سلام
من امروز عضو اينجا شدم
سال ٨١ در سن ١٨ سالگي ازدواج كردم تقريبا ١٢ سال از زندگيم ميگذره اگه بخوام اين ١٢ سال رو بنويسم شايد يه رمان بشه ولي يه مختصر ميگم كه بهتر بترنيد راهنماييم كنيد
٤ ماه از فوت پدر شرهرم ميگذشت كه از من خاستگاري كردند و به صورت سنتي ازدواج كرديم
بعد ازحدود ١٠ ماه عقد سال ٨١ بدون اينكه برام عروسي بگيرند رفتم سر خونه زندگي با وجودي مه از لحاظ مالي عالي بودنداز اولين شب مادر شوهرم اومد طبقه بالا خونه ما خوابيد وگفت خونمه هر جا دلم بخواد ميخوابم تحمل كردم و نميخوام مو به مو تعريف كنم سال ٨٦ تصميم گرفتيم وقتي دخترم تقريبا دو ساله بود از شهرمون مهاجرت كرديم براي تهران خيلي خوشحال بردم فقط به خاطر اينكه ديگه پيش مادر شوهرم نيستم و فمر ميكردم ديگه خوشبخت شدم ولي بعد از يك ماه متوجه شدم همسرم اعتياد پيدا كرده و تهران با دوستاي مجردش خونه مجردي دارند و بعدش هم متوجه خيانتاي پي در پي شدم و انواع شماره تلفن ها و پيامهاي مشكوك تو گوشيش ميديدم
ولي باز هم تحمل كردم از لحاظ مالي كاملا بهم ريخته بوديم و من اينو ميدونستم اما پاشو از خرين ماشين گرون و خوب گشتن و بهترين مارك لباس و... پيش نميكشيد و ميگفت نبايد كسي بفهمه كه مشكل داريم و كلي پول نزول ميكرد وزندگيم تو گند غوطه ور بودتا سال ٨٩ خيلي چيزها كشيدم ولي ديگه طاقتم تموم شد و ٢ ماه قهر كردم و بچه رو هم گذاشتم پيشش و بعد از ٢ ماه بنا به دلايلي برگشتم وزندگيم از اين رو بع اون رو شده بود كاملا حس ميكردم از اعتيادش متنفر شده بود وكمكش كردم تا ترك كرد و گذشت تا امسال از زندگيم خيلي راضي بودم تك وتوك تلفن ميخورد بهش ولي ميديدم كه اهميت نميده و به كل اعتيادش رو كنار گذاشت ازم خواست برگرديم شهرمون اول شوكه شدم چون دختر توي تهران خيلي خوب داشت پيشرفت ميكرد از لحاظ زبان انگليسي چندتا مدرك داشت و كلاس موسيقي ميرفت و... ولي به خاطر همسرم قبول كردم برگرديم ولي به شرطي كه خونه جدا داشته باشيم
وگفتم اول شرايط زندگيمون برات مهم باشه بعد بقيه و قبول كرد وقتي برگشتيم گفت من ٢شب يه بار بايد برم خونه ي مامانم بخوابم چون تنهاست خيلي برام سخت بود ولي قبول كردم وگفتم چهارشنبه وپنجشنبه كه بچه مدرسه نداره برو و قبول كرد الان بعد از چند ماه چند بار وسط هفته هم رفته كه با هم دعواي شديدي كرديم دوباره يكشنبه پيش هم رفت كه بازم دعوامون شد حالا سر اين موضوع ميگه بيا طلاق بگيريم اين شرايط منه يا بام كنار بيا يا از زندگيم برو من شايد ٧ روز هفته رو بخوام برم خونه مامانم
شما بگيد من زياده خواهم؟وقتايي كه مامانش رو هم مياره خونه ما بخوابه مامانش ميگه من بايد روي تخت بخوابم و ميخواد بره توي اتاق خواب ما بخوابه.به خاطر همين شوهرم ميگه من ميرم خونه مامانم كه تنها نباشه در ضمن ٣ تا برادر شوهر ديگه هم دارم كه اونا بقيه روزاي هفته پسراشونو ميفرستند اونجا بخوابند
ببخشيد طولاني شد
اگه كمكم كنيد ممنون ميشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)