به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 آبان 92 [ 12:27]
    تاریخ عضویت
    1392-8-06
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    10
    سطح
    1
    Points: 10, Level: 1
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عدم توافق بر سر محل زندگی

    با سلام خدمت دوستان عزیز. من جوانی هستم 31ساله که حدودا 6 سال پیش در دانشگاه با دختری آشنا شدم و باهم ازدواج کردیم. ازهمان اول یک مشکل بزرگ برای ما وجود داشت، که به هر دری میزدیم نمی توانستیم حلکنیم و آن تعیین محلی برای زندگی بود. چون من اهل یزد بودم و همسرم اهل نجف آباد واو حاضر نبود که به شهر ما بیاید و در انجا زندگی کند. ما باهم خیلی صحبت کردیم ومتاسفانه بر سر همه مسائل به تفاهم میرسیدیم و همه اعتقادات و اخلاقیاتمان وخانواده هایمان هم به هم میخوردند و مشکلی نبود الا همین مساله محل زندگی. تااینکه قرار بر این شد که او بیاید در شهر ما زندگی کند و چند سالی بماند تا من همروبراه شوم و خانه و زندگیمان سر و سامان بگیرد و بعدا اگر راضی نبود، ما به جایدیگری مثلا شهر آنها برویم. اول اوضا خوب بود. ما خانه ای ساختیم و چون هردوحسابداری خوانده بودیم دو سالی باهم سر کار میرفتیم و همه چیز خوب پیش میرفت اما کم کمبعد از سه سال و مخصوصا بعد از اینکه فرزندمان به دنیا آمد نشانه هایی از رفتنظاهر شد. و او هر روز کم طاقت تر از روز قبل به من فشار می آورد که برویم بهشهرشان. و متاسفانه کم کم داروهای اعصاب هم مصرف میکرد و من هم از این قضیه ناراحتو از طرفی برایم خیلی سخت بود که بخواهم به شهر دیگری کوچ کنم. آخر اینجاهمه چیزخوب پیش میرفت و از طرفی من که فکر میکردم ورود یک بچه به زندگیمان میتواند فکررفتن را از سرش بیرون کند. که نه تنها اینچنین نشد بلکه حالا این دختر کوچولوی شیرین، تک نوهخانواده ماست که پدر و مادرم هم دلبستگی زیادی به او پیدا کردند. حالا من چطور ایندلبستگی را از آنها بگیرم؟... بگذریم از اینکه در شهر آنها برای من حامی وجودندارد. نه اینکه پدر و مادرش حامی من نباشند ولی از دستشان کاری بر نمی آید در عینحال با آنها رابطه خوبی دارم. و سختیهایی که من باید تحمل کنم، آن هم در این شرایطاقتصادی نابسامانی که تا سال پیش همیشه مقداری پس انداز میکردیم اما جدیدا دیگر پسانداز که هیچ، کم هم می آوریم. و بگذریم از اینکه الان کم کم شرایط کاریم روز به روزدر حال بهتر شدن است و در آنجا معلوم نیست، شاید مجبور باشم دوبار از نو شروع کنم.و بگذریم از حرف فامیل که قبلا هم مرا سرزنش میکردند که از راه دور زن نگیر و ازدخترهای فامیل انتخاب کن و حالا هم ممکن است دوباره مورد سرزنش آنها قرار بگیرم کهبا این کارت پدر و مادرت را نارحت کردی. و من همه اینها را هم که تحمل کنم،! تحملناراحتی پدر و مادرم را ندارم. نه اینکه به آنها وابستگی زیاد داشته باشم، نه. ولیاز آه آنها میترسم... شاید بپرسید چرا زودتر از این به این چیزها فکر نمیکردی؟ راستش خودم هم دقیقا نمی دانم. ولی 1- به خاطر اینکه به همسرم علاقه زیادی داشتم. 2- به خاطر منزوی شدن از فامیل و از خانواده چندان دور شدن از محل زندگی برایم سخت نبود و 3- بعد از ازدواج واینکه همسرم قبول کرد به شهر ما بیاید همه چیز عوض شد و مثل پازلی که تمام تکه های آن در جای خودش قرار گرفت، همه نابسامانیهای زندگیم از بین رفت و آن حالت انزوا و سردی زندگی هم درست شد. لازم به ذکر است که پدر و مادرم و تمام اقوامم هم با همسرمرابطه خوبی دارند و چون او از سادات هم هست احترام ویژه ای به او میگذارند. و خودمن هم سعی کردم در زندگی در هیچ راهی برای او مضایقه نکنم. هر چند که او نیز بسیاررعایت حال مرا کرده و هیچ وقت پرتوقع نبوده و انتظار بی جایی از من نداشته است.حالا هر دوی ما ناراحتیم و خودم هم چند وقتی است که داروی اعصاب و فشار خون وقلب مصرف میکنم. چون یکی دو دفعه استرس شدید پیدا کردم. و گاهی با همسرم مینشینیمو به این فکر میکنیم که چرا با وجود این همه خوشیها در زندگی، هردویمان باید بااسترس و ناراحتی و افسرگی زندگی کنیم. کاش لااقل میشد که کاری پیدا میکردم کهمیتوانستم مدتی اینجا و مدتی آنجا بمانم تا تعادل رعایت شود. اما در حال حاضر هیچراه حلی به ذهنم نمیرسد. و از شما دوستانی که حوصله کردید و به درد دل بنده گوشدادید بیش از اینکه بخواهید بنده را سرزنش کنید تقاضای همفکری و راه حل دارم. با تشکر.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 12 اردیبهشت 93 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1389-6-08
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    2,981
    سطح
    33
    Points: 2,981, Level: 33
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    227

    تشکرشده 409 در 163 پست

    Rep Power
    37
    Array
    من متوجه نشدم الان وضعیت کاری شما خوب است یا بد؟ شاید به خاطر احتمال بهبود وضعیت شغلی و مالی همسرتان اصرار به مهاجرت به شهر دیگر دارند. در هر صورت در مورد مسائل مربوط به زندگی و خانواده ، شما فقط و فقط باید منافع خود و خانواده را مد نظر بگیرید. شما هر کاری انجام بدهید و هر تصمیمی بگیرید عده ای ناراحت شده و شما را قضاوت میکنند ، مهم فقط آسایش خانواده شماست. با همسرتان همفکری کنید که کجا زندگی بهتری میتوانید داشته باشید.

  3. کاربر روبرو از پست مفید samanis تشکرکرده است .

    deljoo_deltang (پنجشنبه 09 آبان 92)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    چه خوب و خدا رو شکر که در سن 31 سالگی همسری مناسب و فرزندی سالم داری و زندگی خوب و موفقی داری.


    نقل قول نوشته اصلی توسط mohammd نمایش پست ها
    همه مسائل به تفاهم میرسیدیم و همه اعتقادات و اخلاقیاتمان وخانواده هایمان هم به هم میخوردند و مشکلی نبود الا همین مساله محل زندگی. تااینکه قرار بر این شد که او بیاید در شهر ما زندگی کند و چند سالی بماند تا من همروبراه شوم و خانه و زندگیمان سر و سامان بگیرد و بعدا اگر راضی نبود، ما به جایدیگری مثلا شهر آنها برویم.

    خوب پس بین هم قراری گذاشته اید که اگر او راضی نبود بعدا کوچ کنید

    . امااول اوضا خوب بود. ما خانه ای ساختیم و چون هردوحسابداری خوانده بودیم دو سالی باهم سر کار میرفتیم و همه چیز خوب پیش میرفت اما کم کمبعد از سه سال و مخصوصا بعد از اینکه فرزندمان به دنیا آمد نشانه هایی از رفتنظاهر شد. و او هر روز کم طاقت تر از روز قبل به من فشار می آورد که برویم بهشهرشان. و متاسفانه کم کم داروهای اعصاب هم مصرف میکرد و من هم از این قضیه ناراحتو از طرفی برایم خیلی سخت بود که بخواهم به شهر دیگری کوچ کنم. آخر اینجاهمه چیزخوب پیش میرفت و از طرفی من که فکر میکردم ورود یک بچه به زندگیمان میتواند فکررفتن را از سرش بیرون کند.

    خوب این زندگی خوب و این شرایط خوب 50 درصدش با همراهی و همدلی همسرتون بوده. یعنی اگر همسرتون با شما همراه نمی شد و از خواستش نمی گذشت، این رضایت برای شما و خانوادتون الان وجود نداشت.

    که نه تنها اینچنین نشد بلکه حالا این دختر کوچولوی شیرین، تک نوهخانواده ماست که پدر و مادرم هم دلبستگی زیادی به او پیدا کردند. حالا من چطور ایندلبستگی را از آنها بگیرم؟...

    آیا همسرتون به خانوادش و خانوادش به دخترشون وابسته نیستند؟

    بگذریم از اینکه در شهر آنها برای من حامی وجودندارد. نه اینکه پدر و مادرش حامی من نباشند ولی از دستشان کاری بر نمی آید در عینحال با آنها رابطه خوبی دارم.

    آیا حامی ای در شهر شما برای همسرتان وجود دارد. شما دو نفر به عنوان زن و شوهر بزرگترین حامی هم هستید.

    و سختیهایی که من باید تحمل کنم، آن هم در این شرایطاقتصادی نابسامانی که تا سال پیش همیشه مقداری پس انداز میکردیم اما جدیدا دیگر پسانداز که هیچ، کم هم می آوریم. و بگذریم از اینکه الان کم کم شرایط کاریم روز به روزدر حال بهتر شدن است و در آنجا معلوم نیست، شاید مجبور باشم دوبار از نو شروع کنم.

    این مورد را حتما اگر تصمیمتان به رفتن شد باید بررسی کنید و خود را آماده کنید.

    و بگذریم از حرف فامیل که قبلا هم مرا سرزنش میکردند که از راه دور زن نگیر و ازدخترهای فامیل انتخاب کن و حالا هم ممکن است دوباره مورد سرزنش آنها قرار بگیرم کهبا این کارت پدر و مادرت را نارحت کردی. و من همه اینها را هم که تحمل کنم،

    خوب مطمئنا آنها در زندگی شما نقشی موثری ندارند جز صحبت کردن و خالی کردن دل شما و پدر و مادرتان.

    ! تحملناراحتی پدر و مادرم را ندارم. نه اینکه به آنها وابستگی زیاد داشته باشم، نه. ولیاز آه آنها میترسم...

    چرا باید آه بکشند؟ یعنی پدر و مادر همسرتان هم آه کشیدند وقتی دهترشان از آنها دور شد؟ من مطمئنم پدر و مادرتان اگر مطمئن باشند که شما زندگی مشترک خوبی دارید و راضی هستید ته دلشان خوشحالند و آه هم نمی کشند شاید گاهی ابراز دلتنگی کنند. به هر حال یک راهش هم اینست که تعطیلات به آنها سر بزنید.


    به نظرم مدتی همسرتان به خواسته شما عمل کرد حالا شما اینکار را بکنید. اما مساله شغل و در امد را جدی بگیرید و قبل از هر تصمیمی از داشتن شغل مطمئن شوید. اگر مساله شغل حل شود به نظرم با همسرتان همراه شوید و اگر حل نشد سعی کنید بیشتر شرایط دیدار همسرتان با خانواده اش را فراهم کنید (یا انها پیش شما بیایند یا همسرتان چند وقت یکبار پیش انها برود). به هر حال همسرتان الان یک فرزند دارد و تمام انرژی اش صرف شاد کردن او و همسرش است و زن ها نیاز دارند که از محلی از نظر عاطفی شارژ شوند و این نیاز بعد از بچه دار شدن بیشتر می شود چون انها میزان بیشتری از عواطفشان را بذل و بخشش می کنند و خودشان را به نوعی فراموش می کنند.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  5. 4 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    golrirahatannom (چهارشنبه 08 آبان 92), sanjab (چهارشنبه 08 آبان 92), ویدا@ (پنجشنبه 09 آبان 92), دختر مهربون (پنجشنبه 09 آبان 92)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 بهمن 92 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1392-7-11
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    331
    سطح
    6
    Points: 331, Level: 6
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    97

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    اول ازهمه براتون آروزی برکت وخوشبختی می کنم

    وامانظرمن :

    من فقط به شماپیشنهادمی کنم تمام این مواردی که مطرح کردید رو ازدریچه ی دید خانمتان هم نگاه کنید

    همسرشما مدتی باهاتون همراه شده شما درشهرخودتون بودید وپیش پدرومادرخودتون وهمه جوره هم که باهاتون کناراومده حالا نوبت شماست که خودتونوجای اون بذارید اگرحرف ازدلتنگی ودلبستگی پدرومادرخودتون می زنید پس یعنی پدرومادراون ، پدرومادرنیستند؟
    اتفاقااون ها خیلی بیشتردخترشون وزندگی شمارودوست دارن که به خواست شما وهمسرتون احترام گذاشتن ...خیلی بیشترازپدرومادرشما درحقتون لطف کردند .....

    شما نگران دلبستگی ودلتنگی مادرتون برای نوه اش هستید ولی به فکر ناراحتی ودلتنگی مادرهمسرتون برای دخترخودش نیستید؟
    به تمام فامیل و احساسات پدرومادرخودتون فکرمی کنید ولی به احساسات همسرتون وحال وروزش که به مصرف قرص رسیده توجه نمی کنید؟
    مثلامادرشماهم ازدوری شما قرص مصرف میکرداینقدربی تفاوت بودید؟


    هرچه که برای خودمی پسندی برای دیگری هم بپسندوهرچه که برای خودنمی پسندی برای دیگری هم نپسند

    همسرشما گذشت داشته اول زندگی شماهم قول داده بودید پس حالاوقت شماست که ببینیدچندمرده حلاجید


    تمام این هاروگفتم که بگم اگرازدیدعاطفی به قضیه نگاه می کنید تمام فکروذهن و اولویت شما باید اول معطوف به همسرتون باشه وبعددیگران ..چون هرکی توزندگی خودشه حتی مادرتون



    امادرموردمساله ی کاری می تونید به همسرتون خیلی منطقی بگیدکه توتعطیلات یاهرفرصتی که شد باهمراهی ایشون برید وضعیت کاروشغل روبررسی کنید...با روی بازوگشاده وبدون خودخواهی به همسرتون بگیدکه به خاطرش حاضرید به شهراون هابرید اما دلتون می خوادکه زندگیتون سخت نشه پس محتاطانه چندین ماه بررسی کنیم وبعد...

    شایدتواین مدت همسرتون وقتی همراهی شماروببینه خودشم بامسائل کاری ورفاهیتون منطقی تر برخورد کنه ...شاید خودش به نتیجه برسه که زندگی توشهرشما مزیت بیشتری داره وبهتره واصلامنصرف بشه ...


    وقتی ببینه شما بی تعصب وخودخواهی پذیرای آرامش اون هستید وحساسیت بی مورد ندارید اون هم بافکربازتروآسوده تری میتونه بررسی کنه کجازندگی کنه بهتره

    به نظرم این باروبه همسرتون بسپاریدد وفقط درموردنگرانی مسائل کاری باهاش صحبت کنیدوبخواهید که باهم بیشتربررسی کنید


    درآخرهم بایدبگم ازخدابخواهید که اونچه که صلاحتونه براتون قراربده واونجایی که خوشبختی وسعادتتونه همون جاروبه دل شماوهمسرتون بندازه


    درپناه حق


    - - - Updated - - -
    ویرایش توسط golrirahatannom : چهارشنبه 08 آبان 92 در ساعت 20:48

  7. کاربر روبرو از پست مفید golrirahatannom تشکرکرده است .

    sanjab (چهارشنبه 08 آبان 92)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 بهمن 92 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 218 در 126 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    30
    Array
    اين طور كه گفتيد شما از وضعيتتان راضي هستيد كه بايد باشيد چون تا اينجا همه چيز باب ميل شما پيش رفته پس شما مشكلي نداريد--همسر شما تمايلي به موندن ندارن...پس همسر شما هستن كه بايد بيان و بگن چي ميخوان--ازشون پرسيديد علت اصلي تمايلشون براي رفتن چيه ---ايا همه شرايطي رو كه اينجا گفتيد رو براشون توضيح داديد--نظرشون چيه-يا فقط دلتنگي براي پدر و مادرشون هست نميتونن شرايط رو تحمل كنن؟اينكه شرايطتون طوري شده كه سمت قرص اعصاب رفته ايد واقعا متاسفم ولي توجه داشته باشيد هيچ چيز با ارزش تر از يك زندگي مملوع از ارامش -در كنار همسر و فرزندتون-نيست بايد سعي كنيد در كنار توجه به شرايطتون و اهميتي كه براي ديگران قائل هستيد شرايط همسرتون رو نيز درك كنيد و مسائله رو طوري حل كنيد كه همسرتون در كنار خودتون در اولويت نشسته باشد.

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 15 آذر 92 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1392-6-22
    نوشته ها
    257
    امتیاز
    1,102
    سطح
    18
    Points: 1,102, Level: 18
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 293 در 136 پست

    Rep Power
    36
    Array
    به نظر من اگر میخواهی تو این زندگی آرامش ببینی باید بری در شهر خانمت کار کنی و زندگی کنی!
    (به رفتن و چند سال ماندن و برگشتن فکر نکن چون بار دوم خانمت بیشتر ضربه میخورد! فاصله نجف آباد تا یزد زیاد نیست میتوانی هر چند وقت یکبار،مرخصی ات را با ایام تعطیل پشت سر هم کنی و با هم بروید چند روزی خانه پدرت و به اقوامت سر بزنی)

    خانمها وابستگی عاطفی شان به خانواده و فامیلشان خیلی زیاد است و تو نمیتوانی نه این خلاء عاطفی را برایش پر کنی و نه میتوانی و نه حق داری که ارتباط عاطفی خانمت را با خانواده اش قطع کنی!

    آرامش تو به آرامش خانمت وابسته است و آرامش خانمت به بودن در کنار خانواده و فامیلش پس باید مقدمات جابجایی را فراهم کنی!

    اگر به حرف دیگران گوش بدهی که هر دو در این زندگی مشترک آزار میبینید و بیمار میشوید به اون بچه بیگناه رحم کنید که وارد این زندگی شده و قرار بوده با عشق و مهربانی بزرگ بشه!

  10. کاربر روبرو از پست مفید ehsan_hamdardi تشکرکرده است .

    deljoo_deltang (پنجشنبه 09 آبان 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 خرداد 91, 22:27
  2. توجه توجه، سریعا صندوق پیامهای خصوصی خود را تخلیه فرمایید
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 تیر 90, 16:22
  3. توجه توجه :نكات بسیار مهم در رویكرد جدید تالار همدردی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 16 خرداد 88, 22:57
  4. تجربه نيست ولي نظريه است ( توجه ، توجه ، توجه )
    توسط honarmand در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 25 اسفند 86, 18:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.