سلام . ممنون می شم کمکم کنین.
من معمولا خودم نیستم و یه نفر دیگه ام که یه جای دیگه است. البته فکر نمی کنم چند شخصیتی باشم چون این کارمو کاملا خودآگاه انجام می دم ولی نمی تونم انجامش ندم خیلی ناراحت و مضطرب می شم.تا جایی که یادم میاد همیشه همینطوری بودم. البته گاهی هم غیر ارادیه.
واقعا برام سواله مردم از صبح تاشب چه جوری همه ش یه نفرن؟ فکر می کنم آدمای درست حسابی همیشه خودشونن ولی من نیستم. من نمی تونم توی واقعیت زندگی کنم. وقتی یه اتفاقی می افته بلافاصله اونو یه جای دیگه بین افراد دیگه می ذارم و اونا یه کارایی می کنن.
توی کتاب خوندم که تخیل یه جور سیستم دفاعیه. فکر می کنم چون زندگیم خیلی داغون بوده سیستم دفاعیم این قدر قوی شده که دیگه از پسش بر نمیام. من الان هیچ شکایتی از زندگیم ندارم . یعنی باید سعی کنم شکایت داشته باشم؟ فکر می کنم اصلا شرایط زندگیم قابل تغییر نیستن. وقتی نمی تونم چیزی رو عوض کنم چه جوری سیستم دفاعیمو خاموش کنم؟ قابل کنترل نیست برام.
لطفا برام ننویسین چیزایی رو که نمی تونی عوض کنی بپذیر . من همه چیزو پذیرفته ام و خدا شاهده عقلا و منطقا هیچ اعتراضی ندارم به هیچی . هیچ ادعا و شکایتی ندارم .اما این عقلی نیست که... بعضی وقت ها حتی نمی فهمم کی شروع می شه... از کنترلم خارج شده... خودش میاد و من دیگه واقعیتو حس نمی کنم و چند ساعت می گذره و نمی فهمم . حتی جدی جدی برای این حالتم نگران نیستم. چون هر وقت می خوام نگران بشم یه نفر دیگه می شم و دیگه نگرانی رو حس نمی کنم.
لطفا کمکم کنین.![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)