سلام به همگی
من هفته پیش یک تاپیک ایجاد کردم و دوستان لطف کردن تا حدودی راهنمایم کردن، اما ظاهرا چون عنوان تاپیکم کامل گویای مشکلم نبود، هنوز مشکلم حل نشده. پس این تاپیک رو ایجاد کردم.
من ۲۹ سال سنّ دارم و ۸ ساله ازدواج کردم. بچه ندارم و همراه شوهرم آمریکا زندگی میکنم.
ازدواج من از روز اول اشتباه بود، با اینکه هر دو تحصیل کرده هستیم اما از زمین تا آسمون با هم تفاوت داریم. یعنی از نظر شخصیتی، جهان بینی، اجتماعی، خونوادگی و هر چیز دیگه که فکر کنید. یادم میاد هر کسی که شنید من و اون قرار ازدواج کنیم، از تعجب خشکش میزد.
من همون روز اول تمام اینا رو متوجه شدم، اما علاقه جنون آمیزی که بهش داشتم، باعث میشد نتونم ازش دلم بکنم. الان که چند سال گذشته، به خاطر ناراحتیها و شکنجه هایی که بخاطرش کشیدم، به همون اندازه که عاشقش هستم ازش تنفر دارم. خیانت، اعتیاد، عصبی بودنش، قدر نشناسیش و چیزهای دیگه. اما هنوز این عشق جنون آمیز نمیذاره ازش دل بکنم.
البته نمیگم که اون منو دوست نداره، خیلی هم داره، اما خوب این مدلیه دیگه!! من باید برای با اون بودن، خودم رو عوض کنم، بشکونم و کوچیک کنم تا تو دنیای اون جا بشم و این سختترین کار دنیاست. الان تک تک سلولهای بدنم میخوان ازش فرار کنن. الانهم میدونم باید هر چه زودتر ازش جدا شم.
۲ تا مشکل اصلی دارم: اول که باید خودم رو راضی و آماده به این کار کنم، اما چطوری؟ دوم هم اینکه نمیدونم اصلا چطور این رو با همسرم در میون بذارم و چطور برای جدایی اقدام کنم که هر دو کمترین آسیب رو ببینیم ؟
ممنون میشم هر چه زودتر کمک کنید راه درست رو انتخاب کنم، چون میترسم کار فکر نشده ئی انجام بدم و اونوقت دیگه سخت تر میشه همه چیز. لینک تاپیک قبلیم رو میگذارم چون دقیق همه چیز رو توضیح دادم اونجا.
ممنون از همگی:
http://www.hamdardi.net/thread-30679.html
علاقه مندی ها (Bookmarks)