بسم الله ارحمن الرحیم
با سلام
به توصیه فرشته مهربان عزیز میخوام در این تاپیک کمی به لایه های درونی روح و ذهنم بپردازم و کمک بگیرم برای حل برخی مسائلم...اونچه که مسلمه اینه که ممکنه من چیزهایی رو از قلم بندازم یا ذهنم یاری نکنه و فراموش کنم بنویسم.
حالا اصل مطلب : من فکر میکنم چرخ زندگی من درست نمیچرخه، چرا؟ چون چرخ باید گرد باشه تا بچرخه ولی مال من چندضلعیه،چطوری؟ اگر چرخ زندگی رو به هشت قطاع تقسیم کنیم : 1- تندرستی 2- شغل و حرفه 3- پول و درآمد و دارایی 4- ازدواج و رابطه عاشقانه 5- رابطه با دوستان و فامیل و همسایه ها 6- رشد شخصی (تحصیلات و یادگیری مطالب جدید) 7- تفریح 8 - معنویت... اونوقت باید تعادلی در درصدهای هر قطاع وجود داشته باشه تا این چرخ گرد باشه،اینکه گفتم مال من چند ضلعیه به همین دلیله،چرخ زندگی من متعادل نیست مثلاً قطاع ازدواج و رابطه عاشقانه من دارای درصد صفر هستش در حالی که مثلاً قسمت شغل و حرفه نزدیک 100% هستش.و خوب ناهماهنگی هایی هم بین بقیه قسمتهای این چرخ هست.من میخوام فعلاً روی قسمت 6 یعنی رشد شخصی زوم کنم تا بعد به بقیه ش برسم: حدود 17 روز هست که من دارم سعی میکنم آگاهانه رفتارها و افکارم رو انتخاب کنم.هفته اول از پاکسازی محیط اطرافم شروع کردم ( با وجودی که خیلی دختر مرتب و تمیزی هستم،چه خودم چه محیط زندگیم).هفته دوم به جسمم بیشتر بها دادم ،مثلاً موهامو مدل خوشگلی کوتاه کردم،دندونپزشکی رفتم،پیاده روی و یوگا،به پوستم رسیدم و...(هر چند به این لحاظ هم همیشه حواسم بوده و هست).هفته سوم تمرینات بخشایش رو سعی کردم انجام بدم که متأسفانه توش لنگیدم ،نمیتونم آقایی که چند وقت پیش راجع بهش تاپیک زدم رو ببخشم.آخر عرایضم این مسئله رو باز میکنم.راستی من تمریناتم رو بر اساس تعلیمات دبی فورد انجام میدم.(یک تمرین 53 هفته ای یا در واقع یک ساله ست).
فرشته ی مهربان عزیز و سایر دوستانی که همیشه همراهیم کردین : من سه تا نیاز اساسی دارم،علایق و خواسته منظورم نیست چون اونا یه لیست بلند بالان،سه تا نیاز اساسی دارم :1- کسی که شریک عاطفی من باشه،دوست پسر اصلاً منظورم نیست،چون اهلش نبوده و نیستم،پیدا کردنشم قطعاً برای دختری با خصوصیات اخلاقی و ظاهری من کار چند دقیقه س ولی من نمیخوام،من همسری میخوام که ویژگی های موردنظر من رو داشته باشه (اگر لازمه بفرمایید تا بنویسم اون ویژگی ها چیه).این مسئله به شدت شده درگیری ذهنیم ،به شدت این نیاز رو دارم.
2- من نیاز دارم که از احساس محور بودنم خارج بشم،از زودرنجیم خلاص بشم،از سرنخ های جسمانی و کلامی احساساتی بودنم بیام بیرون،از مرثیه سرایی احساساتم که معمولاً احساس محور عمل میکنه نه مسئله محور،از احساسات گاهاً بی ثباتم بیرون بیام.بتونم احساسات منفیم رو به دیگران ابراز بکنم در قالب درستش البته،با همکارام صریح و روشن حرف بزنم، این انرژی هیجانی زیادم تخلیه بشه،دست از سر قضاوتهای منفیم بردارم، عجول هستم متأسفانه،زودباورم،یک سویه نگرم اکثر مواقع،و از همه مهمتر اینکه میترسم،نکنه فلان بشه،نکنه بهمان بشه،نکنه حالا که یه نامزدیم به هم خورده اینطوری بشه، نکنه فلانی راجع به من اینطوری فکر کنه،نکنه،نکنه،نکنه....اگر خیلی کلی نوشتم تذکر بدین تا مثال بزنم تا بازش کنم.راستی من نمیخوام احساساتم از بین بره،فقط میخوام بشن یه پشتوانه واسه عقل گراییم، چون من همون اندازه که احساس قوی دارم قدرت تفکر بالایی هم دارم.
3- من نیاز دارم خدا نقش پر رنگتری در زندگیم داشته باشه،میخوام بهش اطمینان کنم، میخوام آروم زندگی بکنم و بارای سنگینمو زمین بذارم و بدونم خدایی هست که داره به دوش میکشتشون..میخوام بنده بهتری باشم.رابطه من و خدام محدود به نماز و روزه و دعا نباشه.
انچه که من رو به زدن تاپیک جدی واداشت اینه که من این سبک زندگی رو نمیخوام،این مدل رو دوست ندارم،ماجرای اون آقا دو ماهه تموم شده،همونطور که توی این تالار به بچه ها قول دادم،به خودمم قول دادم و به خدا هم قول دادم که نرم طرفش و نرفتم،نه ایمیل،نه اسمس،نه تلفن (به این لحاظ باید واسه خودم یه دست اساسی بزنم،چون همین مریم دو سال پیش شاید میتونست این کار رو بارها و بارها انجام بده و خودش رو خرد بکنه!! ولی حالا نه)،اونچه آزارم میده اینه که توی ذهنم ولی این آقا تموم نشده،دلیلشم اینه که تمام ویژگی هایی که من برای همسرم میخواستم رو داشت ولی اون اسمس یه باره همه نقشه های من رو برای یه زندگی ایده ال به هم زد.من از این اسارت فکری خوشم نمیاد،اون آقا به راحتی ذهن من رو مشغول میکنه،از تعادل روحی خارجم میکنه،حالم رو به هم میریزه، اون منو گول نزد چون این توهین به خودمه،من گول خوش باوری و مهربونی خودم رو خوردم،فکر میکردم همه مثل من صادق و روراست هستن،دلیلی نمیدیدم که بهم دروغ بگه...
نکته بعد اینه که نامزد سابقم که دیگه احتمالاً همه میشناسنش حدود 20 روزه برگشته و آه و زاری و ندامت و قسم و...که برگرد با من ازدواج کن!!!!! فعلاً که اجازه ندادم به خونواده م بگه چون میدونم چه واکنش تندی نشون میدن.
حالا من موندم و این همه مسئله که میدونم خودم باید مثل مرد آستین بالا بزنم و حرکت کنم و حلشون کنم.ولی میخوام دستم رو بگیرین،خواهش میکنم از فرشته مهربان که بهم کمک کنن،چون من توی این شهر دسترسی به روانشناس ندارم که بخوام حضوری مشاوره بگیرم.هر جای نوشته هام ایراد داره،یا اگه سؤال خاصی هست بفرمایید تا اصلاح کنم و توضیح بدم.قول میدم مو به مو نوشت هاتون رو بخونم و عمل کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)