سلام من 24 سالمه و شوهرم 37 سالشه و ما حدود 3 سال با هم ازدواج کردیم من و شوهرم تو دانشگاه با هم آشنا شده بودیم و بعد از 5 آشنایی و رابطه با هم ازدواج کردیم . من و شوهرم از شهرهای دیگه به اون شهر رفته بودیم تا درس بخونیم واسه همین تفاوتهای فرهنگی و لحجه و... زیادی داشتیم چون هر کدوم از یه شهر دیگه اومده بودیم و الان نه تو شهر شوهرم نه تو شهر من زندگی نمی کنیم بلکه تو یه شهر دیگه ایم . امیدوارم که متوجه شدین جریان چیه.
شوهرم از همون روز اول به من گفت من از فرهنگ و لهجه خانوادت خوشم نمی یاد و نمی تونم باهاشون رفت آمد کنم واسه همین ازم خواست که اسرار نکنم و الان 3 ساله که به خونه پدری من نرفته البته از یه طرف چون من از خانواده همسرم و خودم دور زندگی می کنیم زیاد روی خانواده بحث نمی کنیم و اونم با رفت آمد من به خونه بابام کاری نداره که من هر 2ماه 1هفته میرم .
ولی مشکل اینجاست که شوهرم به هیچ وجه نمی خواد بچه دار شیم چون میگه اگه بچه دار بشیم وقتی میره به خونه بابات فرهنگ اونجا و لهجه اونجارو برمیداره و منم نمی خوام. و میگه اگه تو با بچه بری شهرتون به من میگن بی غیرت که زن و بچه شو با ماشین بیرون تنهایی راهی میکنه خودمم که اصلا نمی خوام رفت آمد کنم واسه همین بچه دار نشیم بهتره.
ولی از یه طرف سن شوهرم زیاد و خونه ما خیلی بی روح شده. و من فکر می کنم اگه بچه دار بشیم تو زندگیمون تنوعی میشه و باعث میشه با خانواده منم رفت آمد داشته باشه و شوهرم به زندگی امیدوار تر و با انگیزه تر بشه. و احساس می کنم خیلی چیزا درست میشه . من و شوهرم مشکل خاصی با هم نداریم فقط زندگیمون خیلی بی روح و تکراری شده. به نظرتون چه جوری می تونم متقاعدش کنم تا بچه دار بشیم؟؟ لطفا راهنماییم کنین دارم کلافه میشم از این وضع.
علاقه مندی ها (Bookmarks)