سلام.
فکر کنم دیگه همه از دست من خسته شده اند. ببخشید بازم تاپیک باز کردم.
راستش من خیلی بی احساس شده ام. حتی نسبت به خانواده ام. حتی نسبت به پدر و مادرم.
رفتارم بد نیست با دیگران. یعنی پرخاشگری نمیکنم. کسی رو مسخره و تحقیر نمیکنم، قصد آزار کسی رو ندارم، از رنج دیگران لذت نمیبرم.
ولی به شدت بی تفاوت هستم. نسبت به حال و سرنوشت اونها بی تفاوت هستم. به شدت.
الان بابا بیشتر از دوهفته است که یه عمل جراحی سنگین انجام داده. بهتر شده. ولی هنوز حالش بده. ولی من حسی ندارم. میبینم برادرام خیلی نگران و غصه دارن.خواهرم و مادرم گریه میکنند از نگرانی برای بابا. ولی من عین سنگ. بی حس بی حس. بی تفاوت بی تفاوت.
برادرم بعد از یک ماه از خوابگاه اومده خونه. ولی همون روزی هم که اومد من اصلا انگار نه انگار که یک ماه بوده ندیدمش. یه سلام و احوالپرسی معمولی کردم. اصلا حس خوشحالی یا هیجان زدگی نکردم.
مامان پا و کمرش درد میکنه اما من برام مهم نیست. دلم نمیسوزه.
خواهرم نزدیک زایمانشه ولی من برام مهم نیست. نمیرم یکم پیشش حواسم بهش باشه.
اون یکی خواهرم دیشب زنگ زد و کلی گریه کرد و یکم از دست شوهرش ناراحت بود. مشاوره بهش دادم. اما غمی به دلم نیومد.
نسبت به محرم و رمضان و اعیاد و ... هم حسی ندارم.
حتی امیال و حس های غریزی رو هم ندارم. ماه هاست.
کلا دلم انگار سنگ سنگ شده.
تا حدی میدونم چرا اینجوری شده ام. ولی نمیدونم چرا حتی انگیزه ی تغییرش رو هم ندارم؟ نمیدونم اصلا چطوری درستش کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)