سلام دوستان.
امیدوارم که خوب باشید.
منو خاطرتون هست ؟
یه مشکلی پیش اومده ! من نتونستــــم اون خانم رو فراموش کنم. 4 بار بهش زنگ زدم و ازش خواستم که برگرده ! همه جیزمو زیر پام گذاشتم. خیلی چیزها ازش شنیدم.
اینکه هر شب با پسرای دیگه میره بیرون ( Meeting ) یا اینکه تو عروسی ها و مهمونی ها همون حجابی هم که داشت دیگه نداره و ...
من نتونستم فراموشش کنم و این مسئله کهنه رو با مادرم در میون گذاشتم.
مادرم از حال من خبر داشت + شرایطه روحیم. اون دید که من واقعا نمیتونم فراموشش کنم و ... بنابراین گفت 1 راه بیشتر نداری : " بهش زنگ بزن و بگو تمامه شرایطش رو قبول میکنی البته فکر ازدواج باهش نباش ! بلکه فقط با هم دوست باشین. اگه گفت فلان کارو کرده که تورو خیلی خیلی ناراحت میکنه بهش هیچی نگو و فقط گوش کن و ناراحتی خودت رو از این موضوع غیر مستقیــــم نشون بده. مطمئن باش که بالاخره اون خودش بعد از یه مدتی دیگه اون کارهارو نمیکنه و میشه اون چیزی که تو میخوای. اگه یه کاری انجام میده و قرار باشه همش تو بهش بگی چرا اینکارو کردی و ... اونوقت بیشتر حریص میشه تا اون کار رو انجام بده."
خلاصه مادرم میگه باید صبر کنی چون نمیتونی فراموشش کنی باید اینکارو انجام بدی و بهش محبت بکنی. بر خلاف گذشته که از سره کار میومدی اول ناهار نمیخوردی و بهش زنگ میزدی اینبار باید اونو شیفته و شیدایه خودت کنی. با کمیاب بودن.
از اون طرف هم میگه اینکار صبر بسیار زیادی رو می طلبه و تو این مدت کم کم پیر میشی ولی چاره ای نیست دوستان چون خیلی دوسش دارم.
حالا میخو.ام از شما مشاوران و متخصصان بپرسم که آیا این کار ممکنه در آینده دور یا نزدیک جواب بده ؟
ممنون و سپاسگــــذارم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)