سلام
خوبین؟
مشکل من اینه که یه دختریو دوست دارم
سن من هم کمه
اونم خیلی دوسم داره
من ۱۵-۱۶ سالمه اون ۱۳-۱۴
ماجرا از این شروع شد که من یه آدم تنها بودم
داغون ، به حالی که نه درس خوندن واسم مهم بود
دیگه کارم فقط خوابیدن بود و گناه (خود.... و فیلم و عکس پ...)
دیگه داغون بودم آخه من سنی نداشتم و از ۱۳ سالگی این کارو می کردم
می خواستم ترک کنم
از طرفی هم رابطم با خانوادم اصن خوب نیست
یعنی تقصیر من نیست
هر کاری کردم هزار بار امتحان کردم
اما من هرکاری می کنم بسازیم اونا دوباره یه اذیتی می کنند خب منم مگه چقدر طاقت دارم؟
می برم
دوباره که بر می گردم همون می شه
پس خانواده رو بیخیال بشید!
لطفا!
همه کاری کردم پس لطفا بیخیال!
گذشت و گذشت تا رسید به تابستون
ماه رمضان شد و من سه روز پیشواز رفتم و از اونوقت تا حالا دیگه گناه فعلا اگه خدابخواد راهی نداره تو زندگیه من
اما بازم توی ماه رمضان نمی شد
چون سال قبلش تحربه کرده بودم
مجبور شدم واسه پر کردن خلاء عاطفیم با دخترا خیلی معمولی چت کنم
خیلی معمولی طوری که انگار پسرند
حد و اینا هم حفظ کنم
منم همین کارو کردم
اما می دونستم اگه ماه رمضان تموم بشه دیگه بازم سرنوشتم همون قبلیه
واسه همین تصمیم گرفتم عاشق شم
اما نشد
آخه اونا چیزی نداشتند که عاشقشون بشم
دیگه تصمیم گرفتم عشقو بزارم کنار که یکی پیدا شد نا خود آگاه به سمتش کشیده شدم
ما همه چیو حفظ کردیم
با توافق مشکلاتی هم بود
اما حلش کردیم
در مورد خانواده هامون (می دونم این حرفا زوده اما ) هم مشکلی نداریم به هم می خورند
پس مشکلی نیست
هم من مذهبی ام هم اون
حتی به خاطر من حجابشم خیلی بهتر کرد
تا حالا شماره ی گوشیشم به کسی نداده حتی من
با اینکه مطمئنم خیلی عاشقمه
منم که اصن گوشی ندارم
والدین گرامی اجازه نمی دند
همه ی خصوصیلتشو دوست دارم حتی بد اخلاقی هاشو
اون خیلی سرسخت بود بعد از یک ماه تونستم به دستش بیارم
ولی خداروشکر تونستم
گفتم همه چیمون به هم می خوره
پدر اون معتقده حتما دخترش باید با کسی ازدواج کنه که عاشقشه
بابا و مامان من هم همین طورن
ولی اگه هر دو طرف بفهمند که ما این رابطه رو داریم قطعش می کنند!
خیلی حساس اند!
موارد دیگه براشون مهم نیست
فقط اینو می دونم
اگه بره دیگه زندگی مثل قبل واسم معنی نداره
من خیلی احساساتیم
حتی فیلم هم که می بینم با کوچکترین موردی گریم می گیره
خیلی احساساتیم
خیلی
می دونم اگه این عشقو تموم کنیم مثل قبل فقط آرزوی مرگ می کنم
از طرفی عشقمون معقوله
چون اون درسشو می خونه
منم به عشق اونه که درس می خونم وگرنه مثل قبل می شدم
مهمترن دلیلم واسه تموم نکردنه این عشق اینه که نمی خوام اون ضربه بخوره
خودم اصلا مهم نیستم
فوقش می میرم دیگه
به خاطر من با هیچ پسری دیگه چت نمی کنه
منم از اون روزی که عاشقش شدم همه ی دخترارو گذاشتم کنار
ختی دیگه واسم اهمیتو معنی ندارند!
خیلی عاشقشم فقط همینو می تونم بگم
شهر هامون یکی نیست ولی خیلی به نزدیکه
اون یه شهر دیگست من یکی دیگه اما جو شهرامون خیلی مثل همه
دلیلی واسه جدایی نمی بینم
اما دیدم اینجا انگار خیلی تاکید دارند و حتی من نمی تونم اسم این رابطه رو دوستی بزارم
خیلی عمیق تر از این حرفاست
حتی عکسی هم که بم داد با حجاب بود!
می ترسم ضربه بخوره واسم بعد خدا از همه عزیز تره
کمکم کنید
فقط بدونید نه من نه اون نمی تونیم جدا شیم
این تاپیکه شواهد عینی از دوستی و اینا هم خوندیم با هم اما هر دوتامون نظرمون این بود که ما موردمون فرق داره
مرسی از همه
- - - Updated - - -
كسي از دوستان نيست كمك كنه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)