به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 27 خرداد 93 [ 17:18]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    554
    سطح
    11
    Points: 554, Level: 11
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 21 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    همیشه یه نفر دیگه ام که یه جای دیگه است.

    سلام . ممنون می شم کمکم کنین.

    من معمولا خودم نیستم و یه نفر دیگه ام که یه جای دیگه است. البته فکر نمی کنم چند شخصیتی باشم چون این کارمو کاملا خودآگاه انجام می دم ولی نمی تونم انجامش ندم خیلی ناراحت و مضطرب می شم.تا جایی که یادم میاد همیشه همینطوری بودم. البته گاهی هم غیر ارادیه.

    واقعا برام سواله مردم از صبح تاشب چه جوری همه ش یه نفرن؟ فکر می کنم آدمای درست حسابی همیشه خودشونن ولی من نیستم. من نمی تونم توی واقعیت زندگی کنم. وقتی یه اتفاقی می افته بلافاصله اونو یه جای دیگه بین افراد دیگه می ذارم و اونا یه کارایی می کنن.

    توی کتاب خوندم که تخیل یه جور سیستم دفاعیه. فکر می کنم چون زندگیم خیلی داغون بوده سیستم دفاعیم این قدر قوی شده که دیگه از پسش بر نمیام. من الان هیچ شکایتی از زندگیم ندارم . یعنی باید سعی کنم شکایت داشته باشم؟ فکر می کنم اصلا شرایط زندگیم قابل تغییر نیستن. وقتی نمی تونم چیزی رو عوض کنم چه جوری سیستم دفاعیمو خاموش کنم؟ قابل کنترل نیست برام.

    لطفا برام ننویسین چیزایی رو که نمی تونی عوض کنی بپذیر . من همه چیزو پذیرفته ام و خدا شاهده عقلا و منطقا هیچ اعتراضی ندارم به هیچی . هیچ ادعا و شکایتی ندارم .اما این عقلی نیست که... بعضی وقت ها حتی نمی فهمم کی شروع می شه... از کنترلم خارج شده... خودش میاد و من دیگه واقعیتو حس نمی کنم و چند ساعت می گذره و نمی فهمم . حتی جدی جدی برای این حالتم نگران نیستم. چون هر وقت می خوام نگران بشم یه نفر دیگه می شم و دیگه نگرانی رو حس نمی کنم.
    لطفا کمکم کنین.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 بهمن 92 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 218 در 126 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    32
    Array
    ميشه جواب بديد كه
    ايا شما اون موقعيت رو به كل سعي ميكنيد به فراموشي بسپاريد؟
    يعني وقتي خونه هستيد به يكباره خونه رو ترك كرده و در جاي ديگه هويت جديدي اختيار ميكنيد؟

    و اونجا ويژگي هاي شخصيتي تازه اي پيدا ميكنيد؟

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    251
    Array
    میشه چند تا مثال بزنین.
    چند تا اتفاقی که واستون افتاده و باعث همچین فکری شده و بگین؟

    اون شخصیتی که میگین حس مکنین شما نیستین یکی دیگس مگه چکار میکنه؟ چه فرقی با شما داره؟
    کارایی میکنه که شما دو ست ندارین؟

    چطوری خود آگاه انجام میدین؟ من متوجه این قسمتم نشدم. اگه چند مثال بزنین و بگین چرا مثلا از این اتفاق همچین فکری کردین فکر کنم بهتر بقیه بتونن کمکتون کنن.
    آخه آدم وقتی خوآگاه یکاری انجام میده میتونه جلوشم بگیره دیگه. نمیتونه؟

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 27 خرداد 93 [ 17:18]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    554
    سطح
    11
    Points: 554, Level: 11
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 21 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گیسوی عزیز ممنون از توجهت .
    درباره سوال اول فکر می کنم بعضی وقتا اون موقعیتو بازسازی می کنم یه جای دیگه و با افراد دیگه ای که هیچ کدومشون وجود خارجی ندارن و شاید مشخصا یکی شون من باشم و شاید نباشم . البته بعضی وقت ها هم هیچ ربطی بین اون موقعیت و اون کسانی که یه جای دیگه تصورشون کرده ام وجود نداره و اصلا نمی شه گفت که بازسازیه .به هر حال اون موقعیتو با شرایط واقعیش فراموش می کنم و خودم نیستم.
    در مورد سوال دوم : شاید درست توضیح نداده ام . من جایی رو ترک نمی کنم . من همون جا هستم فقط تصور می کنم که کس دیگه ای هستم و جای دیگه ای هستم و این تصور خیلی قویه و نمی تونم جلوشو بگیرم.
    در مورد سوال سوم: بله اونا با من فرق دارن.


    دختر بی خیال عزیز متشکرم که خواستی کمکم کنی.
    به عنوان مثال می تونم بگم که نمی دونم چه مدتی ( حسابش از دستم در رفته ) به شدت تصور می کردم ( وشاید می کنم ) که مرد هستم و یه خونه دارم که مال خودمه و همسر و بچه هم دارم و تازه مادر زنم هم با ما زندگی می کنه و غرق شده بودم درخیال نقشه خونه مون و این که چه جوریه و توش بنایی می کنیم و این که اثاثیه چی داریم و چه طوری چیدیمشون و... با ریزترین جزئیات... در حالی که من اصلا یه دختر هستم و یادمه مثلا یه مدتی که خونه ی یکی از اقوام کار و زندگی می کردم این خیلی شدید بود.

    اون شخصیت ها با من خیلی فرق دارن و یکی هم نیستن که بگم همیشه این جوریه... در مجموع فکر کنم معمولا از من توانا تره و آدمای دور وبرش هم از آدمای دور و بر من خیلی بهترن. البته گاهی اونم به هیچ جایی نمی رسه و هیچ آینده خوبی براش نمی شه تصور کرد و مثلا اصلا بهتره که بمیره. گرچه من حتی برای اونا هم آینده نمی سازم . فقط یه لحظه شونو تصور می کنم و آینده شون جاذبه ای برام نداره.
    درمورد این که چه جوری خودآگاه حسابش می کنم و... نمی دونم باید فکر کنم. گفتم که بعضی وقتا غیرارادیه.

    ممنون از کمک شماها و دوستای دیگه ای که یه راه حلی بهم پیشنهاد کنن. من الان باید برای ارشد درس بخونم ولی نمی تونم با این اوضاع ...

    - - - Updated - - -

    گیسوی عزیز ممنون از توجهت .
    درباره سوال اول فکر می کنم بعضی وقتا اون موقعیتو بازسازی می کنم یه جای دیگه و با افراد دیگه ای که هیچ کدومشون وجود خارجی ندارن و شاید مشخصا یکی شون من باشم و شاید نباشم . البته بعضی وقت ها هم هیچ ربطی بین اون موقعیت و اون کسانی که یه جای دیگه تصورشون کرده ام وجود نداره و اصلا نمی شه گفت که بازسازیه .به هر حال اون موقعیتو با شرایط واقعیش فراموش می کنم و خودم نیستم.
    در مورد سوال دوم : شاید درست توضیح نداده ام . من جایی رو ترک نمی کنم . من همون جا هستم فقط تصور می کنم که کس دیگه ای هستم و جای دیگه ای هستم و این تصور خیلی قویه و نمی تونم جلوشو بگیرم.
    در مورد سوال سوم: بله اونا با من فرق دارن.


    دختر بی خیال عزیز متشکرم که خواستی کمکم کنی.
    به عنوان مثال می تونم بگم که نمی دونم چه مدتی ( حسابش از دستم در رفته ) به شدت تصور می کردم ( وشاید می کنم ) که مرد هستم و یه خونه دارم که مال خودمه و همسر و بچه هم دارم و تازه مادر زنم هم با ما زندگی می کنه و غرق شده بودم درخیال نقشه خونه مون و این که چه جوریه و توش بنایی می کنیم و این که اثاثیه چی داریم و چه طوری چیدیمشون و... با ریزترین جزئیات... در حالی که من اصلا یه دختر هستم و یادمه مثلا یه مدتی که خونه ی یکی از اقوام کار و زندگی می کردم این خیلی شدید بود.

    اون شخصیت ها با من خیلی فرق دارن و یکی هم نیستن که بگم همیشه این جوریه... در مجموع فکر کنم معمولا از من توانا تره و آدمای دور وبرش هم از آدمای دور و بر من خیلی بهترن. البته گاهی اونم به هیچ جایی نمی رسه و هیچ آینده خوبی براش نمی شه تصور کرد و مثلا اصلا بهتره که بمیره. گرچه من حتی برای اونا هم آینده نمی سازم . فقط یه لحظه شونو تصور می کنم و آینده شون جاذبه ای برام نداره.
    درمورد این که چه جوری خودآگاه حسابش می کنم و... نمی دونم باید فکر کنم. گفتم که بعضی وقتا غیرارادیه.

    ممنون از کمک شماها و دوستای دیگه ای که یه راه حلی بهم پیشنهاد کنن. من الان باید برای ارشد درس بخونم ولی نمی تونم با این اوضاع ...

  5. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 دی 92 [ 19:23]
    تاریخ عضویت
    1392-7-26
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    398
    سطح
    7
    Points: 398, Level: 7
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    92

    تشکرشده 77 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ساکورای گرامی

    یک سوال ازتون دارم. ان شخصیت فرضی, شخصیت مورد علاقه شماست؟ یا ان کسیکه دوست دارید باشید؟ مثلا فرمودید فرض می کنید مرد هستید. دوست داشتید پسر بودید؟ و یا ان شرایط فرضی, شرایطی که ازش لذت می برید و دوست دارید در محیط واقعی هم وجود داشته باشه ولی نداره؟
    به نظرم بهتره که کارشناسان بیشتر راهنمایی تون کنند تا من که روانشناس نیستم.
    ولی انچه به ذهنم میرسه اینه. به نظرم سعی کنید اول هدف و علاقه تون را در زندگی پیدا کنید و روی این بخش ها متمرکز بشید. من فکر می کنم اگه به علاقه تون رسیدگی کنید بتونید جلوی این افکار را بگیرید و سعی کنید انچه که تصور می کنید را در محیط واقعی بدست بیاورید البته اگر ان تصورات درست و منطقی و مورد علاقه تون هست. منظورم اینه که اگه مثلا فکر می کنید که ازدواج کردید و بچه دارید. سعی کنید کم کم به ازدواج فکر کنید و خودتون را برای ازدواج اماده کنید و در دنیای واقعی طعم شیرین داشتن همسر و فرزند را تجربه کنید. یا اگه اثاثیه خاصی را تصور می کنید, سعی کنید برنامه ریزی کنید و کار و پس انداز کنید و کم کم تا حد توان انها را تهییه کنید و ....
    فرمودید برای ارشد مطالعه می کنید. رشته تحصیلی تون را دوست دارید؟ و نیازها و خواسته هاتون را براورده می کنه؟ اگه اینطوره که خیلی خوبه. هر وقت خواستید که به این افکار فکر کنید جلوی خودتون بایستید و به اهداف و اینده و علاقه و برنامه هاتون فکر کنید. و همینطور به عواقب ان افکار کاذب فکر کنید که عمر شما که مهمترین سرمایه تون هست را نابود می کنه و مانع پیشرفت و موفقیت تون در زندگی واقعی میشه و شما را از اطرافیان و دوستان و جامعه دور می کنه.
    شاید انوقت که به ان افکار و شرایط فکر می کنید خیلی لذت ببرید ولی در دنیای واقعی خیلی ضرر می کنید و هیچ سودی نمی برید و هیچ چیزی بدست نمی اورید. به نظرم اگه علاقه تون را جایگزین این افکار کنید و هر روز در راستای ساخت زندگی مورد علاقه تون قدم بردارید, حتی یک قدم خیلی کوچک, کم کم بتونید این افکار را فراموش کنید.
    من پیشنهاد می کنم بیادید فکر کنید که از چه فعالیتی خوشتون میاد و بهش علاقه دارید و از این به بعد که خواستین به این افکار فکر کنید این کار را انجام بدید و یا اگه داشتید درس می خوندید و ذهن تون منحرف شد, به اینده و زمان باقی مونده تا ارشد فکر کنید و اجازه ندید زمانتون از دست بره.
    و همینطور برای خودتون پاداش و تنبیه در نظر بگیرید.
    هر روزیکه گذشت و شما به این موارد فکر نکردید یه کاری که دوست دارید را انجام بدید و یا هر چیزی که خوشحالتون می کنه و هر روز که اشتباه کردید و وقت و عمر خودتون تلف کردید خودتون را از چیزی که دوست دارید محروم کنید! البته شخصا فکر می کنم که منطقی تر اینه که هدف تون را در زندگی پیدا کنید و خودتون را قانع کنید که اینکار در واقعیت هیچ سودی براتون نداره.
    و نمیدونم که چه قدر مذهبی هستی ولی به فکر خدا و این دنیا و ان دنیا هم بیشتر باشید!
    به این موضوع فکر کنید که خدا هر لحظه اینجاست و شاهد و ناظر ما و اعمال و افکار ما و ان دنیا از کارهایی که کردیم سوال میشه و اینکه عمرمون چگونه صرف کردیم؟؟؟
    و هر وقت که خواستین به این افکار فکر کنید به خدا فکر کنید و از خدا بخواهید که بهتون کمک کنه و جلوی خودتون بایستید و به خودتون بگید: اجازه نمیدم که زندگی و عمرم بیهوده تلف بشه.
    و به این فکر کن که همیشه مثل الان جوان و پرانرژی نیستی و این دوران طلایی زندگیت و دیگه بر نمی گرده.

    به امید روزیکه شما بیای و در همین تاپیک به ما بگی که دیگه عمر و وقت ارزشمندت را صرف اینکارا نمی کنی و داری از تک تک لحظه های زندگیت در دنیای واقعی لذت می بری و به خودت و دیگران سود می رسانی.

    موفق و شاد و سلامت باشی دوست عزیزم.

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 27 خرداد 93 [ 17:18]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    554
    سطح
    11
    Points: 554, Level: 11
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 21 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانوم یا آقایn.i.k.i لطف کردین وقت گذاشتین که کمکم کنین.
    اونا چند نفرند و همیشه یه نفر نیستن و شخصیت های مورد علاقه ام هم نیستند و معمولا دلم هم نمی خواد به جاشون باشم. بعضی وقت ها شرایط اونا حتی از شرایط منم بدتره و تصور کردنشون برام ناراحت کننده است و این طور نیست که تصورشون برام لذت بخش باشه ولی وقتی دچارش می شم نمی تونم خودمو بکشم بیرون.بعضی وقت ها من هیچ کدومشون نیستم.و اون وقتایی هم که می گم یکیشون منه ، منظورم اینه که همذات پنداریم با یکی شون خیلی شدیده نه این که دقیقا من اون باشم. فقط حدس می زنم این یکی شبیه منه .
    توقع خاصی از زندگی ندارم . علاقه زیاد به داشتن همسر یا فرزند یا اثاثیه خاص هم ندارم. فکر می کنم فقط دلم می خواد آرامش داشته باشم. و اگه خدا قبول کنه خودمو مذهبی هم می دونم .
    می دونم احمقانه است ولی دوست داشتم پسر بودم تا خیلی وقت پیشا از خونه مون فرار می کردم و می رفتم و بالاخره یه جوری گلیم خودمو از آب می کشیدم بیرون (چون توی این خانواده احساس آرامش و امنیت ندارم ) ولی دخترها نمی تونن بذارن برن. دوستان لطفا نیاین بهم بگین که غیر منطقیه و ... خودمم می دونم غیر منطقیه دست خودم نیست.
    حق با شماست که این کارم تلف عمره و خدا پسندانه نیست.از خدا خیلی کمک خواسته ام ولی مسئله اینه که برای صحبت کردن با خدا هم باید تمرکز داشت و زمانی که نمی تونم روی چیزی که هستم تمرکز کنم ، صحبت کردن با خدا هم مشکل می شه . کلماتو فراموش می کنم. البته به خدا هم می گم که خودت می دونی که هیچ کسو به اندازه تو قبول ندارم ولی می بینی که مغزم نمی کشه حالا خوب و قشنگ باهات حرف بزنم و چیز درستی بگم ... وقتی به عاقبتم در این دنیا و اون دنیا فکر می کنم به نظرم میاد که بهترین چیزی که خدا می تونه به من بده مرگه . همین الان و همین جا . البته به شرطی که تاهمین جاشو هرچی غلط بوده ببخشه.
    حق با شماست که باید سعی کنم به کنکورم و این که زمانم کم می شه فکر کنم. اگه بتونم فکرمو کنترل کنم حتما باید به این ها فکر کنم. رشته ام خوبه .
    از خودم راضی بشو نیستم هیچ وقت و از خودم بدم میاد و با سیستم پاداش و تنبیه احتمالا مرتب باید خودمو تنبیه کنم ولی چیزی که خودمو ازش محروم کنم ندارم. یعنی اگه کسی بخواد منو تنبیه کنه مجبور می شه منو بزنه چون چیزی ندارم که ازم بگیره . فکر نکنم تنبیه روی من اثر بازدارندگی داشته باشه چون واقعا از خودم متنفرم و فکر می کنم هر بلایی سرم بیاد برام کمه.
    خیلی ممنون از گل ها و سه خط آخر نوشته تون...

    دختر بی خیال عزیز نتونستم به نتیجه برسم که خودآگاهه یا ناخودآگاه. نمی دونم مرز خودآگاه و ناخودآگاه دقیقا کجاست.
    من تو خوابامم هم معمولا خودم نیستم و توی بیداری نمی تونم جلوشو بگیرم.

    همگی ببخشین که طولانی می نویسم. الان موقتا حالم بهتره. بعد که حالم اونجوری شد دیگه فکرم شاید خوب کار نکنه نتونم بنویسم.

    - - - Updated - - -

    ببخشین.
    الان فکر می کنم درباره خانواده ام نباید چیزی می نوشتم. نمی خواستم ناله کنم ولی مثل این که کرده ام.
    با خانواده ام هیچ درگیری فعالی نداریم الان . من مواظبشونم و هرکاری بتونم براشون می کنم و اونا هم آرومن فعلا الحمدالله.
    فقط یه نفر دیگه ام معمولا همین.

  7. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 دی 92 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1390-10-23
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    1,630
    سطح
    23
    Points: 1,630, Level: 23
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 37 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ساکورا جان
    من ادعای کارشناسی یا کاملا درست بودن حرفاموندارم
    ولی لازم دونستم این مطالبو بهت بگم شاید به دردت بخوره
    این که شما میگین درزمانهای مختلف جای انسانهای دیگه هستین
    درشاخه ای از یک عرفان بحث هست که وقتی انسانی می میره کالبد ذهنیش تو این دنیا می مونه
    وهمین کالبد دنبال آدمایی میگرده که روحشون علاقه های مشترک دارن یا وابستگی های مشترک یا....
    وهمون کالبد ذهنی فردی که مرده میاد ودر مواقع خاص میتونه اون فردو تسخیر کنه وبه نوعی وارد جسمش میشه
    تا از انرژی اون فرد استفاده کنه وبه چشم اون فرد دوباره به دنیا نگاه کنه
    وهمین کالبدها باعث بسیاری از بیماریها و احساسات وحالتهای خاص ومبهم در فردمیشه
    که طی مراحلی اون کالبدهارو از جسم اون فردخارج میکنن
    من خودم شاهد خروج های زیادی بودم
    حتی طی ارتباطات خاصی که مستر به فرد تسخیرشده میده
    کالبدها حرف میزنند واز خودشون وزندگی قبلیشون وعلت واردشدنشون به جسم اون فرد میگن
    مرد وزن وپیر وجوون هم دارن
    حتی بعضیشون به زبانهای مختلف هم حرف میزنن
    هنگام خروج فرد حالات خاصی پیدا میکنه وبعدازخروج بیماریها ومشکلاتی که اون کالبد باعثش بوده از بین میره
    تمامی حرفای من طبق کنجکاوی که داشتم وتحقیقاتی که کردم هست
    شاید مشکل شماهم همین باشه

  8. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    251
    Array
    عزیزم خب من فکر کردم از این فکر و خیالات و رویاهای معمولیه اگه خودآگاه باشه البته.
    چون خیلی ادمها هستن ای این فکرا میکننن.کاری نمیکنن فقط فکر و ذهنشونه اما میدونن که الان اونا فکرشونو یعنی اگاهانس.
    اما مثیکه شما آگاهانه اینکارارو انجام نمیدین متاسفانه . یهو بمدت طولانی میرین تو فکر درسته؟؟؟

    چرا نمیرین پیش روانپزشک؟؟

  9. کاربر روبرو از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده است .

    N.I.K.I (جمعه 17 آبان 92)

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 27 خرداد 93 [ 17:18]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    554
    سطح
    11
    Points: 554, Level: 11
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 21 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خانوم یا آقای ستاره قطب ممنونم از نظرتون.
    جالبه ...
    تا حالا در این مورد چیزی نشنیده بودم.


    دختر بی خیال عزیز متشکرم .فکر کنم درست می گی . بعد از چیزی که نیکی جون برام نوشت ( تازه کشف کردم نیکی خانومه و ایرادی نداره که قربون صدقه اش برم!) به خودم گفتم خب دیگه توقع داری دوستان بیان بهت چی بگن ؟بهت راه حل های منطقی ارائه می دن و تو می گی که ارادی نیست و از پسش بر نمیای...
    فکر کردم دارو می خوام ...
    البته الان موقتا حالم بهتره. فکر می کنم این حالتم ادواریه و الان توی حال خوبم هستم.
    یه خورده هم فکر کردم شاید فقط عادته . قسمت زیادی از عمرمو در حالتی که هیچ کاری نداشتم بکنم ( هیچ امکاناتی و کسی و فضایی نبود و...) طی کردم و برای دق نکردن از فرط کسالت هی محیط های خیالی ساختم و حالا که امکان زندگی گسترده تر هم برام فراهم هست ، معتاد هپروتم و خودمو از اون دنیا نمی تونم بکشم بیرون.
    البته فقط فرار از کسالت نبود. فکر کنم فرار از اضطراب و ترس و... هم بود...
    صبح حدود یه ساعت چن نفر دیگه بودن که من هیچ کدومشون نبودم. خوابالو بودم و گذاشتم هر کاری می خوان بکنن. بعدش به خودم گفتم پاشو خجالت بکش . مگه قرار نبود درست شی؟ بعدش هم سر صبحانه یه نفر دیگه بودم...
    ولی اینا صحنه های وحشتناکی نبودن و خیلی هم توشون فرو نرفتم...

  11. کاربر روبرو از پست مفید ساکورا تشکرکرده است .

    N.I.K.I (جمعه 17 آبان 92)

  12. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 آذر 94 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    2,683
    سطح
    31
    Points: 2,683, Level: 31
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,932

    تشکرشده 348 در 164 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام من تا حدی مطالب دوستان رو پیگیری کردم
    به نظر من یکی از روشهای درمان شما با توجه به تخیلات قوی که دارید نوشتن رمان است که این کار جند خاصیت داره
    1-با نوشتن شخصیتهای تخیلی به مرور شکل گیری پیدا می کنن...و از زندگی واقعی شما خرج می شن چرا که در جای بهتری دارن ایفای نقش می کنن
    2-افرادی همچون شما رمانهای قوی تری خلق می کنن که چه بسا ایجاد درامد در شما کنه
    3-نوشتن ایجاد آرامش میکنه و به مرور شما به روال عادی بر می گردید
    این راه رو امتحان کن دوست من حتی بران که جهت پیدا کنه کلاسه نویسندگی برو ببین چقدر موفقی

  13. کاربر روبرو از پست مفید کاغذ بی خط تشکرکرده است .

    N.I.K.I (جمعه 17 آبان 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 14 تیر 96, 19:57
  2. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  3. پاسخ ها: 37
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 فروردین 93, 16:14
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پسری که دنبال تصاویر جنسی تو نت هست ممکنه مشکل درست کنه برای اطرافیانش؟
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 12 اسفند 90, 15:20

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.