سلام
من همون اسکارلت هستم که همه رو نصیحت میکرد در مورد شوهر داری و خواستگاری و ...
حالا خودم تو کار خودم موندم.
به مهمونی یک دوست خانوادگی دعوت شدم.از قبل حدس زدم که این دعوت میتونه دلیل خاصی داشته باشه چون فهمیدم کیا دعوت هستند.اما به خودم نهیب زدم که جوگیر نشم.با پسری از فامیلشون آشنا شدم و از نگاهها و اشارات اون و خواهرش و مادرش حس کردم که از من خوشش اومده. من هم در همون حدی که دیدمش ازش خوشم اومد. وقتی برگشتم همش منتظر بودم از طرف اونها خبری بشه. من که ادعای غرور میکنم و همه رو نصیحت میکنم و قضاوت میکنم که منتظر شوهر نباشن.....همچین احساسی پیدا کردم. و انگار همه ی اهدافم برای لحظاتی در روز تحت تاثیر این مسئله قرار میگیره. برای من همچین احساسی سنگینه....دوست دارم اونقدر مستقل باشم که این مسائل ذهنم رو درگیر نکنه.....من دوست دارم ازدواج کنم اما دوست دارم در شرایط بهتری ازدواج کنم. این رو هم با عرض شرمندگی بگم که هنوز 4 روز از دیدار ما گذشته و من در ذهنم منتظرم و از این انتظار احساس رضایت نمی کنم. چطور با این افکار کنار بیام؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)