به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 92 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1392-7-22
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    8
    سطح
    1
    Points: 8, Level: 1
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    6 مشکلات گذشته ام که امروز دست بردار نیستند!

    با عرض سلام و خسته نبباشيد محضر مشاور عزيز
    اينجانب پسري 27 ساله فوق ليسانس برق و بيکار جامعه و الاف خيابان و وبال خانواده که سربازي هم رفته ام، هستم. بنده 9 سال پيش تويه دانشگاه عاشق يه دختر خانمي شدم که همديگر رو خيلي دوس داشتيم و براي همديگر ميمرديم ولي خانواده من به محض اينکه متوجه شدن با اون رابطه دارم هرکاري که ميتونستن کردن تا رابطه من رو با خانم برهم بزنن و خوشبختانه موفق هم شدم و خيالشون راحت شد که ديگخ تويه زندگيم نيست براي چي؟چون مجبور شدم بار دبگر کنکور بدم و از دانشگاه قبلي انصراف بدم و ديگه اون دختر خانم رو نبينم و برا هميشه همديگر رو فراموش کنيم. بطور کل خانواده و مخصوصا مادر و خواهرم تويه اينکار موفق بودن. در داشنگاه جديد بعد از دو سال از اون ماجرا با يه دختري دوس شدم ولي فقط دوس بودم نه علاقه اي بود نه عشقي عين همين دوستهاي پسر با پسر، که باز خانواده فهميدن و مادرم رفت جلويه خوابگاه اون دختر يک دادوبيدادي راه انداخت که اون دختر رو از اون خوابگاه اخراج کردن و از همه مهمتر که ديگه پدرش اجازه نداد ديگه ادامه تحصيل بده، خلاصه مادرم هم تويه اين برهم زدن رابطه خيلي خوب درخشيد و ابراز وجود کرد. بعد از دو سال از اون ماجرا با يه دختر خانمي آشنا شدم که شديدا از من خوشش مي اومد و براي اينکه من رو داشته باشه تويه دانشگاه دست به هر کاري که بلد بود ميکرد که دختراي ديگه اصلا بهم چپ نيگاه نکن و فقط ميخواست که ماله اون باشم و من هم دوسش داشتم و هم عاشقش بودم و براي هم ديگه ميمرديم و عاشق هم بوديم همکلاسي بنده بود و از بنده هم راضي يودم و همه جوره تويه دانشگاه و کلاس هوام رو داشت. تا دو سال باهم خوب بوديم ولي وقتي که من به سربازي رفتم ديگه همه چيز خراب شد و همه معادلاتم بهم خورد و طوري شد که دختره بهم ميگفت که تو داري منو بازي ميدي و قصدت دوستي با من هست. منم هم موضوع را با مادرم در ميان گذاشتم و ازش خواستم که از دختره خواستگاري کنه يا حداقل با دختره حرف بزنه که دختره قبول کنه من دوسش دارم و عاشقش و قصدم دوستي و اذيت کردن نيست ولي مادرم باهاش حرف نزد هيچ موضوع رو هم به پدرم گفت و وقتي که براي مرخصي به خونه اومده از پادگان پدرم بهم برگشت و تويه روم گفت که تا 28 سالت نباشه من برات زن نميگيرم يعني برات خواستگاري نميرم من هم موضوع رو با دختره درميان گذاشتم و ازش معذرت خواهي کردم و براي هميشه خداحافظي کردم. و از خونه هم خداحافظي کردم و يک ماه از پادگان مرخصي نگرفتم و موندم تويه پادگان نه براي اينکه پدر و مادرم رو اذيت کنم، فقط اون دختر رو از يادم ببرم و فراموشش کنم.بعد از يک ماه که برگشتم خونه رفتم محله اون دختر و فهميدم که با يه پسر که دکتري برق است نامزد کرده و من هم ديگه قاطي کردم و با خانواده ام مخصوصا پدرم بهم زدم ديگه هيچ وقت تا الان که دارم براتون اين نامه رو مينويسم گرم نبودم و ازشون هيچ چيزي نميخواستم انگار که تويه زندگي من نيستن و بيخيال دنيا و اخرت شدم فقط ميخوام شب بخوابم و صبح بيدار بشم ببينم مردم.
    الان که 27 سالمه و از اون ماجراها 4 و 5 سال ميگذره ديگه نتونستم با هيچ دختري دوسم بشم يا به دختري دل ببندم بيچاره دختره خودش رو کوچيک ميکنه که با من دوس باشه ولي من با فحش و بد و بيرا ردشون ميکنم برن و بهشونم ميگم که خودشون رو اواره من نکنن و من خونه ماشين و کار و پول ندارم. خلاصه يه جوري دست به سرشون ميکنم. حتي خانواده ام الان که ميخوان برام به گفته خودشون آستين بالا بزنن و ميگنن دختري رو مد نظر داري منم ميگم که همه دوس دخترام ازدواج کردن و همشون با دکتر و مهندس ازدواج کردن و من بدبخت شدم. چون خانوادم اون زمان ها بهم ميگفتن که اوناي دختراي بدبخت و بي خانواده اي هستن که باهات دوس ميشن. ولي الان همون دخترا بهترين شوهر و بهترين شغل و بهترين زندگي دنيا رو دارن و بدبخت که نشدن خدا اونقده از سرش ريخته که بيا و ببين حتي يکيشون سانتافا ميرونه.
    اره حالا ديگه خانوادن ميگن دختر پيشنهاد بده تا بريم خواستگاري منم ميگم ندارم و اونا مجبورم ميکنن که گناه کنم و برم با دختر مردم رابطه داشته باشم وقتي که تونستم دل دختره رو بدست آوردم اينا با خيال راحت برن خواستگاري و کسي هم بهشون جواب نه نده. من هم ديدم که ديگه از رو نميرن و ادب و احترام رو فراموش کردن پولدارترين و ميليونرترين دختر شهرمون رو پيشنهاد کردم يعني دختري که يک ميليون پول تويه جيبش ميشه ولي براي خانواده من حقوق يک ماه مادر و پدرم ميشه.اره حالا که اون دختر رو پيشنهاد کردم مادرم شروع کرده به ايراد گرفتن از دختره عمل بيني کرده دندوناش رو عمل کرده گونه گذاشته و هزار ايراد ديگه که رويه دختر مردم ميذاره ولي من بهش گفتم از خدا بترس و اين حرف را رو نگو دختره گناه داره اخر سر هم با اين حرفاي مادرم مجبور شدم حقيقت رو بگم که من نميتونم عاشق دختري بشم يا دختري رو دوس داشته باشم فقط ميخوام با پولدارترين دختر شرمون ازدواج کنم حتي اگه دختره سرطان لاعلاج داشته باشه باز من ميخوام برم خواستگاريش.
    حالا سوال من از شما اينکه منکه نميتونم به دختري دل ببندم يا ازش خوشم بياد يا دوسش داشته باشم!چيکار کنم که از اين مريضي رهايي يابم با وجود اينکه از عشق و عاشقي من9 سال گذاشته ولي هنوز هم اون سه دختر رو دوس دارم و عاشقشون هستم و نميتونم فراموششون کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید pichak تشکرکرده است .

    شیدا. (سه شنبه 23 مهر 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 23:40]
    تاریخ عضویت
    1392-3-09
    محل سکونت
    گیلان
    نوشته ها
    294
    امتیاز
    4,808
    سطح
    44
    Points: 4,808, Level: 44
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,335

    تشکرشده 839 در 268 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    40
    Array
    سلام

    خوش اومدید به همدردی.

    خسته نباشیم.جفتمون.شما بابت نوشتن و من بابت خوندن به قول بچه ها چند تا ایستگاه نفس گیری تعبیه می کردی دیگه بابا جان

    والله کسی که من در این چند خط شناختم ادمی بود که منطقی برخورد میکرد(البته یه جاهایی هم منفعل.خوب شد این منفعل رو من یاد گرفتم!).مثلا اونجا که دیدی خونوادت مخالفن دختر مردم رو معطل نکردی و باهاش رابطت رو قطع کردی خیلی خوب بود.اما اونجایی که تلاشی نکردی واسه متقاعد کردن خونوادتون و شایدم اثبات خودتون به اونها.یا همین موردی که می گید باید برید و با یکی دوست بشید چون خونوادتون خواستن!!!خب داداش من اسلحه که رو سر شما نگرفتن!!!

    اما چیزی که الان هست اینه که اون 3 نفر دیگه تموم شدن و رفت.اونم بعد 9 سال.سعی نکن به خودت تحمیل کنی که هنوز به اونا فکر می کنی .

    قطعا خونوادتون هم نیت خیر داشتن.گرچه ممکنه اشتباه هم کرده باشن.یه خرده به عقب برگرد.دفعه اولی هم که قطع رابطه کردی فکر می کردی که دیگه نمی تونی کسی رو دوست داشته بتشی.اما دیدی که بازم عاشق شدی اونم نه یه بار 2 بار( ماشاء الله)

    شما نمیتونی فراموششون کنید چون هنوز دارید امارشون رو می گیرید.دیگه چیکار دارین که چی سوار میشن و ... .

    به نظر بنده حقیر شما در حال حاضر دغدغه بزرگتری به نام کار و پس انداز (مسائل اقتصادی) دارید.بهتره توانتون رو در جهت بهبود اون به کار بگیرید.خدا خودش به موقع بهترین رو جلو پاتون میذاره.

    به قول کسی که ترکم کرد و رفت"تو اگه بهم نرسیدی دلیلش این نبود که نتونستی،دلیلش این بود که من قسمتت نبودم"


    تو هم این دروغ بزرگ رو به خودت بگو ، شاید یه خرده سبک شی!!!


    فقط خدا

  4. 3 کاربر از پست مفید faghat-KHODA تشکرکرده اند .

    del (سه شنبه 23 مهر 92), sara 65 (دوشنبه 22 مهر 92), شیدا. (سه شنبه 23 مهر 92)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام برادر گرامی.
    همانطور که (فقط خدا) گفتند شما می تونید دوباره عاشق بشید ولی چون هنوز شرایطش پیش نیومده فکر می کنید که دیگه نمی تونید.
    الان شما بی خودی تو ذهنتون گیر دادین به 3 دختر قبلی. حتی گفتین که ازدواج هم کردن.حتما اصلا به شما هم فکر نمی کنند. پس چرا در ذهنتون مداوم خاطرات گذشته را مرور می کنید؟چه تاثیری داره جز اینکه همیشه این خاطرات را برای خودتون زنده نگه می دارید.
    به نظر من شما تا مدتی باید برای خودتان دغدغه دیگری بسازید و ذهنتون را معطوف به آن کنید. بعد از مدتی می بینید این قدر مشکلات حادتر دارید که وقت ندارین یاد گذشتتون بیفتین.بعد می بینید که به مرور دیگه به اون سه نفر هم فکر نمی کنید!
    پس از حال دنبال یک شغل مناسب باشید.دنبال پس انداز و...

    این داستان پایین هم راجع به ذهن انسانه.حتما بخونید:

    شكار ميمون زنده و رابطه آن با ذهن انسان

    شكار ميمون زنده بخاطر چابكي و سرعت عمل جانور بسيار مشكل است. يكي از روشهاي شكار ميمون در آفريقا اين است كه شكارچي به محل اقامت ميمونها مي رود و بدون توجه به آنها در سوراخ كوچكي در يك سنگ بزرگ مقداري خوراكي مي ريزد و دور مي شود ميمونهاي گرسنه و كنجكاو دستشان را به درون سوراخ مي برند و خوراكيها را در مشت خود مي ريزند اما دهانه سوراخ كوچكتر از آن است كه مشت ميمون از آن خارج شود. ميمون وحشت زده مي شود و تقلا مي كند تا خسته شود اما هرگز مشت بسته خود را باز نمي كند تا رها شود.
    ذهن انسان هم گاه مانند مشت بسته ميمون است، تقلا مي كند و بي تاب مي شود و روي يك مسئله قفل مي شود در حالي كه چاره در رها كردن و آزادي از قيد و بندهاي ذهن است


    یک نکته مهم که در یک پست خواندم:
    دل انسان مانند گورستانی از قبرهای مختلف است اما مهم این است که کسی در این قبرها زنده نباشد.
    یعنی ممکنه شما این سه نفر را دوست داشته باشید و قاعدتا آنها را کاملا فراموش نمی کنید.(یعنی خاطرشون تو ذهنتون هست) اما مهم اینه که نسبت بهشون بی تفاوت باشید.
    باز هم می گم که شما حتما می تونید دوباره عاشق باشید!فقط باید شخصی با معیار های خودتون پیدا کنید.

    داستان زیر را بخوانید:

    شیوانا و جوان عاشق

    روزی شیوانا پیر معرفت یكی از شاگردانش را دید كه زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت كرد و اینكه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است. شاگرد گفت كه سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خودحفظ كرده بود و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می كند باید برای همیشه باعشقش خداحافظی كند.
    شیوانا با تبسم گفت:" اما عشق تو به دخترك چه ربطی به دخترك دارد!؟"
    شاگرد با حیرت گفت:" ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟"
    شیوانا با لبخند گفت:" چه كسی چنین گفته است. تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است. این ربطی به دخترك ندارد. هركس دیگر هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی. بگذار دخترك برود! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست. مهم این است كه شعله این عشق را در دلت خاموش نكنی. معشوق فرقی نمی كند چه كسی باشد! دخترك اگر رفت با رفتنش پیغام داد كه لیاقت این آتش عشق ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برودتا صاحب واقعی این شور و هیجان، فرصت جلوه گری و ظهور پیدا كند! به همین سادگی!
    ویرایش توسط مصباح الهدی : دوشنبه 22 مهر 92 در ساعت 22:47

  6. 2 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (دوشنبه 22 مهر 92), شیدا. (سه شنبه 23 مهر 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. امروز عقدمه اصلا خوشحال نیستم
    توسط mahsa63 در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 25 مهر 92, 15:07
  2. پاسخ ها: 34
    آخرين نوشته: دوشنبه 14 مرداد 92, 00:54
  3. من هنوز بلد نیستم
    توسط asheghanezi در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: چهارشنبه 20 مرداد 89, 12:03
  4. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 29 فروردین 88, 16:27
  5. * از خانمم راضی نیستم (خیلی شلخته و سرد هست)
    توسط hamed در انجمن اختلالات روانی همسر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: پنجشنبه 15 فروردین 87, 02:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.