با سلام،
یه مدتی هست که میام این سایت و از شما دوستان کمک می گیرم! یه بارم خلاصه وار قضیه رو توضیح می دم!
من 23 سالمه و 1.5 ساله پیش با دختری به قصد ازدواج آشنا شدم، ولی اولش آنچنان دلم هم براش نمی لرزید، بعد یه مدت دورا دور در ارتباط بودن برای اولین بار باهاش قرار گذاشتم! همون جلسه اول از رفتارش احساس کردم که اون از من خوشش نمی یاد (یا حداقل این طوری برداشت کردم) و کلا بیخیال قصه شدم. تا اینکه بعد 3 ماه که دوباره هم دیگه رو تو دانشگاه دیدم این دفعه بیشتر دوسش داشتم و در پی این بودم که یه جوری بهش بگم یا نه! که اون پا پیش گذاشت و ...
بعد از مدتی بحثمون رو جدی تر کردیم و شروع کردیم به بهتر شناختن هم دیگه با کلیه جزئیات، با هزار جور بالا و پایین شدن ها شد 6 ماه، (نزدیکی های عید 92) بهش اصرار داشتم به خونوادش اطلاع بده! که این کارو کرد ولی به من تا این 2 ماه پیش با هزار جور بهونه می گفت که اطلاع ندادم. حتی 2 ماهی هم سر این قضیه باهاش قهر کردم، دلیل اینم که از اول رک و رو راست نمی گفت واسه این بود که خونوادش شرایط سختی گذاشتن! (خونه، ماشین، کار، دکتری...!!) که البته به جز خونه بقیش حل شدنی برام، و قرارمون این بود که یه مدت صبر کنیم تا این شرایط جور بشه (حدود 3 سال) ناگفته نماند که یه کمی هم اختلاف فکری فرهنگی داشتیم که با بحث کردن ظاهرا با این تفاوت ها کنار اومدیم که امید وارم بعدا مشکل ساز نشن!
ولی خوب با این همه الان یه جوری دو دلم نمی دونم دوسش دارم واقعا یانه! همچنین در مورد اون که واقعا منو می خواد!؟ (آخه همیشه می گه اگه همه اون شرایط مخصوصا خونه جور نشه می ذاره میره )
الان به دو دلیل یکیش عدم صدافت و این که این همه مدت خودش با دروغ لفتش داده و الان داره گذر زمونه بهونه می کنه که چرا وقتمو گرفتی و ... از یه طرفم واسه اینکه می گه اگه جور نشه (احتمال جور شدن خونه برام 10% هست) میذارم می رم !در عین اینی که همه فشار درس و کار و هرچی از دست خودم برای به هم رسیدن برمی آید تحمل می کنم ناراحتم می کنه!
از یه طرفی هم واسه کات کردن یه جوری عذاب وجدان دارم! تو این مدت رابطمون تا حدی عمق گرفته! و دلم براش می سوزه!
علاقه مندی ها (Bookmarks)