سلام دوستای مجازی من
اگه شما رو نداشتم به کی حرفامو میزدم،هرچند که پیش هرکی شروع کنم به دردودل سفره دلمو بازمیکنم....به همه هم که نمیشه اعتماد کرد
همه چی درست میشه..اما یهو خراب میشه...الان که مینویسم کلی با صدای بلند گریه کردم،چه جوری دلش میاد با من اینکارارو کنه؟ اون که میدونه دلم چقد کوچیکه...از غصه این کاراش میمیره...چه گناهی کردم من که شریک زندگیش شدم؟؟ خسته ام خیلی خسته..دلم میخواد برگردم به مجردی و بی خیالی زندگی...دوست داشتن این بود؟ازدواج این بود؟من که اصلا واسه اون مهم نیستم،روز جمعه شو خیلی راحت تنهام گذاشت و رفت دفترشون به بهانه مقاله.اما میدونم فیسبوکو سایتای سکسیو میگشت...واسه همین نسبت به من سرد میشه،شبم گفتم بریم بیرون دلم گرفته قبول نکرد الانم رفت خرید کنه بیاد..خیلی بی انگیزه شدم...مردی که یه جمعه رو با زنش نمیگذرونه چه مردیه آخه؟تازه یه ساله ازدواج کردیم،چجوری تا آخر عمر اینجوری تحمل کنم؟ آقای مدیر همدردی تو رو خدا جوابمو بده...من اگه خودمو عوض کنم اون که عوض نمیکنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)