سلام
من امین جمشیدی بچه شهرکرد ادمی که عاشق دختری شد که بخاطرش زندگی میکر
من عاشق دختریشدم ئکه ی پارچه خانم بود هنوز هنوزم به خاطره احترام به عشقش با کسی نرفتم ی روز تصمیم گرفتم از بیماری که داشتم بهش بگم تا بهش گفتم گریه کرد دو روز گریه کرد ارواح خاک دادش وابجیم اما بعدش بهونه اوزد که نمیتونم باهات باشم کم اوردم هرچی التماس درخواست نشد ک نشد رفت حتی چن بار سعی کردم برش گردونم نشد دارم روانی میشم چه کنم؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)