خواهش می کنم کمکم کنید دوستان
من و شوهرم بعضا با هم بحث و دعوا می کردیم.البته بیشتر مواقع با هم خوبیم و همدیگه رو خیلی دوست داریم.ولی ایراد بزرگی که شوهرم ره اینه که به محض اینکه ما سر یه موضوک وچک و مسخره با هم دعوا می کنیم,همه روزهای خوبمون رو فراموش میکنه و میزنه زیر همه چیز.مثلا بیشتر وقت ها تو دعوا میگه تو اصللللا به من ارامش نمیدی. یا میگه اصلا از زندگیم راضی نیستم. در صورتیکه مثلا روز قبلش کلی ازم به خاطر زندگی اروم و خوب تشکر کرده و ابراز علاقه کرده
تازگی ها هم هر بار بحثمون میشه میگه نمی خوای پاشو برو خونه بابات
من تو زندگی و با خواندن مطالب این سایت یاد گرفتم که هیچ وقت خونه ام و ترک نکنم. هر بار شوهرم این و میگفت بهش میگفتم اینجا خونه من هم هست.اگه مشکلی داری تو برو خونه بابات.
اما واقعیتش این حرفش خییییلی من و ناراحت می کرد و تا چند روز بعد از اشتی کردنمو ن هم به خاطر این حرفش ازش دلخور و دلسرد بودم.
هفته پیش باز هم ما یه دعوای کوچیک داشتیم و باز شوهرم اینو تکرار کرد.من شدیدا ناراحت شدم.اما نرفتم.چون شدیدا شوهرم و دوست دارم و بهش وابسته هستم. او هم متاسفانه این قضیه روفهمیده و به همین خاطر خیالش راحته و سو ء استفاده میکنه.خلاصه بعد از دعوای هفته پیشمون وقتی مشکلمون حل شد, به شوهرم گفتم این حرفش من و واقعا ناراحت می کنه و ازش خواهش کردم که دیگه تکرارش نکنه. بهش گفتم اگر بعد از این خواهش من دوباره به زبون بیاره به این معنی است که دیگه واقعا من و نمیخواد. (در صورتیکه مطمئنم خییییلی دوستم داره) .و من واقعا میرم.
اما متاسفانه بدون توجه به خواسته من دوباره دیشب حتی قبل از اینکه کارمون به دعوا بکشه و بعد از اینکه در برابر تصمیم غیر منطقی ای که گرفته بود اعتراض کردم,خیلی راحت و ریلکس و در ارامش کامل بهم گفت:همینه که هست.نمیخوای برو خونه بابات.
فهمیدم قبح این قضیه براش شکسته و چون مطمین شده خیلی راحت تر از قبل به زبون میاره
تصمیم گرفتم خونه رو ترک کنم و بهش گفتم حالا که میخوای من میرم تا بفهمی نبودن من چه به سرت میاره
اژانس گرفتم و 12 شب از خونه زدم بیرون.ولی اصلا جلومو نگرفت.باورم نمیشد
اگه خونه بابام می رفتم مطمینا بینشون شکراب میشد و رابطه خوب پدرم و شوهرم به هم می خورد. ضمن اینکه از این به بعد پدر و مادرم دایم نگرانم می مونند
اومدم خونه پدر شوهرم.ولی خییییلی حال بدی داشتم.همه فکر می کردند زندگی ما ایده اله و هیچ مشکلی نداریم.هیچ وقت نگذاشته بودم کسی چیزی بفهمه
دارم اینجا دق می کنم.دلم برای شوهرم و خونه ام تنگ شده.ولی احساس کردم باید اینکار و می کردم تا بفهمه سر هر اختلاف نظر کوچیکی به من نگه از خونه برو
به نظر شما کارم اشتباه بود?
اگه شوهرم نیاد دنبالم چی?
دارم دق می کنم.اگه بفهمید چه حالی دارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)