سلام دوستای خوبم.
منو که میشناسید !!باشرایط منم که اشنا هستید!!؟؟
امروز یه اتفاقی برام افتاد که خیلی باعث تعجب من شد!!!!!!من روز 6/6/87 امتحان ترم تابستان داشتم البته من دانشجوی یه شهر دیگه ام وبه اونجا رفت وامد دارم .توی اتوبوس یه اقایی بود که مثل من امتحان داشت (همون درس رو امتحان داشت-ازکتابی که دستش بود فهمیدم )
توی اتوبوس هیچ صحبتی نشد ولی وقتی از اتوبوس پیاده شدم اومد طرفم وسرصحبت رو باز کرد درمورد امتحان و درس ورشته ودانشگاه حرف زدیم تا رسیدم دانشگاه .فهمیدم که اون ترم 7 دانشگاست وبا من هم رشته است ولی من تا به حال توی دانشگاه ندیده بودمش واونم منو ندیده بود.امتحان که دادیم با ز هم همو دیدیم یه خورده کار اداری داشت انجام داد وبا هم برگشتیم . ما زیاد با هم حرف زدیم از همه جا وهمه کس ،اون از خانوادش گفت از مشکلاتش گفت واز خیلی چیزای دیگه ولی دراین میان هیچ حرفی از علاقه وعشق وچیزای دیگه نشد.من توی این چند ساعت که با اون اقا بودم حس می کردم که تمام حرفاش صادقانه است و هیچ منظوری از حرفاش نداشت نگاهاش خیلی پاک بود یا بهتر بگم تو چشم های من نگاه نمی کرد روی هم رفته من متوجه شدم که پسر چشم پاکی .(اخه من توی محیطی کار می کنم که تمام ارباب رجوع هام پسرها هستن در رده های مختلف سنی واسه همین می تونم از نگاه طرفم بفهمم که چی تو ذهنشه)
حالا از اینا بگذریم ما از هم جداشدیم بدون اینکه هیچ ادرس یا شماره تلفنی ردو بدل بشه .من حتی تو صحبتاش شنیدم که گفت یه اولین واخرین باره که همو می بینیم .فقط من حدود محل کارم رو بهش گفتم اونم نه به خاطره اینکه از من خواسته باشه که ادرس بدم نه اون هیچی نگفت فقط حرفامو به اونجا کشیده شد.
امروز بعد از 5 روز دیدم اومد محل کارم (راستی اینو یادم رفت بگم که اون توی یه شهر دیگه زندگی میکونه که تو مسیر شهری که دانشگاه ما اونجاست)خیلی تعجب کردم که چطوری اینجا رو پیدا کرده اخه من دقیق بهش ادرس ندادم ولی اون پیدا کرده بود .گفت با من کار داره ومن برای چند دقیقه رفتم بیرون از محل کارم وباهاش حرف زدم .
اون گفت که از روزی که از هم جدا شدیم همش به من فکر میکرده وتمام حواسش پیش من بوده واسه همین تصمیم گرفته بیاد اینجا وبا من حرف دلشو بزنه .چون می دونسته که من توی محیط کارم زیاد نمی تونم حرف بزنم همه حرفاشو تو نامه نوشته بود وبا یه سری کتا ب درسی وکتابهای دکتر شریعتی واسم اورد وگفت همه حرفام تو نامه است واسه اینکه وقت شما رونگیرم و تو محیط کار براتون بد نشه این کارو کردم .بعد 5دقیقه خداحافظی کرد ورفت .وقتی نامشو خوندم توش نوشته بود که خیلی راحت تونسته با من حرف بزنه ودرددل کنه تا حالا هیچکس مثل من به حرفای اون گوش نکرده .نوشته بود تو این چند روز حس دلتنگی نسبت به من داشته واز من خواسته بود که به اشنایی فکر کنم وکاملا منطقی وبا کسب اطلاعات تصمیم بگیرم ادرس وتلفن محل کارش رو هم داده بود واز من خواسته بود فکرامو بکنم وباهاش تماس بگیرم 0 اون نوشته بود که احساسی به این قضیه فکر نکنم .
دوست دارم نظر شمارو هم درمورد این اتفاق واین اقا بدونم .منتظرم ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)