به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 92 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1392-10-18
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    34
    سطح
    1
    Points: 34, Level: 1
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ميشه بگين آيا حق با منه؟؟يا با همسرم؟؟

    سلام
    من امروز عضو اينجا شدم
    سال ٨١ در سن ١٨ سالگي ازدواج كردم تقريبا ١٢ سال از زندگيم ميگذره اگه بخوام اين ١٢ سال رو بنويسم شايد يه رمان بشه ولي يه مختصر ميگم كه بهتر بترنيد راهنماييم كنيد
    ٤ ماه از فوت پدر شرهرم ميگذشت كه از من خاستگاري كردند و به صورت سنتي ازدواج كرديم
    بعد ازحدود ١٠ ماه عقد سال ٨١ بدون اينكه برام عروسي بگيرند رفتم سر خونه زندگي با وجودي مه از لحاظ مالي عالي بودنداز اولين شب مادر شوهرم اومد طبقه بالا خونه ما خوابيد وگفت خونمه هر جا دلم بخواد ميخوابم تحمل كردم و نميخوام مو به مو تعريف كنم سال ٨٦ تصميم گرفتيم وقتي دخترم تقريبا دو ساله بود از شهرمون مهاجرت كرديم براي تهران خيلي خوشحال بردم فقط به خاطر اينكه ديگه پيش مادر شوهرم نيستم و فمر ميكردم ديگه خوشبخت شدم ولي بعد از يك ماه متوجه شدم همسرم اعتياد پيدا كرده و تهران با دوستاي مجردش خونه مجردي دارند و بعدش هم متوجه خيانتاي پي در پي شدم و انواع شماره تلفن ها و پيامهاي مشكوك تو گوشيش ميديدم
    ولي باز هم تحمل كردم از لحاظ مالي كاملا بهم ريخته بوديم و من اينو ميدونستم اما پاشو از خرين ماشين گرون و خوب گشتن و بهترين مارك لباس و... پيش نميكشيد و ميگفت نبايد كسي بفهمه كه مشكل داريم و كلي پول نزول ميكرد وزندگيم تو گند غوطه ور بودتا سال ٨٩ خيلي چيزها كشيدم ولي ديگه طاقتم تموم شد و ٢ ماه قهر كردم و بچه رو هم گذاشتم پيشش و بعد از ٢ ماه بنا به دلايلي برگشتم وزندگيم از اين رو بع اون رو شده بود كاملا حس ميكردم از اعتيادش متنفر شده بود وكمكش كردم تا ترك كرد و گذشت تا امسال از زندگيم خيلي راضي بودم تك وتوك تلفن ميخورد بهش ولي ميديدم كه اهميت نميده و به كل اعتيادش رو كنار گذاشت ازم خواست برگرديم شهرمون اول شوكه شدم چون دختر توي تهران خيلي خوب داشت پيشرفت ميكرد از لحاظ زبان انگليسي چندتا مدرك داشت و كلاس موسيقي ميرفت و... ولي به خاطر همسرم قبول كردم برگرديم ولي به شرطي كه خونه جدا داشته باشيم
    وگفتم اول شرايط زندگيمون برات مهم باشه بعد بقيه و قبول كرد وقتي برگشتيم گفت من ٢شب يه بار بايد برم خونه ي مامانم بخوابم چون تنهاست خيلي برام سخت بود ولي قبول كردم وگفتم چهارشنبه وپنجشنبه كه بچه مدرسه نداره برو و قبول كرد الان بعد از چند ماه چند بار وسط هفته هم رفته كه با هم دعواي شديدي كرديم دوباره يكشنبه پيش هم رفت كه بازم دعوامون شد حالا سر اين موضوع ميگه بيا طلاق بگيريم اين شرايط منه يا بام كنار بيا يا از زندگيم برو من شايد ٧ روز هفته رو بخوام برم خونه مامانم
    شما بگيد من زياده خواهم؟وقتايي كه مامانش رو هم مياره خونه ما بخوابه مامانش ميگه من بايد روي تخت بخوابم و ميخواد بره توي اتاق خواب ما بخوابه.به خاطر همين شوهرم ميگه من ميرم خونه مامانم كه تنها نباشه در ضمن ٣ تا برادر شوهر ديگه هم دارم كه اونا بقيه روزاي هفته پسراشونو ميفرستند اونجا بخوابند
    ببخشيد طولاني شد
    اگه كمكم كنيد ممنون ميشم

  2. 3 کاربر از پست مفید مهربان٧١٢ تشکرکرده اند .

    میشل (چهارشنبه 18 دی 92), الهام20 (چهارشنبه 18 دی 92), تولد زندگی (پنجشنبه 19 دی 92)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,373 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شوهرت احتمالا رسیدن به مادرش رو ازبعد ثواب واحترام میبینه.خب تا اینجا کارش پسندیده هست.نه حرف شوهرت مطلقا درسته نه صحبت شما،هر دوتاتون به نوعی حق دارید.به نظرم بهتره اینو قاعده مندش کنید.روزهای هفته بین همه پسراش مساوی تقسیم بشه ومثلاهفته ای یه بارهم بیاد خونه ی یکی شون.اگه با این روال همه به توافق برسند.بنظرم شماهم راضی باشید.شوهرت حرفاتو شنیده،اگه پیشنهاد جدیدی نداری اعتراض نکردن بهتره ،بلکه خودش هم فکرکنه.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.
    ویرایش توسط ammin : چهارشنبه 18 دی 92 در ساعت 18:32

  4. 5 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (چهارشنبه 18 دی 92), میشل (چهارشنبه 18 دی 92), مهربان٧١٢ (چهارشنبه 18 دی 92), الهام20 (چهارشنبه 18 دی 92), شیدا. (چهارشنبه 18 دی 92)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام مهربان عزیز،

    از نظر من دیدت رو نسبت به اینکه دلش می خواد پیش مادرش باشه، مثبت کن.

    سعی کن حس منفی ای نداشته باشی. با خودت بگو خداروشکر که پیش مادرش امنه، و در معرض انحراف نیست. یادت بیار که وقتی پیش دوست هاش بود، چقدر در معرض خطر بود.

    حالا خداروشکر که پیش مادرش نه بساط اعتیاد هست، و نه انحراف دیگه ای.


    راهکار من برات اینه:

    1. دید مثبت به این قضیه. و نگاه کردن از زاویه مثبت.

    2. فراهم کردن شرایط برای جذب همسرت. چه شرایط رابطتون و چه شرایط خونه. از نظر من اصلی ترین چیزی که می تونه یه مرد رو جذب همسرش کنه، احترام هست.

    صفات مثبتش رو برای خودت مرور کن، حتی با وجود خطاهاش، عمیقا بهش احترام بگذار. و دوستش داشته باش.

    خصوصا خصوصا خصوصا از اعتراض کردن و غر زدن پرهیز کن.

    شرایط فعلی رو بپذیر، و دنبال این نباش که حق با کیه.

    3. به خودت (جسما و روحا) رسیدگی کن، تو سختی های زیادی رو پشت سر گذاشتی، حقیقتا نیاز به استراحت و مراقبت داری. این رو از خودت دریغ نکن. این زندگی گذراست، بذار بیشتر بهت خوش بگذره.

    خودت رو زیاد درگیر غم و غصه ها نکن. شاد باش.

    با خودت "مهربان" باش. و یادت باشه هیچکس به اندازه تو نسبت به سلامت و آرامشت مسئول نیست.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  6. 3 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 19 دی 92), مهربان٧١٢ (چهارشنبه 18 دی 92), شیدا. (چهارشنبه 18 دی 92)

  7. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    به قول میشل عزیز به راه سختی که اومدی و روزهای بدی که با اعتیادش دست و پنجه نرم می کردی فکر کن تا بهتر متوجه بشی که در مقابل روزهای سختی که شکر خدا تمام شده این مشکل نیست.

    یک تخت اضافی برای مهمان بخرید و وقتی مادرش می آد استفاده کنه و مشکل تمام می شه.

    می تونی شبی که همسرت می ره خونه مادرش بخوابه شما و دخترتون هم برید.

    می دونم بخاطر تجربه و ذهنیت بدی که از ابتدا تو ذهنتون شکل گرفته کمی براتون سخته.

    اما از حالت ناراحتی و دوست نداشتن مادرش خودتون را به حالت بی تفاوتی برسونید. هم کمتر اذیت می شید و هم همسرتون اخلاقش بهتر می شه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 19 دی 92), واحد (پنجشنبه 19 دی 92), میشل (پنجشنبه 19 دی 92), مهربان٧١٢ (چهارشنبه 18 دی 92)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام.
    امکانش نیست که شما هم همراهش برین خونه مادرش؟!
    به چند دلیل:
    1- با توجه به سابقه اعتباد شوهرتون، اینکه هفته ای چند شب اونجا باشه کمی شک برانگیزه.
    2- مادرشوهرتون از مهمونداری و سر و صدای بچه و دخالت شما تو امور خونش خسته میشه و خودش تمایلش به رفت و آمدتون کم میشه.
    3- شما بدون اینکه کار خاصی کرده باشین پیش همسرتون عزیز تر میشین.
    4- می تونین اوقات دیگه هم از مادر شوهرتون سو استفاده کنین d: مثلا اگه خواستین صبح پاسین برین پیش دوستانتون یا... بچه رو اونجا جا بزارین.
    5- حضور دارین و اجازه نمیدین مادرشوهرتون پشت سر ما چیزی بگه. ضمن اینکه شما در عمل ثابت کردین یه عروس نمونه اید.
    ...

  10. 3 کاربر از پست مفید mahasty تشکرکرده اند .

    ava.f (چهارشنبه 18 دی 92), میشل (پنجشنبه 19 دی 92), مهربان٧١٢ (چهارشنبه 18 دی 92)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 92 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1392-10-18
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    34
    سطح
    1
    Points: 34, Level: 1
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از اينكه اومديد و بهم انرژي دادين واقعا ممنونم
    طبق نظريهamminدقيقا همين طوره همسرم خيلي دلسوزه واگر دشمنشم تو سختي ببينه ميخواد بهش كمك كنه اين كه ديگه مادرشه در صورتي كه مادرش خونه اي كه پدر شوهرم زبوني وصيت كرده بود بده به شوهرم و رو هرگز قبول نكرد وگفت بعد از فوت من هر كاري كه ميخوايد بكنيد و ما الان توي شهرستان مستاجريم در حالي كه برادر شوهرام سرمايه ي ميلياردي دارند و باعث ورشكستگي همسرم شدند شوهر من از همه برادراش كوچيكتره
    بچم الان كلاس دومه اصلا خونه مادر شوهرمو دوست نداره چون مادر شوهرم همش در حال غر زدن هستش البته اقتضاي سنشونه الان حدود٧٥ سالشه ودر ضمن تري عروساش منو بيشتر دوست داره چون من تا جايي كه بتونم كمكش ميكنم و حس ميكنم دارم براي مادر بزرگم انجام ميدم ولي متاسفانه بقيه از اين اخلاق من ودلسوزي شوهرم سوء استفاده ميكنند من اين رو ميفهمم ولي همسرم نميخواد اينو قبول كنه من با اينكه بر خلاف ميلم بود ولي راضي شدم ٤شنبه و٥شنبه كه صبح دخترم نميخواد بره مدرسه شوهرم بره پيش مادرش ولي توي هفته به خاطر مدرسه دخترم خونه باشه ومشكل ما الان اينه ميگه من هر وقت ببينم مامانم تنهاست ميرم و بقيه ميبينند شوهر من به راحتي قبول كرده شب موندن پيش مادرشو از زيرش در ميرند...

    - - - Updated - - -

    درضمن ٤شنبه و٥ شنبه ها علي رغم ميل باطنيم من باهمسرم ميرم خونه مادر شوهرم

    - - - Updated - - -

    بچه ها خواهش ميكنم اگه ميتونيد بازم نظراتونو بگين
    خيلي احساس آرامش كردم وقتي جواباتونو خوندم
    ویرایش توسط مهربان٧١٢ : چهارشنبه 18 دی 92 در ساعت 20:48

  12. کاربر روبرو از پست مفید مهربان٧١٢ تشکرکرده است .

    میشل (پنجشنبه 19 دی 92)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 22 فروردین 99 [ 19:23]
    تاریخ عضویت
    1392-7-28
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    5,133
    سطح
    45
    Points: 5,133, Level: 45
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 49 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هر دوتاتون حق دارید هم شما و هم شوهرتون .حتی مادرشوهرتم حق داره . شما میفرمایید شوهرمه باید کنارم باشه حرف شما کاملا صحیح هست . مادرشوهرتونم میگه پسرمه براش زحمت کشیدم بزرگش کردم الان باید دستمو بگیره مواضبم باشه بهم برسه خب اونم حق داره . شوهرتونم که مجبوره هم به شما برسه چون همسرش هستید و وضایفی در قبال شما داره و اونم مادرش هست و مطمئنا در قبال مادرشم وضایفی داره . پس یه جورایی همه حق دارن . شما هم خودتون رو جای اونا بزارید . شما میفرمایید مادر شوهرتون75 سالشه .درسته مرگ دست خداست ولی قرار نیست که همیشه وضعیت این باشه. بلاخره این وضعیت دیر یا زود تموم میشه . پس بیایید با هم کنار بیایید و تحمل کنید با رفتار خوب با کردار خوب شوهرتون رو جذب خودتون کنید . ولی یه بارم که شده خودتون رو بزارید جای شوهرتون

  14. 3 کاربر از پست مفید m.o.d تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 19 دی 92), میشل (پنجشنبه 19 دی 92), مهربان٧١٢ (پنجشنبه 19 دی 92)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    مهربان عزیزم دوستان جواب های خیلی خوبی دادن مخصوصا شیدای عزیزم فقط اومدم بهت بگم که اینجور مسائل تو همه خونواده ها هستش ولی باید بگم مشکل با مادر شوهر بهترین نوع مشکل هست یعنی اگه دقت کنی و شما خودت هم تجربه اشو داشتی در مقابل مشکلات دیگه اصلا مشکل نیست و تو میتونی با مدیریت خودت اونو به یه فرصت تبدیلش کنی اینکه شوهرت در مقابل مادرش احساس مسولیت میکنه عزیزم خیلی عالیه بهش افتخار کن و تشویقش کن چون فرد مسئول در مقابل همسر و بچه هاش هم مسئول خواهد بود شک نکن تو هم اونو در این کار همراهیش کن سعی کن مادر شوهرتو به خودت جذبش کنی به بچه های دیگه اش اصلا فکر نکن . فکر کن اصلا به غیر از شما کس دیگه ای رو نداره اونوقت چی کار میکردی ؟ خودتو جای اون بذار بالاخره تو هم بعد سی چهل سال به سن اون میرسی اونوقت ببین چقدر سخته تنهایی . البته ادم تا عملا تجربه اش نکنه نمیتونه بفهمه . البته درسته پیرا اخلاقشون خوب نیست ایراد گیرن بهانه گیرن غر میزنن ولی عزیزم محبت سنگو اب میکنه اینو باور کن .درسته اینکار سخته باید برنامه هاتون تغییر بدید درس و مدرسه بچه اتو باید در نظربگیری شاید بهتر باشه یه تخت مهمان بگیری یا یه اتاقی رو برای مادر شوهرت در نظر بگیری میدونی برای اون شاید سخته رو زمین خوابیدن شاید کمر درد داشته باشه یا بخواهد نزدیک دستشویی باشه یا غذای خاصی رو نتونه بخوره و خیلی چیزای دیگه که شاید روش نشه به شما بگه در کل میخوام بدونی که خیلی از کارا رو از لجش یا بد جنسیش نمی کنه بلکه اقتضای سنش اینه و شما باید تحمل کنین . اینکارو به شکرانه اینکه شوهرت کارهای بدشو ترک کرده و اعتیادشو کنار گذاشته و یه شوهر خوب و یه پدر نمونه شده و البته یه پسر مهربون شده بکن و اونو به خودت جذبش کن تا دیگه سراغ اینکارا نره . ببین مادش چه کارایی کرده اینقدر دوستش داره و در قبالش احساس مسئولیت میکنه . کلا به جای مخالفت سعی کن رگ خوابشو پیدا کنی

  16. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    مهربان٧١٢ (پنجشنبه 19 دی 92)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    مشکلات قبلیشون ک خیانت و اعتیاد بود ک الان گذاشتن کنا شما هم راضی هستین دگه؟
    اگه از اونا بگذریم در مورد این مشکل جدید باید بگم خب مادر هستن یعمر بچه بزرگ کردن ک ولشون کننن؟ تنها هستن دیگه.
    خودتون و بذارین جاشون.ببینین حس تنایی نمیکنین
    منم پدربزرگم ک تابستون فوت کردن مادر بزرگم تنا شدن . هروز یکی ازما بچها یا مامان یا بابا میرن پیشون نیخوابن تازه روزا هم باید بریم تنا نباشن.
    غیر این گاهی میرن خونه عمه ام کلا یه ماه هستن خونه عموم میرن.

    دیگه خب مادرن حق بگردن بچه و نوه و عروس دارن.دگه.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهربان٧١٢ نمایش پست ها
    از اينكه اومديد و بهم انرژي دادين واقعا ممنونم
    طبق نظريهamminدقيقا همين طوره همسرم خيلي دلسوزه واگر دشمنشم تو سختي ببينه ميخواد بهش كمك كنه اين كه ديگه مادرشه در صورتي كه مادرش خونه اي كه پدر شوهرم زبوني وصيت كرده بود بده به شوهرم و رو هرگز قبول نكرد وگفت بعد از فوت من هر كاري كه ميخوايد بكنيد و ما الان توي شهرستان مستاجريم در حالي كه برادر شوهرام سرمايه ي ميلياردي دارند و باعث ورشكستگي همسرم شدند شوهر من از همه برادراش كوچيكتره
    بچم الان كلاس دومه اصلا خونه مادر شوهرمو دوست نداره چون مادر شوهرم همش در حال غر زدن هستش البته اقتضاي سنشونه الان حدود٧٥ سالشه ودر ضمن تري عروساش منو بيشتر دوست داره چون من تا جايي كه بتونم كمكش ميكنم و حس ميكنم دارم براي مادر بزرگم انجام ميدم ولي متاسفانه بقيه از اين اخلاق من ودلسوزي شوهرم سوء استفاده ميكنند من اين رو ميفهمم ولي همسرم نميخواد اينو قبول كنه من با اينكه بر خلاف ميلم بود ولي راضي شدم ٤شنبه و٥شنبه كه صبح دخترم نميخواد بره مدرسه شوهرم بره پيش مادرش ولي توي هفته به خاطر مدرسه دخترم خونه باشه ومشكل ما الان اينه ميگه من هر وقت ببينم مامانم تنهاست ميرم و بقيه ميبينند شوهر من به راحتي قبول كرده شب موندن پيش مادرشو از زيرش در ميرند...

    - - - Updated - - -

    درضمن ٤شنبه و٥ شنبه ها علي رغم ميل باطنيم من باهمسرم ميرم خونه مادر شوهرم

    - - - Updated - - -

    بچه ها خواهش ميكنم اگه ميتونيد بازم نظراتونو بگين
    خيلي احساس آرامش كردم وقتي جواباتونو خوندم
    خب اجرتم با خداست هرکار کردی واسه دل خودت و بررگتری اونا کردی

    پدربزرگ من چهارسال سکته کرده بودن . عموم پیشش بود از زمان قبل سکتشون ک تازه سالمم بودن تا سکته کردن سر شش ماه نسد نتونست تحمل کنه گذاشت رفت بابای من و مامانم خونشون ول کردن اوندن پیش پدر بزرگ مادربزرگ.خیلیم سختی کشیدن اخلاق بابابزرگم زیاد خوب نبود. من ک نوه اشون بودم به مامانم میگفتم چرا با وجود اخلاق تند پدربزرگ اینقد مهربونی باهاشون میگفت اینا بزرگترن تو دلشون هیچی نیس مراقبت ازشون وظیفس و وجودشون برکت زندگیمون.

    عزیزم پدر مادر منم هیچوقت چشمشون به مال و اموال نبود تازه پدر من رسما اعلام کرد هیچی نمخواد نه اینکه لازم نداشته باشه داره اما نمیخواست حرمت برادر خواهری شکستع شه.
    اجالبه ک عموی من بعد از فوت پدرشون دوباره برگشت:)

    اینا رو میگم که بدونی اولا همه یسری مشکلات دارن دوما یچیزایی هست تو رندگی ک ارزشش خیلی بالاتر از پول و خونه و ماشبن.و... انتظارتو از دیگران کم کن بگو اگه کاری کردم واسه ثوابش بوده. تو این راه همراه شوهرتم باش.

    بعضی از خودگذشتگیا شیرینه شاید الان دیده نشه اما یحایی تو زندگیت جوابشونو میبینی ک واست خیلی ارزش داره. بذار دیگران فک کنن زرنگن ک مسولیت مادرشون همش میوفته رو دوش شوهر تو. تو و شوهرت ثواب این دنیا و اون دنیا رو میبرین. چیزی دارین ک اون برادرای میلیادری با میلیاردها پول هم نمیتونن داشته باشنش.

  18. 4 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    واحد (پنجشنبه 19 دی 92), مهربان٧١٢ (پنجشنبه 19 دی 92), تولد زندگی (پنجشنبه 19 دی 92), ساحل75 (جمعه 20 دی 92)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 92 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1392-10-18
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    34
    سطح
    1
    Points: 34, Level: 1
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بچه ها از همتون ممنونم همتون خيلي خوب و قشنگ راهنماييم كردين
    ولي به نظرم حرفاتون توي عمل يكمي برام سخته
    الان امشب ساعت ١٢ شب تلفن زدند به شوهرم كه مامانش حالش خوب نيست و تا الان كه ساعت ١:٣٠ شبه هنوزم نيومده
    ما هنوز دعواي ديروزمون به نتيجه نرسيده كه امشبم اينطوري شد
    اين در حاليه كه بكي از برادر شوهرام كه همسرش ازش جدا شده اونجا پيش مادرش بوده ولي بازم مادرش خواسته كه شوهر من بره
    من ميگم مادر شرهرم الان نبايد از خودش بپرسه كه من يه زن جوون توي خونه تنها هستم ونبليد به پسرش اصرار كنه كه زنت تنهاست برو؟؟
    چون حالش اونقدر بد نبود كه حتي من پيشنهاد دادم زنگ بزنند اورژانس گفتند لازم نيست
    خب پس اگر خوبه شوهر من بايد بيادش الان نزديك ٢ ساعت رفته
    خواهش ميكنم جوري راهنماييم كنيد كه بتونم بهش عمل كنم من خيلي ناراحتم


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نمی دونم دوسش دارم یانه!؟؟ و البته اونم منو دوست داره!؟؟
    توسط ramin_ad در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 92, 00:16
  2. هیچ کس برای ازدواج به دلم نمشینه؟؟
    توسط bahareh.v در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 35
    آخرين نوشته: چهارشنبه 01 خرداد 92, 17:51
  3. ادامه بدیم یا جدا بشیم؟؟
    توسط farhad20886 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: پنجشنبه 21 مهر 90, 18:30
  4. رفتارهاي كلي من در برابر خانواده ي شوهرم چه جوري باشه؟؟
    توسط مريم.م در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 مهر 90, 00:51
  5. آیا به یه خاین حق میدین؟؟
    توسط sogand در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 شهریور 90, 23:01

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.