سلام. مشکلم رو تو تاپیک تلاش برای عشق یا فراموشی نوشتم اما کسی راهنمایی نکرد... خسته شدم از این زندگی ،پرش غم و غصه است...به خدا توکل میکنی میری یه زندگی رو شروع میکنی یکم که میگذره تازه میفهمی کاخ ازوهات پوشالی بوده و رو سرت خراب میشه! به چه مکافاتی از شرش خلاص میشی بماند!!! وقتی داری زندگیتو میکنی و سرت تو لاک خودته یکی سر راهت پیدا میشه و دم از عشق و دوست داشتن میزنه اینقد میگه و میگه که اتیش زیر خاکستر رو روشن میکنه و میشه مرحم دل زخمی و خسته ات!میگه میمونه و تکیه گاهت میشه!امیدوارت میکنه و عشقشو میپذیری...اما پس از گذشت یکسال و نیم یهو تنهات میذاره و پشتت رو خالی میکنه!خسته شدم از تلاش های بی ثمر!خسته از شکستن!از تنهایی!از گریه های شبونه!از نگاههای سرزنش بار...
علاقه مندی ها (Bookmarks)