با سلام به دوستای مهربونی که امیدوارم بتونن کمکم کننن...
یک سال و نیم پیش با آقایی که از همکارام بود ازدواج کردم.از نظر اخلاقی و اعتقادی ظاهرا هردومون خیلی شبیه هم بودیم.تنها چیزی که یکم خودم و خانوادمو نگران میکرد اختلاف عقیدتی بود که بین من و خانوادش بود.آخه هردو تا بابابزرگش روحانی بودن ولی با توجه به صحبتایی که با خودش کردم تونست راضیم کنه که شبیه هم هستیم.پدربزرگ همسرم تو خونشون مجلس روضه دارن، اگه بخوام همشونو رو با هم جمع کنم بیشتر از 5ماه سال شبا خونشون مجلس روضه دارن.قبل از ازدواج که راجع بهش باهمسرم صحبت کردم گفت که این مجلسا اختیارین و مقید نیستم همشونو شرکت کنم.اما بلافاصله بعد از ازدواجمون پدربزرگش فوت کرد و وقتی زندگی دونفرمون شروع شد دیدم در عمل خیلی هم مقیده و حتی یه شب رو هم نمی خواد از دست بده و وقتی راجع بهش باهاش صحبت می کردم مییگفت شرایط عوض شده.اما الان که تقریبا یک سال از فوت بابابزرگش میگذره میگه این چیزا عشقمن یا باید درکم کنی یا باید بهم بزنیم. حساسیتش رو موضوع اونقدر زیاده که حتی یه شب تنها با مادرشوهرم فرستادم عروسی چون نمیتونست روضه نره.زندگیمونو دوس دارم ولی اینکارش داغونم کرده و بیحوصله و عصبی شدم. لطفا کمکم کنید.......
علاقه مندی ها (Bookmarks)