سلام دوستان امیدوارم حال همگی خوب باشه خوشحالم که اینجا هستم و میتونم باهاتون درد دل کنم . سعی میکنم خلاصه مشکلم رو بگم براتون خواهش میکنم کمکم کنید بگید چیکار کنم ؟
یکی از پسرای فامیلمون از من خواستگاری کرد و قرار شد برای اشنایی بیشتر باهم مخفیانه حرف بزنیم اشتباه بودنش بماند که خودم سخت پشیمونم ولی چندین ماهی باهم تلفنی در تماس بودیم یه خواهر دارم از خودم سه سال بزرگتر این کم کم به ما مشکوک شد از وقتی مشکوک شد رفتارش با من و پسرفامیلمون و خانوادش بد شد . من تعداد زیادی از حرف های خودم و پسرعمم که توی مسنجر تایپ کرده بودیم رو توی برنامه وورد کپی کرده بودم و همه رو گذاشته بودم توی فلش . یه روز نمیدونم چجوری به اون فلش دست پیدا میکنه و تمام فایل های من رو کپی کرده بود توی سیستمش و تمام حرفای بین من و پسر عمم رو خونده بود تمام برنامه هایی که برای انتخاب مهریه و نوع مراسم ازدواج ریخته بودیم ابراز علاقه هامون و .... همه و همه هرچی راز داشتیم . چیزاییی که پسر عمم گفته بود به تنها خدا میدونه و تو اونا رو هم خونده بود .با این دزدی که خواهرم کرد ، دنیا رو برام تیره و تار کرد اون نه تنها دزدی کرد بلکه هرچی اطلاعات از ما بدست اوورده بود به مامانم منتقل کرد تمام روابطمون رو ... حتی میزان مهریه رو که من کم گفته بودم رو تمسخر میکرد گاهی تهدیدم میکرد که به بابام هم میگه . هروقت پسرعمم میومد با کنایه هاش و حرفاش تحقیرش میکرد همیشه مایه آزارم بود . اون حتی یه جادوگره یه دعایی بلده بخونه که دونفر رو جلوی چشمتون به دعوا میندازه چندین بار مینشست بین من و پسرعمم و اون دعا رو میخوند و ما رو به جون هم می انداخت خودشم به مامانم گفته بود که من میخونم دعا رو . تنها دلیلش این بود که پولدار نیستن نباید قبول کنی ولی من یقین داشتم که اصلا اون با ازدواج من مخالفه چون چندسال پیش هم یه خواستگارخیلی خوب و پولدارداشتم با یه ترفند بهمش زد. من عقیده داشتم آرایشی که میخوام داشته باشم متعارف باشه اگر قرار باشه بپسندن باید بپسندن ولی خواهرم آرایش فوق العاده غلیظ کرد و اومد جلوی اونا ، اونا هم نپسندیدن و رفتن چون من به نظرشون خیلی ساده میومدم اصلا ما رسم داریم وقتی برای یه نفر میان خواستگاری ، خواهرش نیاد بیرون ولی اون اومد و منم چیزی نگفتم .
من و پسر عمم تقریبا یک سال رابطه داشتیم اگر بهتون بگم در هفته یکی دوبار دعوای مفصل داشتیم و هرروز بحث و جدل های کوتاه اما اعصاب خردکن ، دروغ نگفتم . اونقدر اعصاب مادرم رو خرد کرد که مریضش کرد . آبروم رو جلوی تمام خواهرام برد تقریبا همه رو متوجه رابطمون کرد حتی کوچک ترین عضو خانواده هم گاهی متلک میزد و به من پوزخند میزد
به خدا نمیدونید چی کشیدم ؟ یه بار به دروغ به بابام گفت عکس من و پسرعمم رو کنار همدیگه دیده یه دعوای مفصل داشتیم
پسرعمم هیچ پولی نداشت که بیاد خواستگاری و میدونست اگر بگه ج منفی میشنوه و الا به پدر ومادرش گفته بود .
خلاصه اینکه 7ماه پیش یه دعوای مفصل با پسرعمم داشتم و همه چیز تموم شد فعلا کاری به رابطم و سوالاتی که توی ذهنمه ندارم فعلا سوال من از شما فقط در مورد رابطه من با خواهرمه چون داغونم کرده شاید علت اینکه دیگه حوصله پسرعمم رو نداشتم برای اینکه یکسال برای خودم و خانوادم و اون شد بود رنج و دعوا و منشاش خواهرم بود .
به خدا یه وضعیتی بود مامانم مثل بید ازش میترسید که بازم شر درست نشه از عمم اینا دعوت نمیکرد به خاطر اون . اون وقت من و پسرعمم دعوامون میشد . چه شب هایی که حال پدر ومادرم بد میشد یه شب بابام سر یه دعوا ؛ بی حال شدو مامانم غش کرد
الان بعد از 7 ماه که گذشته و از نوع رفتارم و اینکه پسرعمم 7ماهه نیومده خونمون متوجه شده که همه چیز تموم شده و خیلی خوشحاله . کنایه هاش خیلی کم تر شده ولی امشب یه چیزی گفت که دیگه خیلی اعصابمو خرد کرد . من برای عمم چندتا پیامک فرستاده بودم " در مورد غم و بی وفایی و بی مرامی " وقتی عمم توی جمع خانوادگی ما (خانواده من +عمم)خوندشون خواهرم گفت عمه اون همه اینها رو با منظور برات فرستاده همشون رو منظور داشته "
خیلی داغون میشم میبینم بعد از یکسال رنج و اینکه من و پسرعمم رو از همدیگه جدا کرد هنوزم چاقو رو از روی استخونم برنمیداره . به خدا دشمن جونمه بگید چیکار کنم باهاش ؟ بعضی اوقات خیلی راحت میتونم ازش انتقام بگیرم اما چون از روز اول گفتم : خدایا من واگذارش کردم به تو ، تو انتقام من رو ازش بگیر ... تو نشونش بده مظلومیتم رو .
به خاطر همین اگر حتی بهترین موقعیت انتقام گرفتن جور بوده ولی گذشت کردم و کاری نکردم خودش با پسرای فیسبوک و کلوبش در ارتباطه مخفیانه . ظاهرا یه دلباخته هم داره
بهم بگید چیکار کنم آیا انتقام بگیرم وقتی خداوند شرایط انتقام گرفتن رو برام مهیا میکنه ؟ یا بزارم دست خدا
گاهی میگم نکنه خدا داره شرایط رو در اختیارم میزاره بعد من استفاده نکنم .
نکنه خدا انتقاممو نگیره و اون وقت اعصابم خرد بشه که چرا خودم انتقام نگرفتم و ایمانم کم بشه ؟
اینایی که گفتم مختصری بود از تمام حرفام ببخشید طولانی شد از تمام شما تشکر میکنم که با صبرو سعی صدر درددلم رو خوندید .
منتظر راهنمایی هاتون هستم عزیزان
علاقه مندی ها (Bookmarks)