منظورم عشقیه که طرف واسه اون یکی هر کاری از دستش بربیاد بکنه از ته دل از عمق وجود اصلا خودش پیشقدم شه واسه حل مشکل طرف .. بدون چشمداشت
دلش نیاد ناراحتش کنه .. اگه کرد بیفته به پاش تا ببخشدش
بچه ها نکنه اینا عشق نیست؟ عاقلانه نیست؟ نکنه باید عاقل بود نه عاشق...
چرا من عاشق نیستم؟ روحیه کمک به دیگران ندارم .. بیشتر میخوام بهم توجه بشه تا توجه کنم
من چم شده...

خیلی حالم بده و همش بغض دارم
درگیرم با هزارتا فکر و تحلیل شخصیت و شرایط خودم و دیگران ...

- - - Updated - - -

برام مهم نیست من طرفو دوست داشته باشم .. انگار میخوام اون دوستم داشته باشه... بعد منم خوشم میاد ... اخه این چه حسیه چه عشقیه
چرا جونم برای کسی در نمیره
چرا نمیخوام هر چی دارم بین خودم و یکی تقسیم کنم
چرا نمیخوام
من توذهنم از زندگی با طرف راضیم و همه سعیمو میکنم واسه بهتر شدن زندگیمون
اما انگار طرفو دوست ندارم بلکه زندگی با اون طرفو دوس دارم