سلام دوستان عزیز
یه پیش زمینه می گم از زندگیم تا دوستان بهم راهنمایی بدن
من 11 ماهه که عقد کردم و یک سری مشکلاتی دارم و بزرگترین مشکلکه من اینه که آیا ادامه بدم و یا که جدایی برام بهتره و نمی دونم ذهنم بیشتر روی جدایی تمرکز داره و این دست خودم نیست از آینده ام به شدت می ترسم
اینو بگم که قانون جذب و همه این چیزها رو می دونم بهم نگین به هر چی فکر کنی همون رو واسه خودت رقم می زنی
الان مشکلاتم رو بهتون می گم
- شوهرم هنوز تو فاز مجردی هستش من از کارهاش هیچ خبری ندارم هیچ هیچ نه می دونم چی کار می کنه نه می دونم کجا می ره نه می دونم دوستاش کین نه می دونم الان کجاست هفته گذشته رفت با دوستاش شکار منتها وقتی ازش پرسیدم کجا می ری گفت کار دارم گفتم خب چی کار داری گفت کاردارم وگفتم کجا می ری گفت شیراز و من خیلی ازش دلخور شدم بعد که رفت اونجا تازه بهم گفت که رفتم با دوستام شکا ر و تو یه منطقه که اصلا گوشیش خط نمی داد و تا خودش تماس نمی گرفت من نمی تونستم باهاش تماس بگیرم و افتضاح وقتی به بار اومد که به مامانش زنگ زده بود و گفته بود که من فردا ظهر می رسم خونه و از همون روز تا 2 روز بعدش گوشیش خاموش بود و هم من خیلی براش نگرا ن شدم و هم خانواده اش و مطمئن بودم که اتفاقی براش افتاده و باباش به زور شماره داداش اون دوستش که رفته بودن با هم شکار رو پیدا کرد و تماس گرفته بود باهاش و شوهر من گفته بود جایی بودیم که گوشی خط نمی داد در کل بگم بی نهایت شوهر من بی خیاله من نمی تونم جوری زندگی کنم که ندونم شوهرم داره چی کار می کنه ا ز اینکه سر در گم باشم خیلی بدم می یاد چطوری بهش یاد بدم که منو در جریان کارها قرار بده ؟
- شوهرم با شوهر خواهرش خیلی همنشینی می کنه و اون هم خیلی بی خیاله و اصلا زن و زندگیش براش مهم نیست من تا وقتی که خواهر شوهرم رو دیدم یا خونه پدرش بوده و شوهرش با دوستاش و یا تو خونه اش بوده و شوهرش با دوستاش خلاصه بگم هیچ وقت پیش زن و بچش نیست و می ترسم شوهرم هم مثل اون بشه شوهر خواهر شوهرم که پسر عمه خودم می شه خیلی مشروب خور و اهل زن بازیه چند روز پیش شوهرم با این اقا رفته بود مهمونی وقتی برگشت شوهرم مشروب خورده بود و نمی شد نزدیکش رفت ، شاید اشتباه بگم ولی من واسه تفریح وسالی دوبار مشروب خوردن رو بد نمی دونم ولی اصلا دلم نمی خوا د با این اقا بشینه و مشروب بخوره دلم نمی خواد شوهرم باهاش باشه و در آینده باهاش رفت و امد داشته باشم و چند بار هم دیدم که بد جور زل زده به من چطوری شوهرم رو از این شخص دور کنم چون دقیقا می بینم همنشین شدن باهاش روی شوهرم بی تاثیر نبوده
در کل بگم شوهرم خیلی تنهاست و از بس این اقا ذهن پدر شوهرم رو نسبت به شوهرم شستههر وقت می ریم خونه پدر شوهرم محاله که بحثی بین شوهرم و پدرش پیش نیاد و رد پایی از این اقااون وسط پیدا نباشه
شوهرم اصلا نصحیت پذیر نیست و نمی دونم چطور از این اقا دور نگهش دارم ؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)