سلام
من 22 سالمه و لیسانس دارم و آخرین فرزند خانواده ام و در کودکی پدرم رو از دست دادم و حالا بامادرم زندگی میکنم و بقیه خواهر و برادرانم ازدواج کرده اند .من چند تا مشکل اساسی دارم که می خوام بگم
1- نداشتن هیچ خاستگاری واقعا نمی دونم باید چیکار کنم با اینکه اجتماعی هم هستم اما نمی دونم مشکل از کجاس؟
2- اینکه کسی بهم چیزی میگه تا چند روز همه اش حرص می خورم و اعصابم خورد میشه و شبها نمی تونم بخوابم (البته اگه فامیل باشه مثل زنداداشهام چون متلک هاشون تا مغز آمو میسزونه)هر کاری می کنم نمی تونم بی خیال باشم کسی بهم متلک میگه همش پیش خودم میگم چطور جوابش رو بگم ویا چطور بنشونمش سر جاش اینا چونکه اون لحظه جوابی پیدا نمی کنم و متاسفانه همیشه درگیرم .
3- هرکاری میکنم می گم نکنه فلانی این فکر رو در موردم داشته باشه و خود سرزنشی دارم هر کاری میکنم می گم نکنه این طوری یا انطوری فکر کنند در موردم
4-احساس نیاز شدید به ازدواج از همه لحاظ و نبودن هیچ خاستگاری قبلا هم که خاستگار داشتم درست حسابی نبودن مثلا معتاد اینا
5- که از همه حاد تر هست اینکه من تو ازدواجم باید برادرهام موافقت کنن خودش هم همشون وگرنه ازدواجم منتفی میشه و از همه بدتر اینکه اونها شدیدن دهن بین زنشون هستن و زنداداشام هم شدیدا حسود و بدخواه هست البته نه همشون بلکه دو تاشون.همش داداشام رو یاد میدن و کلی ما رو بد می کنن مثلا خاستگار میاد اونقدر در گوش داداش هام می خونن و سنگ جلو پا می ندازن یا اونقدر میرن رو اعصاب آم که یه چیزی میگی بعد اون حرفتو بزرگ می کنن و همه جا میگن.خیلی اعصابم خورده نمی دونم با این زنداداش ها چیکار باید کرد یه چیزی هم بگم اینکه هر حرفی که میگی طور دیگه ای به داداشم می رسونن و کلی هم به دهنت حرف می بندن و شدیدا اهل تهمت زدن هستن و فقط دنبال این هستن که از ما عیبی ببینن وبکوبن سر داداش هام.همه اش دنبال حرف و تهمت هستن.بیشتر از ازدواج از اونها می ترسم نمی دونم موقعی که خاستگار اومد برام با اونها چه رفتاری داشته باشم تا حرف درنیارن تا بزنن تو بلندگو؟فقط کافیه سوتی بدی تا ابد بهت می خندن و مسخره ات می کنن اما در مورد فامیل خودشون حرف بگی می کشنت.
با این زنداداش های خونه خراب کن چیکار کنم؟ دنبال شکستمون هستن؟