سلام
ازاول ماجراروتعریف میکنم تاسوتفاهم پیش نیاد درسایت همسریابی باپسری اشناشدم وازطریق ایمیل باهم درارتباط بودیم (درحدودپنج ماه)هرچی لازم بوداقاپسرتوضیح دادحتی ادرس و...بعدبه دیدن ایشون رفتم ودیدمشون درحدیه سلام وبعدنموندم ورفتم همون شب مادرش بامن تماس گرفت وگفت که پسرم قصدازدواج داردبعدبه مسافرت رفتندوبعدپانزده روزبرگشتندوبامادرم تماس گرفتندولی اقدامی برای خواستگاری نکردند خواهرایشون به دیدن من امد وباهم بیرون رفتیم بعدخاله وپدرودوستان واشنایان من رادیدند وایشون هم من رامعرفی کرد البته بایدخدمتتون عرض کنم که دوسه ماه یکبارایشون رومیدیدم ولی چون کلاس میرفتم ایشون هرروزمن راازدورمیدیدولی من نمیتونستم ایشون روببینم بعدهامتوجه شدم که نزدیک کلاس بنده مغازه یکی ازفامیلهایش است وانهاهم خوب مرامیشناسند گذشت تامادربزرگم فوت کردواقاپسردرتمام مراسم شرکت کردوقبل ازاون هم به دیدن پدرومادرم اومده بود اونهاهم ایشون رومیشناختندحتی به باباتسلیت گفته بود ولی چهلم هم گذشت اقدامی نکرددراین حین من وارددانشگاه شدم وازشهرخودمون رفتم ولی گاهی باهم دعواداشتیم که چرااقدام نمیکنی میگفت بابااینومیگه مامان اینومیگه یه بارهم به ایشون گفتم تکلیفم رومشخص کن مامانش باهام حرف زدوگفت که دخترم عجله نکن میاییم ولی بازخبری نشد لازم بودمجوزبگیرم تاکارم روشروع کنم (البته به پیشنهادخودایشون )دنبال کارهام رفت وچون زمان گذشته بودبامن پیش مدیرکل اداره رفت وصحبت کردچون اشنابودندوماجراروتوضیح داد درحین همین اشناییهاچندین بارگوشی درروزخاموش بودکه چندباردعواکردم که چراخاموشی ومیگفت که کارمیکنم همین بعدسعی کردم تماسم کمتربشه چون وقتی میدیدم گوشی خاموشه اذیت میشدم ولی هیچی به ایشون نمیگفتم که چراخاموشی و....بعدهابه من گفت همش نگرانم گفتم چرا؟گفتش میترسم پسرخوبی برات نباشم چون یه بارگفتی خیلی خشکی ومن نمیتونم باهات ارتباط برقرارکنم
بعدمن فکرکردم ازخواستگاری که اون روزهاداشتم کسی چیزی گفته گفتم نکنه ازخواستگارم چیزی میدونی گفت من حسودخواستگارت نیستم انشالله صدتاصدتاخواستگارداشته باشی من امتحانم روپیش خداوخودم داده ام هم فرصتی میشه برای شماشایدهم قسمت
تایادم نرفته وقتی پیشم هست اکثرامیگه ببخشیدبالباس کاراومدم ببخشیددستم زخمی شده بستم فکرمیکنم پیش من احساس حقارت میکنه یاشایدمن اشتباه میکنم
من موندم یه دنیاسوال که چرااین حرف روزد؟چرادودل شده ؟
حالاچون نمیتونم درباره ایشون به نتیجه برسم هرکس هم سراغی ازمن بگیریدناخوداگاه به یادایشون هستم واشک میریزم
به نظرتون اینهایی که نوشتم چه معنی میده وچیکاربایدکرد؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)