سلام به همگی
چند وقتیه که یک سری حرفا توی گلوم گیر کرده ، موندم چطوری باید به همسرم بگم که ناراحت نشه ، البته قبلا هم سعی کردم ولی همیشه با دلخوری تموم میشه ، که آخرش معمولا به قهر منتهی میشه .
ولی دیگه طاقتم تموم شده ، دیگه نمیتونم تو خودم بریزم ، هرچی بهش فکر میکنم میبینم واقعا مهم هستند ، و تا دیر نشده باید یک فکری براشون کنم .
بزرگترین گلگی من که الان دیگه واقعا روی اعصابمه اینه که همسرم توی کارای خونه اصلا به من کمک نمیکنه ، حتی اگر هیچ کاری نداشته باشه و دو روز بیکار تو خونه باشه به من کمک نمیکنه ، فقط میشینه میگه گشنمه ، یک چیزی بیار بخوریم . منم دارم مرتب میپزم و میشورم و میبرم و میارم .... خسته شدم به خداچی کار کنم ؟ اگر یک کاری بهم بگه و من انجام ندم باهام سرسنگین میشه یا قهر میکنه ، انگار من کلفتش شدم .
اگر بهش بگم فلان کار رو انجام بده ، لج میکنه اصلا دیگه انجام نمیده .
دومین گلگی من ، ببخشید این رو میگم ولی رابطه جنسیمون هست . خود رابطه مشکلی نداره ، ولی من توقعاتی دارم که همسرم اصلا بهش اهمیت نمیده ، بارها ازش خواستم که قبل از رابطه بهم محبت کنه ، یک دو تا حداقل حرف خوب و قشنگ بزنه و یا منو ببوسه ... ولی اصلا ... بار ها بهش گفتم ،تازه ناراحت هم میشه . خیلی پرو میخوابه و توقع داره من شروع کننده باشم .( اینا رو مینویسم واقعا گریم میگیره )
وقتی بهش میگم ، عزیزم من یک زن هستم ، قبلش به یک پیش نوازش نیاز دارم تا بتونم خیلی راحت و قوی باهات ارتباط برقرار کنم ...
( اون نمیفهمه یا خودش رو به نفهمی زده؟
این دو مسئله باعث شده ، من فشار زیادی رو تحمل کنم ، فشار اینکه همسرم من رو درک نمیکنه و برای من ارزش قائل نیست . احساس میکنم مثل زنای پشت کوهی شدم ، که فقط باید کار کنم و صدام هم در نیاد .
البته همسرم مرد خیلی خوبیه ، و خیلی صفات خوب دیگه ای داره ، ولی این دو مورد فعلا داره من رو خیلی اذیت میکنه ، احساس میکنم افسره شدم . از همسرم دور شدم ، احساس میکنم من رو فقط برای خودش میخواد و دوستم نداره .
چطوری بهش بگم که مشکلاتمون حل شه . این فکرا باعث شده که وقتی بهش محبت میکنم بعدش احساس سرخوردگی کنم و از کار خودم پشیمون شم . و این مسائل داره من رو از همسرم دور میکنه . ازش خسته شدم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)