام بیرون،از مرثیه سرایی احساساتم که معمولاً احساس محور عمل میکنه نه مسئله محور،از احساسات گاهاً بی ثباتم بیرون بیام.بتونم احساسات منفیم رو به دیگران ابراز بکنم در قالب درستش البته،با همکارام صریح و روشن حرف بزنم، این انرژی هیجانی زیادم تخلیه بشه،دست از سر قضاوتهای منفیم بردارم، عجول هستم متأسفانه،زودباورم،یک سویه نگرم اکثر مواقع،و از همه مهمتر اینکه میترسم،نکنه فلان بشه،نکنه بهمان بشه،نکنه حالا که یه نامزدیم به هم خورده اینطوری بشه، نکنه فلانی راجع به من اینطوری فکر کنه،نکنه،نکنه،نکنه....اگر خیلی کلی نوشتم تذکر بدین تا مثال بزنم تا بازش کنم.راستی من نمیخوام احساساتم از بین بره،فقط میخوام بشن یه پشتوانه واسه عقل گراییم، چون من همون اندازه که احساس قوی دارم قدرت تفکر بالایی هم دارم.
    3- من نیاز دارم خدا نقش پر رنگتری در زندگیم داشته باشه،میخوام بهش اطمینان کنم، میخوام آروم زندگی بکنم و بارای سنگینمو زمین بذارم و بدونم خدایی هست که داره به دوش میکشتشون..میخوام بنده بهتری باشم.رابطه من و خدام محدود به نماز و روزه و دعا نباشه.
    انچه که من رو به زدن تاپیک جدی واداشت اینه که من این سبک زندگی رو نمیخوام،این مدل رو دوست ندارم،ماجرای اون آقا دو ماهه تموم شده،همونطور که توی این تالار به بچه ها قول دادم،به خودمم قول دادم و به خدا هم قول دادم که نرم طرفش و نرفتم،نه ایمیل،نه اسمس،نه تلفن (به این لحاظ باید واسه خودم یه دست اساسی بزنم،چون همین مریم دو سال پیش شاید میتونست این کار رو بارها و بارها انجام بده و خودش رو خرد بکنه!! ولی حالا نه)،اونچه آزارم میده اینه که توی ذهنم ولی این آقا تموم نشده،دلیلشم اینه که تمام ویژگی هایی که من برای همسرم میخواستم رو داشت ولی اون اسمس یه باره همه نقشه های من رو برای یه زندگی ایده ال به هم زد.من از این اسارت فکری خوشم نمیاد،اون آقا به راحتی ذهن من رو مشغول میکنه،از تعادل روحی خارجم میکنه،حالم رو به هم میریزه، اون منو گول نزد چون این توهین به خودمه،من گول خوش باوری و مهربونی خودم رو خوردم،فکر میکردم همه مثل من صادق و روراست هستن،دلیلی نمیدیدم که بهم دروغ بگه...
    نکته بعد اینه که نامزد سابقم که دیگه احتمالاً همه میشناسنش حدود 20 روزه برگشته و آه و زاری و ندامت و قسم و...که برگرد با من ازدواج کن!!!!! فعلاً که اجازه ندادم به خونواده م بگه چون میدونم چه واکنش تندی نشون میدن.
    حالا من موندم و این همه مسئله که میدونم خودم باید مثل مرد آستین بالا بزنم و حرکت کنم و حلشون کنم.ولی میخوام دستم رو بگیرین،خواهش میکنم از فرشته مهربان که بهم کمک کنن،چون من توی این شهر دسترسی به روانشناس ندارم که بخوام حضوری مشاوره بگیرم.هر جای نوشته هام ایراد داره،یا اگه سؤال خاصی هست بفرمایید تا اصلاح کنم و توضیح بدم.قول میدم مو به مو نوشت هاتون رو بخونم و عمل کنم.

  2. 6 کاربر از پست مفید maryam1363 تشکرکرده اند .

    rozaneh (چهارشنبه 30 بهمن 92), sanjab (چهارشنبه 30 بهمن 92), sara 65 (چهارشنبه 30 بهمن 92), she (شنبه 10 اسفند 92), شیدا. (چهارشنبه 30 بهمن 92), عسل. (شنبه 03 اسفند 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اسفند 92 [ 03:29]
    تاریخ عضویت
    1392-12-02
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    77
    سطح
    1
    Points: 77, Level: 1
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 21 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بازم خوبه زندگی شما یه چرخ داره که تحت اون محور زندگیتون بچرخه ، هرچند چند ضلعی من که همونم ندارم توی زندگیم .
    اگه میشه ویژگی هایی که برای شریک زندگیتون مد نظر دارید بفرمایید .

  4. کاربر روبرو از پست مفید aghebateasheghi تشکرکرده است .

    maryam1363 (شنبه 03 اسفند 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 آبان 93 [ 06:33]
    تاریخ عضویت
    1390-10-21
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,214
    سطح
    35
    Points: 3,214, Level: 35
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    422

    تشکرشده 448 در 154 پست

    Rep Power
    35
    Array
    سلام مریم جان
    چند وقت پیش کلی برات نوشتم ولی متاسفانه پرید تا اومدم ارسال کنم. این دومین دفعه بود که یه عالمه برات مینوشتتم و میپرید :)

    عزیزم در مورد سه تا مسئله اساسی که توضیح دادی راستش فکر میکنم بهتر باشه فردی که واقعا دانش روانشناسی داشته باشه بهت راهکار اصولی بده. واسه شاید بهتر باشه صبر کنی تا فرشته مهربان یا مدیر بیان و به ورت تخصصی به این سوالاتت جواب بدن البته واسه رهایی از احساس محور بودن فرشته مهربان چند تا لینک به من توی آخرین تاپیکم معرفی کردند که میتونی از اونا هم استفاده کنی.

    ولی در مورد دوتا سوال آخرت من نظرمو برات مینویسم مریم جان.
    در مورد نامزد سابقت به عقیده من مسئله رو در نطفه باید از بین برد و اصلا اجازه نداد که بیشتر از این ادامه پیدا کنه و باز بشه. آزموده را آزمودن خطاست. چهره واقعی و همیشگی همسر سابق تو همونی بود که زمانی که زن و شوهر بودید ازش دیدی. هیچ چیز عوض نشده. اینو مطمئن باش. مردی که اینقدر جسارت داره که تا پای طلاق میاد و سند طلاق رو امضا میکنه یه زندگی رو از هم میپاشونه ولی حاضر به رفع مشکلاتش و تلاش واسه حفظ زندگیش نیست امتحان خودشو پس داده و برای بار دوم دیگه قابل اعتماد نیست. گذشته از اون تو تمام درد و رنج طلاق و کنار اومدن با زندگی جدیدتو پشت سر گذاشتی. الان یک سال گذشته و تو بحران روزای بعد از طلاق رو گذروندی. همه خسارتا رو دادی. اون همه تلاش و صبر و از خود گذشتگی تو توی زندگی قبلیت واسه این بود که جتی الامکان طلاق اتفاق نیفته. ولی جالا که افتاده! اون نباید خیلی راحت به خودش اجازه بده هر موقع خواست به تو بگه من همینم که هستم و عوض نمیشم و تو رو بندازه توی جریان طلاق و دردسراشو اسیب هاش بعد و بعد یکسال برگرده و تازه به فکر تغییر خودش بیفته. در ثانی تو میتونی اونو به چشم یه خواستگار معمولی نگاه کنی که بر خلاف خواستگارای دیگه ات که مثل هندونه در بسته هستن ایشون تمام زیرو بم خودش و خانوادش واست شناخته شده ست. همین امروز اگه یه خواستگار غریبه واست بیاد و بدونی خصوصیات همسر سابقت رو داره جاضری حتی بهش فکر کنی؟
    البته این نظر کاملا شخصی منه و توصیه میکنم حداقل یک جلسه با یه مشاور هم در این مورد صحبت کن. متیونم بپرسم ته دل خودت نظرت راجب به این موضوع چیه؟ اگه خانوادت تصمیم رو کاملا به عهده خودت میذاشتن و ممتنع بودند، ته دلت دوست داشتی چه تصمیمی بگیری؟

    در مورداون آقا هم من فکر میکنم اشتباه اصلی از خودت بود مریم جان که اصلا وارد رابطه با یه آدم ندیده و نشناخته از طریق دنیای مجازی شدی. آدمایی رو که آدم از بچگی باهاشون بزرگ شده گاها نمیتونه درست بشناسه، افرادی که سالها باهم دوست بودند و بعد ازدواج کردن گاها بعد از ازدواج متوجه میشن که در طول اون همه مدت دوستی درست طرف مقابلشونو نشناختن. تو نباید با ادمی وارد رابطه میشدی که هیچ شناختی جز تلفن و یکبار دیدار حضوری ازش نداشتی. ایراد از اون آقا نبود که چهره واقعیشو به تو نشون نداد، هزاران مرد دیگه مثل اون اطراف تو و من وجود داره. اونو سرزنش نکن. مثل اون زیاده. بجث روی اون شخص خاص نیست. اشتباه از تو بود که به یه آدم ندیده و نشناخته اونقدر اعتماد کردی و روش حساب کردی. ارتباط تلفنی و اس ام اسی از نظر من یعنی 5% شناخت. 95% حقیقت آدما پشت اون تلفنا و تکستا مخفیه. تو نباید ازون آقا کینه ای به دل بگیری. نباید اصلا به این فکر کنی که چرا داشت سر من کلاه میگذاشت. ازین مدل اقایون زیاده توی ایران ما. بدتر از اونش هم زیاده. نمیشه که از همه این آدما خرده گرفت. باید از خودت گله داشته باشی که چرا بعد از اون همه تجربه و پختگی چنین اشتباه واضحی رو مرتکب شدی. همسر سابق تو همشهریت بود و به گفته خودت خانوادشو همه توی شهرتون میشناسن. ولی بازهم خیلی ابعاد ناشناخته داشت که بعد ازدواج ازش دیدی. چطور تونستی به فردی از یه شهر دیگه که فقط یه دفعه دیدیش و شروع آشناییتون از اینترنت بوده و تنها راه ارتباطتون تلفن و اس ام اس، اینقدر اعتماد کنی؟

    میدونم که شاید احساس نیاز به یه رابطه عاطفی تو رو به اون سمت کشوند. و کاملا هم بهت حق میدم که چنین نیازی داشته باشی. ولی این رو هم میدونم که این نیاز به هیچ عنوان از طریق دنیای مجازی به نتیجه نمیرسه. و خوشحالم که خدا اینقدر مواظبته مریم جان

  6. 4 کاربر از پست مفید عسل. تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 06 اسفند 92), maryam1363 (شنبه 03 اسفند 92), sanjab (شنبه 03 اسفند 92), toojih (شنبه 03 اسفند 92)

  7. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 تیر 93 [ 09:39]
    تاریخ عضویت
    1390-10-15
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    3,034
    سطح
    33
    Points: 3,034, Level: 33
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 491 در 147 پست

    Rep Power
    36
    Array

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ممنون از توجه دوستانی که زحمت کشیدن و تاپیک من رو مطالعه کردن


    عاقبت عاشقی عزیز (چه اسم با مزه ای دارین) چشم مینویسم که چه ویژگی هایی برای همسرم مدنظرم هست :
    به لحاظ ظاهری : قدش از من بلندتر باشه،چهره و شکل ظاهریش به دلم بشینه، تمیز و مرتب و خوش پوش باشه.به لحظ جسمی و روحی سالم باشه.هم سن من و ترجیحاً بزرگتر باشه
    به لحاظ معنوی : افکار و نظرات سیاسی و مذهبی شبیه خودم داشته باشه،اهل خدا و پیغمبر باشه، درآمد حلال براش مهم باشه،اگه اهل پرداخت خمس درآمدش هم باشه که خیلی خوب میشه.
    به لحاظ سلایق و تفریحات : اهل ورزش باشه،مسافرت و گردش و خرید رو دوست داشته باشه.
    به لحاظ وضعیت مالی و تحصیلی: حداقل لیسانس داشته باشه،شغل ثابت و باپرستیژی اجتماعی خوبی داشته باشه،وضع مالی و درآمدی متوسط و ترجیحاً متوسط به بالایی داشته باشه.
    به لحاظ اخلاقی: صبور و آروم و مهربون باشه،خسیس نباشه،بد دل و شکاک نباشه،متعهد به رابطه باشه.بتونه بین خونواده پدریش و خونواده ی خودمون حریم و مرزقائل باشه،به من و خونواده م احترام بذاره.با روحیات خانمها در حدی آشنایی داشته باشه که بتونه بهشون اهمیت بده.(به لحاظ ابراز احساسات منظورمه).به رشد شخصیش و شخصیتیش اهمیت بده و هدف دار باشه.بهداشت شخصی ش خیلی خوب باشه (چون من به شدت حساسم).
    به لحاظ خونوادگی: هم سطح و هم شأن ما باشن و خونواده ی آبرومند و نجیبی داشته باشه.
    نکته آخر هم اینه که من دوستش داشته باشم و اونم منو دوست داشته باشه و توی زندگیش احساس امنیت داشته باشم. البته اونم باید کنار من آروم باشه .این خیلی مهمه...
    اگه لازمه بفرمایید تا ویژگی های خودم رو هم بنویسم ،هرچند در تاپیکای قبلیم حتماً اشاراتی داشتم...
    ویولوت نازنینم خیییلی ممنونم که چند بار زحمت کشیدی و طولانی برام نوشتی ولی پریده

    عزیزم
    راجع به نامزد قبلیم که خونواده م حتماً مخالفت خیلی شدید خواهند کرد و اینکه پرسیدی اگه بر فرض محال به عهده خودم بذارن واقعیت اینه که ازش ترسیدم،ای کاش اون موقع که وقت داشت و من بودم یادش میافتاد که من زن زندگی هستم و سر چیزای بیخود یه زندگی رو از هم نمیپاشوند که هم با احساس من بازی بشه،هم با آینده م...اینه که نهایتاً میتونم بهشون اعلام بکنم که حالا که انقدر اصرار داره میتونه به عنوان یه خواستگار با خونواده م صحبت بکنه و ما هم این حق رو داریم به عنوان خونواده یه دختر بعد از جمع بندی دانسته هامون راجع به شما تصمیم بگیریم که شما رو میپذیریم یا نه.
    راجع به اون خواستگار هم بله متأسفانه تقصیر من بود،در پست قبلی هم اعلام کردم که اون سر من کلاه نذاشت،سادگی و مهربونی و خوش باوری و رأفت بیش از حد خودم سرم کلاه گذاشت...هرچند اونم نامردی کرده دیگه! اگه اون اسمس اتفاقی به دست من نمیرسید ما ازدواج میکردیم،دیشب سعی کردم با تمرین بخشایش رهاش کنم،رها نه به این معنا که از حقی که ازم ضایع کرده گذشت کنم بلکه به این معنا که خودم رو کشیدم کنار و سپردمش به خدایی که حتماً عادل و تواناست.
    من همچنان منتظر راهنمایی کارشناسان و دوستان دیگه در تاپیکم هستم،خواهش میکنم در مسیر سختی که من برای تغییر خودم در پیش گرفتم با توجه به نکاتی که در پست اولم نوشتم منو کمک کنید

  8. 2 کاربر از پست مفید maryam1363 تشکرکرده اند .

    rozaneh (شنبه 03 اسفند 92), عسل. (یکشنبه 04 اسفند 92)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اسفند 92 [ 03:29]
    تاریخ عضویت
    1392-12-02
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    77
    سطح
    1
    Points: 77, Level: 1
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 21 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یک پسر زمانی سمت دختری مجدد برمیگرده که در میان دیگران احساس حقیر شدن بسیار میکنه و درواقع هیچکس بهش توجهی نداره و حتی کسی ادم حسابش نمیکنه ، بنظر شخصی من همچین ادمی رو باید تا ابد فراموش کرد .
    بنظرم روی شریک زندگی فکر کنید ، میتونه مشکلاتتون رو تک تک حل که .

  10. 3 کاربر از پست مفید aghebateasheghi تشکرکرده اند .

    maryam1363 (شنبه 03 اسفند 92), rozaneh (شنبه 03 اسفند 92), toojih (شنبه 03 اسفند 92)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    87
    Array
    سلام مریم عزیز
    مشکل اصلیتو یادم هست فکر کنم اوایل امسال و اواخر سال قبل بود . چه خوب می شد اگه فونت نوشتن رو عوض میکردی خوندنش یکم سخته. راستش چیزایی که شما گفتی یه جورایی تیپ شخصیت کمالگرا رو نشون میده. مریم عزیز، چرخ زندگی هیچ کس کامل و بی نقص نمی چرخه.
    چرخ زندگی خیلی از ما ها به جای گرد بودن مثل مال شما چند ضلعیه.
    یه وقتایی بهتره به قطاع ها تقسیمش نکنیم و براش حد و مرز قائل نشیم
    رشد شخصی چیزی نیست جز مراقبه و تفکر قبل از عمل و سخن و رفتار.
    که همون طور که گفتی شما این مسیر رو 17 روزه شروع کردین.
    پس باید انتظار داشت قطاع تقسیم بندی مربوط به این بخش شما رو به رشد باشه مگر اینکه!
    " این قطاع رو وابسته به رشد قطاع مهم دیگه ای کرده باشین"
    من فکر میکنم در مورد شما این جوری باشه. و قطاع مذکور هم همون قطاعی هست که شما اسمشو گذاشتین ازدواج و روابط عاشقانه.
    نمی دونم اما پیشنهاد میکنم کمی عقاید و افکار دو روانشناس معروف یعنی زیگموید فروید و گوستاو یونگ رو مطالعه کنید یا فیلم های روانشناسی مربوط به فروید رو ببینید شاید کمی از درصد دادن به این قطاع کوتاه اومدید.
    اما سه نیاز اساسی شما. قبلش یه مقدمه بگم.
    همه ما آدمها واسه خودمون یک قالب فکری داریم
    قالب فکری که گاهی اونقدر محکم و سفت بهش چسبیدیم که حواسمون نیست داره ما رو به بیراهه میبره
    قالب فکری ما افکار و احساسات و رفتارها ی ما رو ایجاد میکنه و باعث بروز رفتار میشه
    خودآگاهی یعنی شناخت این قالب فکری و شناخت مشکلاتش!
    گاهی که نه در اغلب مواقع باید این قالب فکری رو به کلی دور انداخت و قالب جدیدی جایگزین کرد تا مشکلات قبلی بوجود آمده هم حل بشن
    اما در مورد نیاز اساسی اول شما:
    من فکر میکنم این نیاز رو باید سرچشمه اشو پیدا کنین البته این نیاز مال همه نوع بشر هست ولی به نظر من سرچشمه اش در شما یک جور فقدان اعتماد به نفس باشه یعنی نیاز به کسی که قدرتمندانه بتونه شما رو تایید کنه و برای درد و دل ها، و مخصوصاً ترس ها و نگرانی ها و اضطراب های شما مامن قابل اعتمادی باشه.
    و باز فکر میکنم این هم از ضعف اعتماد به نفس و پایین بودن قطاعش نشات میگیره و راه حلش هم تغییر جهان بینی یا همون قالب فکری اشتباه حاکم بر ذهن شماست.
    حتی به نظر من این جمله که گفتین با توجه به ویژگی هاتون به سرعت می تونید افراد رو جذب کنید هم به خاطر ضعف اعتماد به نفس میتونه باشه.
    احساس محور بودن شما هم ناشی از قالب فکری غلط در شماست. یه چیز همیشه یادتون باشه. اصلاً و ابداً مهم نیست دیگران در مورد شما چی فکر میکنن مهم اینه که شما در مورد خودتون چی فکر میکنید.
    اگه بخوایین روزهاتونو با این فکر که دیگران توی ذهن بد اندیش یا خوب اندیششون چه چیزایی در موردتون فکر میکنن بگذرونین عمرتون رو بی خود و بی جهت هدر دادین.
    رابطه با خدا رو ، خود ما آدمها تعریف میکنیم واقعیت اینه که خدا یک تصویر از وجدان ماست! چرا؟ چون نورش در وجدان ما آدمها ذخیره شده. پس اگه میخوایین رابطه تون با خدا بهتر بشه به اون نور یعنی وجدانتون رجوع کنید کارها رو بر اساس وجدان انجام بدین تا کم کم حضورش رو و رابطه اش رو حس کنین.
    در مورد نامزد تون هم حرف بسیار هست منتها فعلا نذارین فکرش شما رو از مسیر اصلی منحرف کنه گرچه پیشنهاد میکنم گوشه ذهنتون براش جایی نگه دارید.
    یکم در مورد قالب فکری سرچ و فکر کنید .
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  12. 4 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 08 اسفند 92), maryam1363 (یکشنبه 04 اسفند 92), sanjab (شنبه 03 اسفند 92), toojih (شنبه 03 اسفند 92)

  13. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 تیر 93 [ 09:39]
    تاریخ عضویت
    1390-10-15
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    3,034
    سطح
    33
    Points: 3,034, Level: 33
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 491 در 147 پست

    Rep Power
    36
    Array
    جناب روزنه،بسیار سپاسگزارم
    ممنون که وقت گذاشتین و تحلیل کردین،خوشبختانه یا متأسفانه درست میفرمایین،من کمی کمالگرا هستم،فکر میکنم همه جای زندگیم باید راست و ریس باشه! و باز هم خوشبختانه یا متأسفانه اعتماد به نفسم در اثر بعضی اتفاقات زندگیم آسیب دیده و شده ریشه خیلی از مشکلاتم با وجودی که امتیازات خیلی زیادی دارم و لی یهو میبینی سر قضیه نه چندان مهم تواناییهام رو فراموش میکنم!!! میگم متأسفانه چون چیز خوبی نیست و میگم خوشبختانه چون ریشه مشکل اگه پیدا بشه پیدا کردن راه حل راحت تر میشه.حالا 22 روزه که من دارم روی خودم کار میکنم و اتفاقاً این هفته باید بشینم و پیدا کنم که چه بهانه هایی برای نرسیدن به زندگی مطلوب نظرم داشتم و حالا باید سعی کنم تک تک اونهارو رها بکنم و بچسبم به اهداف و آرزوهام...
    چند نکته ای که فرمودین : 1- نمیدونم واقعاً اینکه میفرمایید من دوست دارم ازدواج کنم چقدر ربط به اعتماد به نفسم داره! چون به هر حال در سن 29 سالگی انتظار داشتن یه همسر خوب و همراه که مناسب من باشه خیلی خواسته زیادی نیست و من دوست دارم این اتفاق بیافته،بله خوب شاید علتش تنهاییه ولی به نظرم تنهایی هایی هست که پدر و مادر و دوستان و همکاران و تفریح و ...پرش نمیکنه، واقعاً این خواسته من ریشه در ضعف اعتماد به نفسم داره؟ کاش کارشناسای تالار در این مورد بهم توضیح بدن چون اینطوری حتی نمیدونم که خواسته من درسته یا نه.آیا نظر شما اینه که من کلاً مقوله ازدواج رو رها بکنم توی ذهنم و اجازه بدم هر وقت شد پیش بیاد؟
    2- چشم حتماً راجع به اون مطالبی که فرمودین در مورد قالب فکری مطالعه میکنم ببینم چی میگه و من چه کاری باید انجام بدم.
    3- راجع به خدا: نکته خوبی بود مراجعه به وجدان،از قضا من وجدان فعالی دارم شکر خدا و شاید توی سنجیدن خیلی از اعمالم از این ترازو استفاده میکنم،شاید منظورم رو خوب نرسوندم،من نیاز دارم اعتماد بیشتری به خدا بکنم و بارهای ترسو نگرانیم رو که گاهی شونه هام رو خرد میکنه زمین بذارم،اینو نمیدونم باید چیکارش کنم،توی این مورد نوسان دارم،یه لحظه فکر میکنم خدا هست و داره با من قدم برمیداره و شاید توی یه اتفاق فکر میکنم تنها موندم،این اصلاً حس خوشایندی نیست و الا در سایر موارد رابطه خوبی با خدا دارم .
    4- در مورد نامزد سابقم : از بس اصرار و پافشاری کرد من اجازه دادم که به عنوان یه خواستگار اقدام بکنه و با خونواده م صحبت بکنه،و بهشم گفتم که فقط احتمال 10% هست که تو بتونی جواب مثبت بگیری و به احتمال 90% جواب رد میگیری حالا خود دانی من اگه جای تو بودم برای یه احتمال موفقیت ده درصدی اصلاً اقدام نمیکردم ولی گفتش که اگه این احتمال 1% هم باشه میاد جلو...خیلی هم اصرار کرد که تلفنی صحبت کنیم که من قبول نکردم چون فکر میکنم کار درستی نیست.گفتم هر وقت با خونواده م صحبت کردی و نتیجه این صحبت از طرف خونواده م اوکی بود اون موقع فرصت برای حرف زدن بسیاره.
    کمی اوضاع پیچیده ای دارم و با وجودی که دارم آگاهانه روی خودم کار میکنم ولی فکر میکنم راه طولانی در پیش دارم،من به شدت،به شدت،به شدت نیاز ارم که خودم رو خییییییییلی بیشتر از این حرفا دوست داشته باشم،به نظرتون میتونم توی این راه موفق باشم؟ من به کمک و مشاوره این سایت واقعاً نیاز دارم.خواهش میکنم اگه راه حلی به نظر کسی میرسه ازم دریغ نکنه


    - - - Updated - - -

    جناب روزنه،بسیار سپاسگزارم
    ممنون که وقت گذاشتین و تحلیل کردین،خوشبختانه یا متأسفانه درست میفرمایین،من کمی کمالگرا هستم،فکر میکنم همه جای زندگیم باید راست و ریس باشه! و باز هم خوشبختانه یا متأسفانه اعتماد به نفسم در اثر بعضی اتفاقات زندگیم آسیب دیده و شده ریشه خیلی از مشکلاتم با وجودی که امتیازات خیلی زیادی دارم و لی یهو میبینی سر قضیه نه چندان مهم تواناییهام رو فراموش میکنم!!! میگم متأسفانه چون چیز خوبی نیست و میگم خوشبختانه چون ریشه مشکل اگه پیدا بشه پیدا کردن راه حل راحت تر میشه.حالا 22 روزه که من دارم روی خودم کار میکنم و اتفاقاً این هفته باید بشینم و پیدا کنم که چه بهانه هایی برای نرسیدن به زندگی مطلوب نظرم داشتم و حالا باید سعی کنم تک تک اونهارو رها بکنم و بچسبم به اهداف و آرزوهام...
    چند نکته ای که فرمودین : 1- نمیدونم واقعاً اینکه میفرمایید من دوست دارم ازدواج کنم چقدر ربط به اعتماد به نفسم داره! چون به هر حال در سن 29 سالگی انتظار داشتن یه همسر خوب و همراه که مناسب من باشه خیلی خواسته زیادی نیست و من دوست دارم این اتفاق بیافته،بله خوب شاید علتش تنهاییه ولی به نظرم تنهایی هایی هست که پدر و مادر و دوستان و همکاران و تفریح و ...پرش نمیکنه، واقعاً این خواسته من ریشه در ضعف اعتماد به نفسم داره؟ کاش کارشناسای تالار در این مورد بهم توضیح بدن چون اینطوری حتی نمیدونم که خواسته من درسته یا نه.آیا نظر شما اینه که من کلاً مقوله ازدواج رو رها بکنم توی ذهنم و اجازه بدم هر وقت شد پیش بیاد؟
    2- چشم حتماً راجع به اون مطالبی که فرمودین در مورد قالب فکری مطالعه میکنم ببینم چی میگه و من چه کاری باید انجام بدم.
    3- راجع به خدا: نکته خوبی بود مراجعه به وجدان،از قضا من وجدان فعالی دارم شکر خدا و شاید توی سنجیدن خیلی از اعمالم از این ترازو استفاده میکنم،شاید منظورم رو خوب نرسوندم،من نیاز دارم اعتماد بیشتری به خدا بکنم و بارهای ترسو نگرانیم رو که گاهی شونه هام رو خرد میکنه زمین بذارم،اینو نمیدونم باید چیکارش کنم،توی این مورد نوسان دارم،یه لحظه فکر میکنم خدا هست و داره با من قدم برمیداره و شاید توی یه اتفاق فکر میکنم تنها موندم،این اصلاً حس خوشایندی نیست و الا در سایر موارد رابطه خوبی با خدا دارم .
    4- در مورد نامزد سابقم : از بس اصرار و پافشاری کرد من اجازه دادم که به عنوان یه خواستگار اقدام بکنه و با خونواده م صحبت بکنه،و بهشم گفتم که فقط احتمال 10% هست که تو بتونی جواب مثبت بگیری و به احتمال 90% جواب رد میگیری حالا خود دانی من اگه جای تو بودم برای یه احتمال موفقیت ده درصدی اصلاً اقدام نمیکردم ولی گفتش که اگه این احتمال 1% هم باشه میاد جلو...خیلی هم اصرار کرد که تلفنی صحبت کنیم که من قبول نکردم چون فکر میکنم کار درستی نیست.گفتم هر وقت با خونواده م صحبت کردی و نتیجه این صحبت از طرف خونواده م اوکی بود اون موقع فرصت برای حرف زدن بسیاره.
    کمی اوضاع پیچیده ای دارم و با وجودی که دارم آگاهانه روی خودم کار میکنم ولی فکر میکنم راه طولانی در پیش دارم،من به شدت،به شدت،به شدت نیاز ارم که خودم رو خییییییییلی بیشتر از این حرفا دوست داشته باشم،به نظرتون میتونم توی این راه موفق باشم؟ من به کمک و مشاوره این سایت واقعاً نیاز دارم.خواهش میکنم اگه راه حلی به نظر کسی میرسه ازم دریغ نکنه

  14. 2 کاربر از پست مفید maryam1363 تشکرکرده اند .

    sanjab (دوشنبه 05 اسفند 92), عسل. (دوشنبه 05 اسفند 92)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    87
    Array
    سلام مریم 1363 عزیز
    اینکه شما به فکر ازدواج هستین فکر خیلی به جا و خوبیه. اما صحبت اینجاست که آیا به این نتیجه رسیدید که صدمات روحی ناشی از رابطه قبلی رو التیام بخشیدید؟ یا نه صرفاً برای پاسخ دادن به خلا ایجاد شده ، قصد ازدواج مجدد دارید. شما یکبار دوران واقعاً سختی رو تجربه کردید و هنوز یکسال نشده میخوایین دوباره این دوران رو کلید بزنین. این حق طبیعی و مسلم شماست که یک زندگی آروم و شایسته خودتون رو داشته باشید! ولی اینبار کمی آهسته تر و عمیق تر.امیدوارم کارشناسای عزیز زودتر بیان و راهنمایی کنن خصوصاً مورد سوم و شروع مجدد رابطه تموم شده.
    به نظر من زیاد سخت نگیرید زیاد غصه نخورید بذارید بعضی وقتها زمان ما رو با خودش همراه کنه دوران سخت گذرونده شده شما ، منطقاً حکم میکنه برای برگشت به اون دوران و تجربه مجدد حال و هوای اون روزا درست و بیشتر فکر کنید و نه به خاطر نیاز به ازدواج و همدم.
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  16. 3 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 08 اسفند 92), maryam1363 (دوشنبه 05 اسفند 92), toojih (سه شنبه 06 اسفند 92)

  17. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 تیر 93 [ 09:39]
    تاریخ عضویت
    1390-10-15
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    3,034
    سطح
    33
    Points: 3,034, Level: 33
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 491 در 147 پست

    Rep Power
    36
    Array
    بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام
    ممنونم ازتون آقای روزنه،کاملاً به جا میفرمایین که باید مدتی از این جدایی بگذره و من دوباره آماده پذیرش یه شرایط جدید باشم،اگرچه انقدری بعد جدایی بهم سخت نگذشت چون نه عذاب وجدانی داشتم نه خلأ عاطفی برام درست شده بود،مازاد براینکه خونواده ی خیلی خوب و همراهی داشتم و چون مشغول ارشد و کارم بودم اونقدری بهم فشار روانی نیومد،هرچند اصلاً نمیشه منکر آسیبهاش بود.به این لحاظ از تذکرتون ممنونم
    راجع به قالبهای فکری رفتم و مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که من یه سری چارچوبای ذهنی برای خودم درست کردم که یه جاهاییش رو باید تغییر بدم،یه جاهاییش رو هم باید کلاً فرو بریزم و از نو بسازم.مثلاً راجع به نیاز اساسی اول که نوشتم ازدواجه،باید بذارم زندگیم جریان عادی و روان خودش رو طی بکنه و ازدواج هر وقت پیش اومد خوب بیاد،البته این مطلب به اون معنا نیست که من قضیه ازدواج رو رها بکنم،به این معنیه که تمرکزم رو از روش بردارم و خیلی منتظرانه چشم ندوزم و تعقیب نکنم و به قولی گیر ندم،میتونم عوضش به بقیه قسمتای زندگیم فکر بکنم و شاد باشم و در عین حال که تمرکزی نکردم که ای وای چرا نمیشه و چرا نشد و پس کی میشه،گوشه ذهنم فکر کردن به ازدواج و آمادگی براش رو هم داشته باشم. و صد البته توکل کنم و بسپارم به خدا که مطمئناً بهترین برنامه ریزه و نه لحظه ای زود،نه لحظه ای دیر من رو در وادی ازدواج هم قرار میده.این از مطلب اول.
    مطلب بعد اینه که به تمام اون هشت قطاعی که در پست اولم اشاره شد فکر کردم و فهمیدم کجاها ایراد دارم،کجاها خوب عمل کردم و کجاها رو دوست دارم یه شکل دیگه باشه،به همین منظور توی یه دفترچه کوچیکی که بتونم با خودم حملش کنم برای تمام این قسمتها خواسته ها و آرزوهامو نوشتم و اینکه چه تلاش و مسیری باید طی بشه تا بهشون برسم،نکته ای که باید مدنظرم باشه اینه که خیلی سفت و سخت نگیرم واگر روزایی به هر علتی حال انجامشون رو نداشتم خودم رو سرزنش نکنم،مهم باید این باشه که من توی وادی ایجاد تغییرات در خودم مصمم باشم و متعهد و مطمئن باشم این تغییرات خیییلی آروم و به مرور ایجاد میشه پس منتظر معجزه نباشم که باعث سرخوردگیم بشه.
    فعلاً اول راه هستم و میدونم راه سخت و پر فراز و نشیبیه،هنوزم گاهی اوقات حال روحیم نوسان داره ولی تفاوتی که با قبل داره اینه که من به این نوسانات آگاهم و سعی میکنم بفهمم دقیقاً چه حسیه،خشمه؟ غمه؟بی حالیه؟حسادته؟ یا.... و بعد پیدا کنم چرا اینطوریم و چیکار میتونم بابت بهتر شدنم انجام بدم.
    نکته بعد اینه که به نامزد سابقم گفتم فعلاً نمیخوام ازدواج کنم و به تنهایی برای تمرکز روی خودم نیاز دارم،که ایشونم گفتن به هر حال منتظرت میمونم.اصلاً روی ایشون و آینده ای که نیومده و معلوم نیست چه اتفاقایی توش بیافته تمرکز نکردم و اعصابمو خرد نکردم،عوضش این انرژی رو گذاشتم برای رسیدن به خودم و بازسازی خیلی چیزها در وجودم.
    من همیشه بعد از هر نمازم این آیه قرآن رو میخونم که :
    " و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قدجعل الله لکل شی قدرا " . به حدی این آیه آرامبخشه . هر روز یادم میاره که مریم اگه از خدا بترسی،اگه بهش توکل بکنی،اگه مسیر درست بری ،خدا از جایی که فکرش رو نمیکنی برات میرسونه و دستور خودش رو انجام میده و اونه که بر همه چی تواناست ، پس قسمت اندکی از بارها رو خودت بردار که به نظرم همون تلاشه برای خوب زندگی کردنه،بقیه بارها رو خدا خودش بر میداره. و اگه مسیر درست برم راه درست جلو پام میذاره
    از خدا ممنونم که این سایت و بچه های خوبش رو توی مسیر زندگیم قرار داده،که هر وقت دلم میگیره،یا نیاز به کمک دارم بدون چشم داشت و بدون اینکه بشناسنم بهم کمک میکنن
    خوشحال میشم اگر جایی رو به نظرتون دارم اشتباه میرم،یا اشتباه فکر میکنم بهم تذکر بدین .آیا لازمه که بنویسم برای هر هشت قسمت چه برنامه هایی دارم؟

  18. 3 کاربر از پست مفید maryam1363 تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 08 اسفند 92), rozaneh (سه شنبه 06 اسفند 92), toojih (سه شنبه 06 اسفند 92)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    87
    Array
    سلام
    عالیه این طرز فکر و تصمیمی که گرفتین
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam1363 نمایش پست ها

    آیا لازمه که بنویسم برای هر هشت قسمت چه برنامه هایی دارم؟
    بله به نظرم اگه بنویسین خودش باعث مرور و فکر کردن بیشتر به اون برنامه ها میشه ضمن اینکه ثبتش انگیزه رو برای انجام بیشتر میکنه.
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  20. 2 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    maryam1363 (شنبه 10 اسفند 92), toojih (سه شنبه 06 اسفند 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 08 بهمن 00, 23:20
  2. پاسخ ها: 98
    آخرين نوشته: شنبه 05 مهر 93, 01:51
  3. در خواستگاری چی بپرسیم؟ چی نپرسیم؟
    توسط samir65 در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 28 تیر 93, 23:25
  4. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 اردیبهشت 93, 09:49
  5. آیا تنها راه نجات زندگی ام تغییر خودم است؟ این تغییر یعنی چی؟
    توسط خاموش در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 24 فروردین 90, 12:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.