به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 آبان 93 [ 16:56]
    تاریخ عضویت
    1392-8-20
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    389
    سطح
    7
    Points: 389, Level: 7
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نداشتن اعتماد به نفس و ضعف و بدبینی

    سلام خوشحال میشم اگه حرفامو بشنوین و نظرتونو بگین،بعضی وقتا آدم میدونه مشکل چیه و میدونه راه حلش چبه اما نمیتونه درستش کنه،نمیدونم تا حالا تجربه کردین؟
    من کلا آدمیم که اعتماد به نفس بالایی ندارم در حالیکه هیچ عیبی ندارم،ففط لاغرم. حالا چند وقتیه ضعف دارم و تنگی نفس و بی حالی،میخوام برم نوار قلب بگیرم، ولی مشکل من اینه که تا قندم میفته یا یکم قلبم تند میزنه شدیدا میترسم یعنی اینقد به خودم تلقین منفی میکنم که تپش قلبم 10برابر میشه،و اصلا نمیتونم جلوی این عکس العمل های منفی مو بگیرم،خسته شدم،اینقد فکر منفی میکنم،الان داشتم متن آقای sci رو میخوندم،من دقیقا همون موردیم که با یه سردرد دنبال تومور توی سرم میگردم.بعضی وقتا به مردن فک میکنم و شدیدا میترسم که خدایا چی میخواد بشه،حتی چند هفته ایه حموم رفتنمو میذارم وقتی که شوهرم خونه است که مبادا تو حموم حالم بد شه و قندم بیفته و کسی خونه نباشه...یا چون شوهرم خوابش سنگینه نکنه من شب یه چیزیم شه و اون متوجه نشه...یا مثلا به اون دنیا فک میکنم.....من الان دارم واسه ارشد میخونم.این فکرا خسته ام کرده...کمکم کنین ممنون میشم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 دی 99 [ 19:06]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,297
    سطح
    61
    Points: 8,297, Level: 61
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 153
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 201 در 111 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام مرمر جان
    تاپیک ات رو خوندم ، به نظرم کتابهایی در این رابطهک
    راههای عزت نفس رو بخونین و اینکه شاید تلقینتون بخاطر بیکاری باشه؟شاغلید؟یابیکار؟

    - - - Updated - - -

    سلام عزیزم شاید این افکارت به خاطر غربت و دوری از خانواده ات باشه.
    رابطه ات با همسرت چطوره؟

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 آبان 93 [ 16:56]
    تاریخ عضویت
    1392-8-20
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    389
    سطح
    7
    Points: 389, Level: 7
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بی همدم عزیز، آره همه اینا هست،تو پستای قبلیم گفته بودم که تنهام،در روز هم کل وقتم تنهام،تا وقتی که ساعت 7-8شب شوهرم بیاد،اونم که خسته است و بعضی وقتا که خواستم دردو دل کنم حوصله نداشته یا فوتبال و تلویزیون واسش جذاب تره،نظرش اینه که من همش ناامیدم و غر میزنم برعکس خودش.
    فعلا بیکارم و دارم واسه ارشد میخونم، کتابم زیاد خوندم ولی یا به نظرم کاربرد نداشته واسم یا بعد یه مدت زود فراموش کردم.
    رابطه ام با همسرم بد نیس،قبلن توضیح دادم که خدارو شکر نه اون نه من هیچ وقت به هم بی احترامی نکردیم و قهر طولانی نداشتیم،اون از زندگیمون راضیه ولی به من میگه تو همیشه منفی نگاه میکنی، ضعیف و بی اراده ای.یعنی میگین اینا همه از بیکاریه؟آخه وقتی دانشگاهم میرفتم باز همین بودم،من زود قندم می افته به خاطر لاغری،یعنی باورت نمیشه اگه صبح که میرفتم دانشگاه یه خوردنی شیرین تو کیفم نداشتم فک میکردم من تو راه غش میکنم میمیرم:-o د حالی که شاید اصن نیاز نمیشد بخورم ولی همین که تو کیفم یه شکلات هس خیالم راحت میشد،اینقد خودمو اذیت میکنم بعضی وقتا که سردرد میرم،از خودم اعصابم خورده!!!!همش از یه چیزی باید بترسم!

    - - - Updated - - -

    کاش مدیر همدردی هم تاپیکمو بخونن و جواب بدن،شاید مشکل بزرگی یه نظر نیاد اما خیلی اذیتم میکنه،و فقط و فقط منو آزار میده،هیچکیم خبر نداره تو دلم چی میگذره

  4. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    یه سوال تا به حال تست دیابت داده اید؟
    یه کنترلی کنید از این لحاظ. انشاالله که مشکلی نیست.

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 آبان 93 [ 16:56]
    تاریخ عضویت
    1392-8-20
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    389
    سطح
    7
    Points: 389, Level: 7
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا کسی جواب نمیده به من؟؟

  6. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    در مورد ترسهاتون....
    به نظرم یه مدت اینجوری فکر کنید...
    مثلا شب که میخواید بخوابید به خودتون بگید :"دیشب خوابیدم و صبح سالم بیدار شدم. پس انشاالله امشب هم اتفاق بدی نمی افته."
    صبح که بیدار میشید باز به خودتون بگید:" ببین...سالم بیدار شدم و هیچ اتفاقی هم نیفتاده. من الکی نگران بودم"

    در مورد هر ترس بی دلیلی که دارید یه مدت این تلقینات رو به خودتون بکنید.

  7. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array
    دوستم این استرستون فکر کنم یکم از حد معمول زیاد تره و تبدیل به یه وسواس شده بهتره با یه روان پزشک حتما حتما مشورت کنید

  8. کاربر روبرو از پست مفید yektaye tanha تشکرکرده است .

    Pooh (دوشنبه 27 آبان 92)

  9. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 آبان 93 [ 16:56]
    تاریخ عضویت
    1392-8-20
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    389
    سطح
    7
    Points: 389, Level: 7
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دیابت که ندارم،تست دادم ،خودم میدونم به خاطر لاغری شدیدمه،انگار که هیچ ذخیره ای تو بدنم نباشه،خودمم فک میکنم باید به روانشناس مرتجعه کنم،تو بعضی چیزا خیلی آسون میگیرم تو بعضی چیزا خیلی سخت... از شوهرم خیلی زود ناراحت مبشم،مثلا امروز بهش گفتم بهتره برم یه نوار قلب بگیرم،بیا با هم بریم،اونم هی انداخت عقب،الانم رفته یه جا واسه کارش که شب نمیاد،من خیلی دلم شکست که بهم اهمیت نداده،حتی زنگ نمیزنه بپرسه حالم چطوره...زود بغض میکنم...زود دلم میشکنه

  10. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 دی 99 [ 19:06]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,297
    سطح
    61
    Points: 8,297, Level: 61
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 153
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 201 در 111 پست

    Rep Power
    33
    Array
    به نظرم مرمر جان شما به خاطر تنهایی ات نیاز شدیدی به محبت دارید اگه دوستی و یا اشنایی توی اون شهر دارید باهاشون رفت و آمد کنید ، دوستی و محبت می تونه تاثیر گزار باشه.

  11. کاربر روبرو از پست مفید بی همدم تشکرکرده است .

    N.I.K.I (دوشنبه 27 آبان 92)

  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 آبان 93 [ 16:56]
    تاریخ عضویت
    1392-8-20
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    389
    سطح
    7
    Points: 389, Level: 7
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بی همدم عزیز ممنونم که به حرفام گوش میدی، آره احساس میکنم شدیدا تشنه محبتم،اما مشکل اینجاست که فقط از شوهرم انتظار دارم و وقتی اون با کارا و حرفاش اینقد اعصابمو خرد میکنه دیگه به کی رو بیارم و گدایی محبت کنم؟مثلا به این امید ازدواج کردیم که زندگیمون پر محبت باشه اما انگار فقط یه سراب بود،بعضی وقتا میگم کاش به حرف مامان بابام گوش کرده بودم،میدونم تحمل یه لحظه ناراحتیمو ندارن،واسه همین وقتی زنگ میزنن خوشحال و راضی از همه چیز وانمود میکنم همه چیدسته،شایدم مشکل خاصی نباشه ولی استرس به قلبم قشار وارد کرده،تو فاصله پست قبلی تا الان دکتر بودم،چون اس ام اسی شوهرم یخ حرفایی زد که خودشم نفهمید چقد دلمو شکست،بغض کرده بودم و طپش قلب شدید و تنگی نفس...داشتم خفه میشدم و به هیچکی نمیتونستم بگم..خدا خواهرشوهر و مادرشوهرمو نگه داره،منو بردن دکتر..اونم گفت از عصبی بودنته...آرام بخش داده که فک کنم امشب بخوابم تااااا ظهر...دلم نمیخواد با شوهرم بحرفم...با اینکه دلم براش تنگ میشه...اما اینقد دوسش دارم که وقتی حرفی بهم میزنه تمام وجودمو بهم میریزه...دیگه تحمل استرسو ندارم....بگین چیکار کنم؟چیکار کنم شوهرم درکم کنه کنارم باشه. برنگرده بگه تو پات میخاره میری بیمارستان...من پول ندارم...کاش بمیرم که بری شوهر پولدار کنی...تو هم مث بقیه دنبال پولی،ادای آدمای احساسیو درنیار...
    وای خدایاااا دلم میخواد بمیرم وقتی به این حرفاش فک میکنم...چه جوری دلش میاد به من که از عید تا حالا هیچی واسه خودم نخریدم بگه تو دنبال پولی؟؟؟من هرچیم خریدم فقط با یارانه ام خریدم....توروخدا یکی بگه من این دردو چه جوری با این قلبم تحمل کنم!!!؟؟؟

    - - - Updated - - -

    بی همدم عزیز ممنونم که به حرفام گوش میدی، آره احساس میکنم شدیدا تشنه محبتم،اما مشکل اینجاست که فقط از شوهرم انتظار دارم و وقتی اون با کارا و حرفاش اینقد اعصابمو خرد میکنه دیگه به کی رو بیارم و گدایی محبت کنم؟مثلا به این امید ازدواج کردیم که زندگیمون پر محبت باشه اما انگار فقط یه سراب بود،بعضی وقتا میگم کاش به حرف مامان بابام گوش کرده بودم،میدونم تحمل یه لحظه ناراحتیمو ندارن،واسه همین وقتی زنگ میزنن خوشحال و راضی از همه چیز وانمود میکنم همه چیدسته،شایدم مشکل خاصی نباشه ولی استرس به قلبم قشار وارد کرده،تو فاصله پست قبلی تا الان دکتر بودم،چون اس ام اسی شوهرم یه حرفایی زد که خودشم نفهمید چقد دلمو شکست،بغض کرده بودم و طپش قلب شدید و تنگی نفس...داشتم خفه میشدم و به هیچکی نمیتونستم بگم..خدا خواهرشوهر و مادرشوهرمو نگه داره،منو بردن دکتر..اونم گفت از عصبی بودنته...آرام بخش داده که فک کنم امشب بخوابم تااااا ظهر...دلم نمیخواد با شوهرم بحرفم...با اینکه دلم براش تنگ میشه...اما اینقد دوسش دارم که وقتی حرفی بهم میزنه تمام وجودمو بهم میریزه...دیگه تحمل استرسو ندارم....بگین چیکار کنم؟چیکار کنم شوهرم درکم کنه کنارم باشه. برنگرده بگه تو پات میخاره میری بیمارستان...من پول ندارم...کاش بمیرم که بری شوهر پولدار کنی...تو هم مث بقیه دنبال پولی،ادای آدمای احساسیو درنیار...
    وای خدایاااا دلم میخواد بمیرم وقتی به این حرفاش فک میکنم...چه جوری دلش میاد به من که از عید تا حالا هیچی واسه خودم نخریدم بگه تو دنبال پولی؟؟؟من هرچیم خریدم فقط با یارانه ام خریدم....توروخدا یکی بگه من این دردو چه جوری با این قلبم تحمل کنم!!!؟؟؟


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی اعتمادی به شوهر
    توسط sayeh_m در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آبان 91, 11:47
  2. چه طور دوباره اعتماد کنم؟
    توسط a.a در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آبان 91, 14:43
  3. چگونه به همسرتان اعتماد کنید
    توسط eghlima در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 13:58
  4. بي اعتمادي و بدبيني نسبت به ديگران (شناخت، اعتماد)
    توسط parse در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 19:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.