به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 اسفند 92 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-10-04
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    169
    سطح
    3
    Points: 169, Level: 3
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مرددم بمونم یا نه!

    با سلام خدمت دوستان و اساتید گرامی
    من خانمی 31 ساله هستم 2 ماه پیش عروسی کردیم و پس از ورود به زندگی مشترک مشکلات زیادی در رابطه با همسرم دارم که امیدوارم بنده را راهنمایی فرمایید.
    شوهرم دارای برخی رفتارهای نادرستی هست که مرا آزار میدهد. اول اینکه خیلی به خانواده اش وابسته است در صورتیکه به گفته خودش پدر و مادرش با وجود ثروت زیاد در حقش پدر و مادری نکردند و مثلا به دلیل نداشتن لباس گرم و مناسب در کودکی از برف و باران وحشت دارد یا میگه پدرم تا حالا به من هیچ پولی نداده و از بچگی خودم کار کردم در صورتیکه ثروت پدرش سر به فلک میزنه. ولی نزدیک خانواده اش خانه گرفته و هر شب به بهانه های مختلف به خانه پدر و مادرش میرود و مرا هم مجبور میکند با او بروم. اوایل هر روز من هم همراه او به منزل پدر و مادرش میرفتم ولی بعد از مدتی واقعا خسته شدم و برای رفتن بهانه آوردم و هفته ای 1 یا 2 بار میرفتم ولی شوهرم تقریبا هر شب میرفت منزل مادرش تا اینکه مادرش خیلی بچه گانه و بدون دلیل موجه و فقط به دلیل اینکه هرشب منزلشان نمیرفتم با من قهر کرد و پیغام فرستاد و من بالاجبار دوباره رفت و آمدم را زیادتر کردم فقط به خاطر حفظ زندگیم.
    مشکل فقط رفتن بیش از حد او به منزل پدرش نیست بلکه گفتن تمام آنچه در طول روز بین ما اتفاق افتاده و تمام صحبتها و تمام رفتارهای من در حضور من به خانواده اش به خصوص مادرش است طوریکه مادرش از تمام محتویات یخچال و ساعت خواب و بیداری و خرید و بیرون رفتن ما هم اطلاع دارد و من بابت این موضوع خیلی عذاب میکشم چون به لزوم وجود حریم خصوصی زندگیمون معتقد هستم وقتی هم به او اعتراض میکنم میگه مادرم باید بدونه تا بتونه راهنمایی و کمکمون کنه.
    مشکل دیگر همسرم دروغ گفتن اوست با وجود اینکه میدانم آدم بی بند و باری نیست ولی گاهی شبها دیر به خانه می آید و وقتی میگم کجا بودی طوری برخورد و داد و بیداد میکنه و به پدر و مادرش میگه که دیگه جرات سوال کردن در این مورد نداشته باشم. میگه من مرد هستم و حتما کاری داشتم. وقتی دیر میاد خونه بهش زنگ میزنم فوری گوشیشو خاموش میکنه میگه شارزم تموم شد در صورتی که میدونم دروغ میگه و همیشه شارزش تموم نمیشه. من حتی نمیدونم محل کارش کجاست چون بهم نمیگه. لطفا راهنماییم کنید مرددم که ادامه بدم یا نه

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    18,833
    سطح
    86
    Points: 18,833, Level: 86
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    3,454

    تشکرشده 2,695 در 688 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    126
    Array
    سلام.
    خواهر گرامی چطور شما با کسی ازدواج کردین که حتی نمیدونیین محل کارش کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    از حرفاتون معلومه شما یه شناخت 30درصد هم از شوهرتون نداشتین!
    اخه اول زندگی اونم دوماه از ازدواجتون گذشته این همه عدم تفاهم؟
    شما چجوری باهم اشنا شدین؟ چه مدت نامزد بودین؟

  3. 2 کاربر از پست مفید abi.bikaran تشکرکرده اند .

    aznoush (چهارشنبه 04 دی 92), بابک 1369 (پنجشنبه 03 بهمن 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 اسفند 92 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-10-04
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    169
    سطح
    3
    Points: 169, Level: 3
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز ما دوره نامزدی نداشتیم چون از دو شهر مختلف بودیم 6 ماه عقد بودیم ولی خیلی کم در حد 2-3 بار همدیگه رو دیدیم و شناخت زیادی از هم نداشتیم. شوهرم میگه من آدم محتاطی هستم و توی همه موارد اینطوریه و همه چیزو به من نمیگه. من و شوهرم هم رشته هستیم و از طریق یه دوست با هم آشنا شدیم

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    18,833
    سطح
    86
    Points: 18,833, Level: 86
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    3,454

    تشکرشده 2,695 در 688 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    126
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط aznoush نمایش پست ها
    دوست عزیز ما دوره نامزدی نداشتیم چون از دو شهر مختلف بودیم 6 ماه عقد بودیم ولی خیلی کم در حد 2-3 بار همدیگه رو دیدیم و شناخت زیادی از هم نداشتیم. شوهرم میگه من آدم محتاطی هستم و توی همه موارد اینطوریه و همه چیزو به من نمیگه. من و شوهرم هم رشته هستیم و از طریق یه دوست با هم آشنا شدیم
    این هم از تبعات نداشتن شناخت قبل از ازدواج!ولی اصلا نگران ناامید نباشید زندگی شما هنوز نو پاست و این قابلیت رو داره که بتونید بسازینش
    خوب الان دیگه دیر شده که کس بخواد شما روسرزنش کنه بخاطر نداشتن شناخت و انتخاب درست!
    الان که دیگه کار از کار گذشته و شما وارد زندگی مشترکتون شدین باید عزمتون جزم کنید و بتونید زندگیتون رو اونجوری که میخواین بسازین
    سعی کنید با حفظ حریمها و حرمتها نکات مثبت و منفی خودتو و همسرتون شناسایی کنید و سعی در برطرف کردن نقاط منفی و پرورش نکات مثبتتون کنید!
    به نظرم الان تنها کاری که شاید بتونه به شما کمک کنه به خاطر حل وابستگی همسرتون به خانوادش این باشه که شما باید اونقدر امکان و لحظات مشترک و عاشقانه رو در خونه زیاد کنید تا همسرتون کم کم این وابستگی رو بزاره کنار.
    مثلا با همسرتون هر شب بشنید یه فیلم جدید ببنید یا یه بازی کامپیوتری یا فکری انجام بدین
    یا برین پیاده روی شبانه یا یه فعالیت دونفری سرگرم کننده شروع کنید باهم شیرینی درست کنید اشپزی کنید!
    اینجوری رابطه شما با هم صمیمیتر میشه و از هر جهت بهم نزدیک تر خواهید شد!
    به نظرم این حرف همسرتون که گفته از سر احتیاط در مورد خیلی از مسائل چیزی به شما نمیگه اصلا منطقی قابل قبول نیست!!!
    اخه کی از همسر ادم بهش نزدیکتر و قابل اعتمادتر چرا باید در مقابل همسر احتیاط کنه و در مورد کارش چیزی نگه؟
    به نظرم همسر شما هم هنوز اون شناخت رو در مورد شما بدست نیورده یه جورایی هنوز اونقدر بهم نزدیک نشدید که بتونید تو خیلی از موارد بهم اعتماد داشته باشید شاید احتیاطشون که اصلا درست نیست! از سر عدم شناختشون باشه؟ باهاش صحبت کنید اعتمادشو جلب کنید تا بتونه راحت بیاد حرفاشو باهاتون بزنهدر مورد کرش بیشتر صحبت کنه!
    فکر کنم یه دلیل اینکه همه مسئل خصوصی زندگیتون رو با مادرش درمیون میزاره هم همین باشه هنوز نتونسته از لحاظ روحی به شما نزدیک بشه اون احساس راحتی رو نداره! در این مورد هم حتما راحت با صمیمیت و بدون تنش بگین که دوست ندارین در مورد زندگی شخصی و خصوصیتون با اطرافیانش صحبت کنه حتی مادرش!
    امیدوارم دوستان مشاور بتونن راهنمایی بهتری بکنن وشما بتونید زندگیتون رو اونجوری که دوست دارین به طرف خوشبختی سوق بدید.

  6. 3 کاربر از پست مفید abi.bikaran تشکرکرده اند .

    aznoush (چهارشنبه 04 دی 92), sanjab (چهارشنبه 04 دی 92), sara 65 (چهارشنبه 04 دی 92)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام.
    واقعا نمی دونین محل کار همسرتون کجاست؟!
    شوهرتون میگه من آدم محتاطی هستم و بنابراین هیچ اطلاعاتی از خودم نمیدم؟ احیانا همسرتون برای سازمان سیا کار نمی کنن و شک ندارن که شما جاسوس باشین؟!
    مطمئنین اونجا خونه گرفته چون نزدیک خونه پدرو مادرشه؟
    مطمئنین اونا پدر و مادرش هستن؟ شاید لانه جاسوسی ای، پایگاه نظامی، چیزی باشه.
    آخه پدر و مادر هرچقدر هم خسیس، لباس تن بچشون میکنن دیگه. شاید جز دوره های آموزشیش بوده!

    اگه تردیدتون برطرف شد و موندین حتما ته و توی قضیه رو در بیارین
    .
    (امیدوارم شوخیهام ناراحتتون نکرده باشه)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 اسفند 92 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-10-04
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    169
    سطح
    3
    Points: 169, Level: 3
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط abi.bikaran نمایش پست ها


    این هم از تبعات نداشتن شناخت قبل از ازدواج!ولی اصلا نگران ناامید نباشید زندگی شما هنوز نو پاست و این قابلیت رو داره که بتونید بسازینش
    خوب الان دیگه دیر شده که کس بخواد شما روسرزنش کنه بخاطر نداشتن شناخت و انتخاب درست!
    الان که دیگه کار از کار گذشته و شما وارد زندگی مشترکتون شدین باید عزمتون جزم کنید و بتونید زندگیتون رو اونجوری که میخواین بسازین
    سعی کنید با حفظ حریمها و حرمتها نکات مثبت و منفی خودتو و همسرتون شناسایی کنید و سعی در برطرف کردن نقاط منفی و پرورش نکات مثبتتون کنید!
    به نظرم الان تنها کاری که شاید بتونه به شما کمک کنه به خاطر حل وابستگی همسرتون به خانوادش این باشه که شما باید اونقدر امکان و لحظات مشترک و عاشقانه رو در خونه زیاد کنید تا همسرتون کم کم این وابستگی رو بزاره کنار.
    مثلا با همسرتون هر شب بشنید یه فیلم جدید ببنید یا یه بازی کامپیوتری یا فکری انجام بدین
    یا برین پیاده روی شبانه یا یه فعالیت دونفری سرگرم کننده شروع کنید باهم شیرینی درست کنید اشپزی کنید!
    اینجوری رابطه شما با هم صمیمیتر میشه و از هر جهت بهم نزدیک تر خواهید شد!
    به نظرم این حرف همسرتون که گفته از سر احتیاط در مورد خیلی از مسائل چیزی به شما نمیگه اصلا منطقی قابل قبول نیست!!!
    اخه کی از همسر ادم بهش نزدیکتر و قابل اعتمادتر چرا باید در مقابل همسر احتیاط کنه و در مورد کارش چیزی نگه؟
    به نظرم همسر شما هم هنوز اون شناخت رو در مورد شما بدست نیورده یه جورایی هنوز اونقدر بهم نزدیک نشدید که بتونید تو خیلی از موارد بهم اعتماد داشته باشید شاید احتیاطشون که اصلا درست نیست! از سر عدم شناختشون باشه؟ باهاش صحبت کنید اعتمادشو جلب کنید تا بتونه راحت بیاد حرفاشو باهاتون بزنهدر مورد کرش بیشتر صحبت کنه!
    فکر کنم یه دلیل اینکه همه مسئل خصوصی زندگیتون رو با مادرش درمیون میزاره هم همین باشه هنوز نتونسته از لحاظ روحی به شما نزدیک بشه اون احساس راحتی رو نداره! در این مورد هم حتما راحت با صمیمیت و بدون تنش بگین که دوست ندارین در مورد زندگی شخصی و خصوصیتون با اطرافیانش صحبت کنه حتی مادرش!
    امیدوارم دوستان مشاور بتونن راهنمایی بهتری بکنن وشما بتونید زندگیتون رو اونجوری که دوست دارین به طرف خوشبختی سوق بدید.
    ممنونم صحبتهای شما کاملا درسته من با شوهرم در این مورد خیلی صحبت کردم بارها بهش گفتم دوست ندارم راجع به مسائل خصوصیمون تو جمع خونوادت یا هر جای دیگه صحبت کنی بعدا برامون مشکل ساز میشه ولی مادرش در این مورد خیلی ازش حمایت میکنه و طوری رفتار میکنه که شوهرم ترغیب میشه از من بدگویی کنه حتی جلوی من. و مادرش اصلا از این رفتارش خرده نمیگیره که هیچ همیشه هم بهش حق میده و با دقت فراوان به حرفاش گوش میده و تظاهر میکنه که خیلی براش مهمه و شوهرم هم وقتی این حمایتهای مادرش را میبینه به رفتار زشتش ادامه میده در صورتیکه مادر شوهرم تا دوم ابتدایی درس خونده و آدم حسودیه. طوری که اگر من یه لباس بخرم تا مثل اون لباس را برای خودش نخره آروم نمیشه و همچین آدمی مطمئنا در توانش نیست که بتونه به ما در زندگی مشورت صحیح بده چون خودش هنوز رشد عقلی نکرده.
    شوهرم هر کاری میخواد بکنه باید مادرش تاییدش کنه حتی تو مسائل کاری از مادر بیسوادش مشورت میگیره که مثلا با رئیسم این موضوع را در میون بذارم بهتره یا نه؟ یا الان با خانومم برم بیرون یا فلان چیزو بخرم یا نه
    یه جورایی مادرش را همه چیز تمام میدونه و هر کاری را که مادرش انجام بده چه خوب و چه بد وحی منزل میدونه.
    باور کنید روزای اول میخواستم تمومش کنم ولی یه جورایی هم دوستش دارم و هم دلم براش میسوزه و میخوام تلاشم را برای بهبود این زندگی انجام بدم.
    باز هم اگر پیشنهاد و راهکاری باشه با گوش جان میشنوم و عمل میکنم

  9. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    آزنوش عزیز،

    بخاطر همچین مساله ای طلاق گرفتن کار درستی نیست.
    سخته، ولی شاید بتونید درستش کنید.

    • مقالات تالار را در این مورد بخونید،


    • با سرچ با کلمات کلیدی دنبال موارد و تاپیکهای مشابه بگردید،


    • خانم بالهای صداقت یک مجموعه ای از مشکلات و راه حلهاشون درست کرده بودند که اسمش یادم نیست، توی صفحه خود خانم صداقت پیداش کنید و مطالب مربوط به این موضوع را بخونید.


    خوندنتون فعال باشه. یعنی فقط نخون و رد شو. وقتی می خونی نت بردار. موارد مشابهش را توی زندگی خودت پیدا کن، اشکالات خودت را دسته بندی کن، راه حلهایی که به نظرت برای زندگیت عملی هست جدا کن. موارد تئوریکش را به حالت عملی و مثال موردی برای خودت مشخص کن

    سعی کن به تدریج راه را پیدا کنی.

    فکر می کنم دونستن سن و تحصیلات وشرایط کاری و استقلال اقتصادی همسرتون و همینطور شما، به جوابهای دوستان کمک کنه.

    این لینک می تونه نمونه ای باشه از لینکهایی که گفتم می تونه کمکتون کنه.
    جوابهای مدیر همدردی و کارشناسها را با دقت بیشتری بخونید. شرایط سنی و شغلی و ... فرد را هم در نظر بگیرید. ممکنه جواب مناسب شرایط شما نباشه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  10. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    aznoush (چهارشنبه 04 دی 92)

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 اسفند 92 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-10-04
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    169
    سطح
    3
    Points: 169, Level: 3
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من واقعا نمیدونم در رابطه با خونوادش تا چه حد باید رفت و آمد کنم؟ اونا دوست دارن هر روز بریم اونجا و چند ساعتی هم بمونیم هفته پیش 3 روز پشت سر هم رفتیم خونشون تا ساعت 1 نیمه شب روز چهارم مادرش زنگ زده خبری ازت نیست پاشو بیا خونمون من دارم میرم دکتر ناهار درست کن و گاهی شوهرم اصرار میکنه که شب خونه مادرم بخوابیم و مادرش هم با اینکه میبینه من معذبم و سختمه میگه آره شب اینجا بمونید در صورتی که تا خونمون 2 دقیقه فاصله ست
    نمیدونم وقتی شوهرم جلوی من برای خوشامد مادرش از من بدگویی میکنه چیکار کنم؟
    راستش من نمیدونم چه عکس العملی باید نشون بدم و فقط میشینم و حرص میخورم و بغض میکنم و میریزم تو خودم . گاهی که اعتراض میکنم مادرش بدجوری حالمو میگیره و طرفداری پسرش را میکنه هرچی هم میگم من خسته ام پاشو بریم خونمون اصلاگوش نمیده
    خیلی سعی میکنم کارهایی را که دوست داره انجام بدم بهترین غذاها و دسرها را براش درست میکنم و... اوایل هر وقت میگفتم بریم بیرون قدم بزنیم میومد ولی جدیدا میگه خسته ام مامانم میگه زیاد نرید بیرون خسته میشی
    خواهش میکنم راهنماییم کنید من خیلی بی تجربه و نا امیدم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    آزنوش عزیز،

    بخاطر همچین مساله ای طلاق گرفتن کار درستی نیست.
    سخته، ولی شاید بتونید درستش کنید.

    • مقالات تالار را در این مورد بخونید،


    • با سرچ با کلمات کلیدی دنبال موارد و تاپیکهای مشابه بگردید،


    • خانم بالهای صداقت یک مجموعه ای از مشکلات و راه حلهاشون درست کرده بودند که اسمش یادم نیست، توی صفحه خود خانم صداقت پیداش کنید و مطالب مربوط به این موضوع را بخونید.


    خوندنتون فعال باشه. یعنی فقط نخون و رد شو. وقتی می خونی نت بردار. موارد مشابهش را توی زندگی خودت پیدا کن، اشکالات خودت را دسته بندی کن، راه حلهایی که به نظرت برای زندگیت عملی هست جدا کن. موارد تئوریکش را به حالت عملی و مثال موردی برای خودت مشخص کن

    سعی کن به تدریج راه را پیدا کنی.

    فکر می کنم دونستن سن و تحصیلات وشرایط کاری و استقلال اقتصادی همسرتون و همینطور شما، به جوابهای دوستان کمک کنه.

    این لینک می تونه نمونه ای باشه از لینکهایی که گفتم می تونه کمکتون کنه.
    جوابهای مدیر همدردی و کارشناسها را با دقت بیشتری بخونید. شرایط سنی و شغلی و ... فرد را هم در نظر بگیرید. ممکنه جواب مناسب شرایط شما نباشه.
    مرسی شیدای عزیز
    شوهرم 37 سالشه و فوق لیسانس برق از دانشگاه تهران و شغل دولتی داره ولی من از حقوقش خبر ندارم یعنی به من راستش را نمیگه ولی میدونم که پس انداز خوبی داره که از من پنهان میکنه و همش میگه ندارم و بدهکارم

  12. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 اسفند 92 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-10-04
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    169
    سطح
    3
    Points: 169, Level: 3
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان ممنون میشم در مورد اینکه جزئیات رابطه م با شوهرم و خانواده اش چگونه باید باشد تجربه هاتون را در اختیارم بگذارید. مادرش میخواد اونطوری که دوست داره و باب میلش هست من با اونها ارتباط داشته باشم و رفتار کنم. مثلا وقتی میریم خونشون بارها میگه پاشو برا شوهرت چایی بیار میوه بیار کنترل تلویزیون را بده دستش لباساش را اتو کن و... و با رفتارهاش میخواد اینو به من تحمیل کنه

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 اسفند 92 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-10-04
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    169
    سطح
    3
    Points: 169, Level: 3
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وقتی دروغ میگه چطوری باهاش رفتار کنم که بدونه من میفهمم دروغهاشو؟ که پشیمون بشه و خجالت بکشه و تکرار نکنه؟
    البته بیشتر اوقات مادرش هم در دروغ گفتن باهاش همدست میشه و مهر تایید به دروغهاش میزنه.
    هروقت هم باهاش بحثم میشه میگه برو خونه پدرت


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.