سلام خدمت همه عزیزان و دوستان گرامی،راستش من یه مشکلی تو خانوادمون پیش اومده و من ازش مطلع شدم ولی هرچی فکر میکنم نمیتونم یه تصمیم عاقلانه بگیرم واسه حلش،البته موضوع مربوط به خواهرمه نه خودم،
بگذارید از اول واستون تعریف کنم،ما سه خواهر در خانواده هستیم و در یکی از شهرأ شمالی هستیم،پدرم و مادرم تحصیلکرده(دکترا)و دارای موقعیت اجتماعی و مالی بسیار خوبی هستند،خواهر بزرگترم ۸ساله پیش وقتی ۲۲ سالش بود در شهریکه دانشجو بود (کرمانشاه) با یه آقائی آشنا میشه که از خودش ۸،۹ سالی بزرگتر بود و به خانواده معرفی میکنه که میخوام با هاش ازدواج کنم که این آقا تحصیلاتش لیسانس وضع مالی نسبتا خوب و اهل همون کرمانشاه بود،من از روز اولیکه این آقا رو دیدم میدونستم که اینا به هم جور در نمیان،یجورایی خواهرم خیلی امروزیتر بود،در ضمن اینکه اختلاف فرهنگی شدیدی بین دو خانواده بود،اونا خانواده سوپر مذهبی بودن و ما خانواده نه آنچنان مذهبی،و داستان از همونجا شروع شد،خواهرم اشتباهه بزرگی کرده بود ولی خوب اون زمان با سن کمش عاشق شده بودو متوجه موضوع نبود که چقد اختلاف هست بینشون،این آقا از همون اول یجوری بود انگار که مجبورش کرده بودن که بیاد خواهرمو بگیرن در صورتی که خواهرم از اون آقا سر بود ولی انقد ادعاش زیاد بود که فک میکرد چه شاهزادی هست،کلا خانوادگی در عین اینکه هیچ پخی نبودن حتا یکنفر که سرش به تنش بیارزه تو خونوادشون نبود(مثلا اینکه داداشش معتاد بود و ما اصلا چنین چیزایی تاو خانوادمون نداشتیم)ادعاشون سر به فلک میکشید،حالا بماند اینچیزا کلا از لحظهای که دستان خواستگاری و اینا شروع شد اختلافات هم شروع شد و روزبروز بدتر شد،خواهرم هم چون انتخاب خودش بود تا همین چندوقت پیش که داستان واسهٔ من برملا شد لام تا کام هیچی به هیچکس راجعبه هیچی نگفته و همیشه تا جائیکه میتونست وانمود به این کرده که باهم خیلی خوبن و شوهرش آدم خیلی خوبیه از همه لحاظ ولی من همیشه میتونستم حس کنم و تاحدودی ببینم که پشت این ظاهر چینیِ خواهرم این آدم اصلا دلچسب نیست،خواهرم در حال حاضر یه دختر ۴ ساله داره این آقا هیچ دلخوشی واسه خواهرم بوجود نیاورد،در حالیکه خواهرم از اول پر از امیدو ذوق و شوق بود،نه خونه آنچنانی نه ماشین آنچنانی نه آزدی عملی نه چیزی که یه زن خونه بخواد دلش بهش خوش باشه،واسه انتخاب حتا ریزترین چیزها اون که تصمیم میگیره و هیچ اهمیتی به خواهرم نمیده(که این فرهنگ اصلا توی خانواده ما رایج نیس،نه اجازه کار کردن بیرون نه رانندگی نه هیچی،و خواهرم این مدت مثل زندنیهأی بود که توی زندونش بود و هرچند وقت یبار میومد شهر خودش و دلش باز میشد)و اینکه هیچ اهمیتی واسه ذوق و شوق خواهرم قائل نبود مثلا اینکه هیچوخ ابراز علاقه نمیکنه ،۱۰۰ بار خواهرم به مناسبت مختلف واسش با کلی ذوق با پولی که دستش بوده بهترین کادوی که تونست رو تهیه کرده ولی اون فقط زده تو ذوقش که نمیدونم این رنگ دوس ندارم یا اینکه این مدلی من نمیپوشم وغیر..بماند بخوام بگم زیاده منظورم در کّل اینکه خواهرم خیلی سعی کرده که این زندگیو جون ببخشه ولی اون آدم شعورشو نداشته شایدم بخاطر اختلاف فرهنگ شاید واسه اینه که تو فرهنگشون زن فقط یعنی یه کلفتی که رابطه جنسی هم داری باهاش!!!تا ۲ساله پیش که من متوجه شدم که خواهرم دیگه یجورائی خسته شده از اینکه سعی کنه بخواد با اون رابطشو بهتر کنه و سعی میکنه که خودشو با عوامل بیرونی سرگرم کنه اول شروع کرد به کار ترجمه انگلیسی در منزل و همش سرگرم اون بود بعد کامپیوتر خریدو اینترنت گرفت،من در حال حاضر خارج از کشور زندگی میکنم(واسه تحصیل) و خواهر کوچیکترم که در جریان کارش قرار گرفته بود بهم خبر داد که به نظرم میرسه که خواهر بزرگمون با یه پسری از طریقه اینترنت در ارتباط هست بعداز یمدت که رفتم ایران متوجه شدم که شکش درسته ولی از ترس اینکه من دعواش کنم نمیخواد که من متوجه موضوع بشم من هم نتونستم باهاش اون موقع صحبت کنم چون باید زود برمیگشتم،و این موضوع بمدت ۵،۶ ماه اخیر ادامه پیدا کرد تا اینکه خواهر کوچیکترم (۱۵ ساله) اواخر تابستون موضوعی رو بمن گفت که تا به امروز داره دیوونم میکنه،گفت تابستون یه سری رفته بوده کرمانشاه خونهی خواهر بزرگترم و شب اول توی حال میخوابه یهو ساعت ۴ِ صبح میبینه یکی داره صداش میکنه وحشتزده از خواب پا میشه میبینه شوهر خواهرمه که قصد نزدیک شدن بهش و تجاوز بهش رو داره(الان که دارم اینو مینویسم دست پام داره میلرزه)و خواهر کوچیکترم از وحشت لبش بهم دوخته شده بود و حتا نمیتونست جیغ بزنه بعد اون شروع میکنه که من خیلی دوست دارمو این حرفا و خواهرم هم از دستش فرار میکنه توی اتاق بچه و دررو به روش میبنده بد ازون یک بار دیگه هم این اتفاق براش میافته(ایندفعه در شهر ما وقتی خواهرم و شوهرش و بچش اومده بودن شهر ما)و خواهر کوچیکترم که حیوونکی حتا دست یک پسر بهش نخرده بود وحشتزده این موضوع رو فقط واسهٔ من تعریف میکنه)بد من هم هرچی فک کردم که به پدرمادرم بگم دیدم اگه بگم جفتشون در جا سکته میکنن اینه که به خواهر بزرگترم زنگ زدم و ازش خواستم که کل داستانو واسم بگه که چه بلائی سر زندگیش اومده که شوهرش چنین کاری کرده،اونم گفت که شوهرش از روز اول دست بزن شدید داشته و بسیار بددهن هست(در حدیکه ۳بر تاحالا پرده گوش خواهرمو پاره کرده و خواهرم خودش درمان کرده بود)و اینکه ۲ساله همش قصد طلاق دارن حتا تا لبه مرزشم رفتن ولی به خاطره بچه دلش نیومده طلاق بگیره،و اینکه گفت دیگه من زندگی خودمو دارم واسه خودم،یه سر سوزن هم واسم مهم نیست اون،و گفت که حالا که این جریان پیش اومده دیگه طلاق میگیرم و من گفتم همه جوره ساپورتت میکنم اگه بخوای طلاق بگیریو..ولی گفت که چون همسرش ۱۵۰ میلیون از بابام پول قرض کرده و قراره تا آخر مهر پس بده بذار این پولو پس بده تا دیگه این پول قاطیه داستان نشه منم گفتم اوکی،هرجور خودت میدونی،و واسه داستان اون پسر هم که باهاش در ارتباط بود اعتراف کرد بهم و بهش گفتم شاید شوهرت ازون ماجرا باخبر شده و خواسته از این طریق تلافی کنه گفت نمیدونم گفتم بهرحال دور خودتو از این جور انگلها خلوت کن تا واست دردسرساز نشه اونم گفت باشه،تا اینکه دوباره خواهر کوچیکترم که مامورش کرده بودم که خواهر بزرگمو تحت نظر داشته باشه بهم خبر داد که ظاهراً مثل اینکه قصد طلاق نداره چون موضوع تجاوزو به شوهرش گفت که چرا اینکارو کردیو ... و اینکه شوهرش هم از داستان این پسر که باهاش در ارتباط هست اطلاعی نداره و گویا خواهر بزرگم قصد داره به همین روند ادامه بده و حتا چندوقت پیش از مامانم به یه بهونهای پول قرض کرده و داده به اون پسر که باهاش در ارتباط هست(گویا پسره بهش گفت این پولو بهم قرض بده)خلاصه اینکه صبر منو خواهر کوچیکم که در جریان همه چی هستیم داره سر میاد ولی نمیدونیم چیکار میشه کرد،من خیلی دوس دارم که به بابام بگم ولی توان گفتنشو ندارم در ضمن اینکه دلم واسه خواهر بزرگترم میسوزه اونم دلش نمیخواد که زندگیش اینجوری باشه اگرم جذب اون پسر بصورت آنلاین شده واسه اینکه زندگی عاطفی خودش داغونه،ولی بههرحال این راهش نیست،توروخدا کمکم کنید بگید چیکار میتونم بکنم تا به خواهرانم کمک کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)