به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 آذر 92 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-7-17
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    39
    سطح
    1
    Points: 39, Level: 1
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکل با مادر بعد از فوت پدر

    سلام.خیلی خوشحالم یه همچین انجمنی رو دیدم.فقط خواهش میکنم بهم کمک کنید.خیلی شرایط سختی دارم.
    من یه دختر 28 ساله هستم.ظاهرم خوبه،کار خوبی دارم،تحصیلات خوبی دارم،خلاصه از لحاظ اجتماعی شرایطم مطلوبه.
    پدرم 6 ماه پیش خیلی ناگهانی فوت شد و از اون روز به بعد زندگی من دقیقا مثل جهنمه.هرچند که هیچ کس از بیرون نمیدونه من چقدر دارم سخی می کشم.برادری دارم که 30 سالشه و الان تو این دنیا منو برادرم و مادرم برای هم موندیم.
    مادر من واقعا مشکلات روحی زیادی داره.سالهای سال با پدرم دعوا داشتن.از وقتی که من یادم میاد و از تعاریف مشخصه که از اول زندگیشون مشکل داشتن.پدر مرد فوق العاده آروم و خوبی بود.مادرم هم آدم بدی نیست،معلم بوده!خیلی مادر دلسوزیه...یا بهتره بگم بود.مادری که اینهمه من و برادرمو دوست داشت الان اگر بهش بگن ما مردیم هم عین خیالش نیست.
    هر روز که میریم خونه اون آمادست که زندگیمونو جهنم کنه.سر هر مسئله کوچیکی.اگر من برای بابام گریه کنم بهم فحش میده.به تمام دوستام فحش میده.به هرکس یا هر چیزی که دوست داریم حتی به بابام.بعد میشینه گریه میکنه که بابات خوب بوده و حیف شد و ...یعنی اصلا نمیتونم بفهمم دقیقا حرف حسابش چیه.از تمام کارامون ایراد میگیره.به همه راجع به ما دروغ میگه که اینا اذیتم میکنن.حتی من سعی کردم بشینم باهاش منطقی صحبت کنم ولی فایده نداره.دوست نداره بشنوه فقط دوست داره خودش حرف بزنه،توهین کنه،تحقیرت کنه...انقدر میگه که بالاخره من یا برادرم از کوره در بریم و جنگ شروع بشه!دعوای واقعی.اگر سکوت کنیم هم بیخیال نمیشه،حتی اگر خواب باشیم و ساعت 3 نصفه شب باشه هم میاد بیدارمون میکنه بد و بیراه میگه و تهدیدمون میکنه.اگر بریم بیرون یا سر کار هم شروع میکنه به زنگ زدن و فحاشی تو محل کار.واقعا مستاصل شدم.تا مرز خودکشی رسیدم.لازمه که بگم از هیچ کس حرف شنوی نداره الا غریبه هایی که خودش انتخاب می کنه و متاسفانه دوستای بدی داره که فقط تشویقش میکنن به این کارا بدون اینکه بدونن حق با کیه.خانواده پدریم و دوستای خانوادگیمونم از ترس آبروریزیاش ولمون کردن و کاری باهامون ندارن.
    من یکساله که با یه پسری هستم و قراره بزودی بیان جلو و من نمی دونم با این رفتارای مامانم و این شرایط باید چیکار کنم.من خیلی اون آدمو دوست دارم. و اون آدم قبلا مامان منو وقتی که خوب بوده و مهربون دیده.خواهش می کنم راهنماییم کنید.حتی اگر مشاوری هست که بهم کمک کنه با کمال میل میرم.من تهران زندگی میکنم.خونمون شهرک غربه و محل کارم محمودیه.خواهش میکنم کمکم کنید.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام دوست عزیز.

    بعضی جملات رو انگار من نوشتم ! من هم مثل شما وقتی پدرم رو از دست دادم زندگیم جهنم شد با این تفاوت که برادرخواهرهام همه ازدواج کرده بودن و من موندم با یک مادر که علاقه ام به مادرم نصف علاقه ام به پدرم هم نبود. ( اما الان دوستش دارم)

    مادر شما کاملا واضحه که دچار افسردگی شده... افسردگی به خاطر نبود پدر و حامی، میدونه شما ازدواج کرده و میرین...به شدت از این موضوع و از تنها بودن میترسه و به شدت عذاب وجدان داره به خاطر سال هایی که با پدر خوب زندگی نکرده و قدر ندونسته.
    و در عین تنفری که شاید داشته الان به شدت به حضور ایشون نیاز داره...

    خیلیییییییییییی بیشتر از این ها باید درکش کنین و باهاش کنار بیباین.

    اولین تصمیمی که من و مادرم گرفتیم ترک اون خونه بود. 5 سال از اون محیط دور بودیم و دوباره برگشتیم. شما میتونین این کارو کنید؟
    گرچه حتی اگر این کارو هم بکنید باز هم شرایط تغییر نخواهد کرد. فقط باید زمان بگذره...

    مادر من به شدت افسردگی داشت... من 18 سالم بود. شش سال جهنمی رو پشت سر گذاشتم تا تو 24 سالگی ازدواج کردم. تو اون 6 سال ( مخصوصا اوایلش) مادرم تا یه دعوا درست نکنه ول کن نبود...میفهمم چی میگی...
    توهین، تحقیر، ناسزا، و اینکه به همه میگفت گلی مقصره که ما اومدیم این خونه من دلم میخواد برم خونه خودم ! بعد که من میشنیدم و شاکی میشدم میگفت نه من نمیخوام برگردم جلو مردم اینجوری میگم !

    من میرفتم دانشگاه اما تو اون 4 سال برنامه دانشگاهم روی در یخچال بود یعنی حتی یک ساعت برای خودم نبودم که با دوستی به گردشی برم.

    بگذریم. گفتم که بدونی طبیعیه. ایشون حق داره دچار این استرس و افسردگی بشه. باید داروی آرامبخش بخوره تا بی خیال بشه.
    همون سال اول فوت پدرم ، حال مامانم بد شد و مشکل قلبی پیدا کرد من با دکترش جدا حرف زدم و مشکل استرس شدید و پرخاش و بیقراری ماردم رو توضیح دادم و دکترآرامبخش قوی نوشت...مامانم فکر میکرد قرص فشاره و میخورد.

    خیلی تأثیر داشت. الان که سال ها از مرگ پدرم میگذره مصرف قرص ها رو گذاشته کنار و شده یه مادر شاد و سرحال....

    فقط باید به مادرتون زمان بدین که این دوره طولانی سوگواری رو بگذرونه....شاید چند سال... اما تو این مدت برای اینکه خودش و شما اذیت نشین به جای دعوا و جنگ روانی که باعث باشه اعصاب شما دو تا هم داغون بشه با دارو آرامش کنین.

    الان نه مشاور نه روانپزشک نه تفریح نه دوست هیچی جای حضور پدر رو برای ایشون نمیگیره و احساس امنیت به مادرتون نمیده ... مگر گذر زمان تا ایشون به شرایط جدید عادت کنه و تو این مدت فقط باید آروم بگیره تا صدمه کمتری به خودش و شما بزنه... فقط با دارو.

    به نظرم فعلا شرایط رو برای نامزدت توضیح بده در این حد که سوگوارید و نمیشه موضوع ازدواج رو مطرح کرد تا مادرت یه خورده اروم تر بشه.

    نگران نباش. میگذره. به سختی... اما میگذره. خیلی مایه نذار... بی توجه باش. به شکل یه مادر سالم که قصدش آزار شماست به مادرت نگاه نکن. به چشم کسی نگاه کن که نباید تنهاش بگذاری تا این بازه سخت رو طی کنه. تموم میشه.

  3. 5 کاربر از پست مفید گل آرا تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (جمعه 19 مهر 92), Pooh (جمعه 19 مهر 92), ویدا@ (پنجشنبه 18 مهر 92), دختر مهربون (پنجشنبه 18 مهر 92), شیدا. (شنبه 20 مهر 92)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 بهمن 92 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 218 در 126 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    30
    Array
    اگه ميشه يكم بيشتر از خلقيات مادرتون بگيد؟

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 آذر 92 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-7-17
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    39
    سطح
    1
    Points: 39, Level: 1
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گل آرا جان عزیزم من همه ی نوشته هاتو با گریه خوندم.خیلی ارامش پیدا میکنه ادم وقتی میبینه یکی دیگم اینجوریه.
    در مورد آرام بخش باید بگم که انقدر لجباز و خود رایه که قبول نمیکنه بخوره.بخاطر مشکل کبدی که چند ساله قبل داشته کلا قرص نمیخوره.یعنی حتی اگه یه دکتر هم بهش بده نمیخوره و ب دکتره هم شاکی میشه و دیگه نمیره پیشش.در مورد تعویض خونه هم خیلی بهمون فشار میاره راستش بیشتر غر غرش از خونه شروع میشه.ولی شرایط تعویض خونه یکمی سخته.میگه بفروشیم برادرم باسهمش خونه بخره ازدواج کنه من هم سهم خودمو ونو باهم برداریم یه خونه کوجیک بگیریم بنام اون خودمم ازدواج کنم برم!!!آخه منطقی نیست ما سقف بالای سرمون رو آتیش بزنیم بریم کجا؟!

    - - - Updated - - -

    گیسو حان والا چی بگم...اگه از بیرون ببینیش برای بار اول عاشقش میشی.بهترین و باحالترین مادر دنیا!ولی تو خونه کلا یه آدم دیگست.مثلا میره کافی شاپ کلی دوست پیدا میکنه شاید دختر پسرای هم سن من.با اونا روشن فکرو خوبه ولی اگر من برم با دوتا از دوستام کافی شاپ شاکی میشه.بشدت به من حسودی میکنه مثلا از وقتی مدیر شدم دایم هر چی بشه میگه تو فکر کردی اونجا مدیری کسی هستی.ایشالا بیرونت کنن!اگر برم جایی بهم خوش بگذره بسرعت از دهنم در میاره..اگر از کسی تعریف کنم با اون آدم بد میشه.یا مثلا داد میزنه بعد من که شروع میکنم حرف بزنم با داد به من میگه صداتو بیار پایین.یا اینکه فحش میده بعد میگه بچه به بیتربیتیه شما ندیدم!!!به همه هم همینارو میگه.البته همه اطرافیان ماهم میگن که نرمال نیستو حق باشماست.ولی چاره یی نراریم.اگر اسم بابامو بیارم یا براش گریه کنم حسودی میکنه.الان که با ما اینجوری میکنه من و برادرم از هم حمایت میکنیم.بعد سعی میکنه بینمون تفرقه بندازه با دروغ.وقتی متوجه میشه نمیتونه به من فحش میده میگه تو اونو بر علیه من پر میکنی و برعکس.بعدم میگه شما دوتایی افتادین به جون من.دو دقیقه خوبه قربون صدقه میره.یکم بعد بی دلیل بد میشه فحش میده.یه بار میگه چرا بهم زنگ نمیزنین.زنگ که میزنیم میگه بیخود کردین به من کار دارید ازتون بدم میاد.الان که اصلا دوروزه محلمون نمیذاره.امروز بهش زنگ زدم با ملایمت بهم فحش داد قطع کرد.

    - - - Updated - - -

    گیسو حان والا چی بگم...اگه از بیرون ببینیش برای بار اول عاشقش میشی.بهترین و باحالترین مادر دنیا!ولی تو خونه کلا یه آدم دیگست.مثلا میره کافی شاپ کلی دوست پیدا میکنه شاید دختر پسرای هم سن من.با اونا روشن فکرو خوبه ولی اگر من برم با دوتا از دوستام کافی شاپ شاکی میشه.بشدت به من حسودی میکنه مثلا از وقتی مدیر شدم دایم هر چی بشه میگه تو فکر کردی اونجا مدیری کسی هستی.ایشالا بیرونت کنن!اگر برم جایی بهم خوش بگذره بسرعت از دهنم در میاره..اگر از کسی تعریف کنم با اون آدم بد میشه.یا مثلا داد میزنه بعد من که شروع میکنم حرف بزنم با داد به من میگه صداتو بیار پایین.یا اینکه فحش میده بعد میگه بچه به بیتربیتیه شما ندیدم!!!به همه هم همینارو میگه.البته همه اطرافیان ماهم میگن که نرمال نیستو حق باشماست.ولی چاره یی نراریم.اگر اسم بابامو بیارم یا براش گریه کنم حسودی میکنه.الان که با ما اینجوری میکنه من و برادرم از هم حمایت میکنیم.بعد سعی میکنه بینمون تفرقه بندازه با دروغ.وقتی متوجه میشه نمیتونه به من فحش میده میگه تو اونو بر علیه من پر میکنی و برعکس.بعدم میگه شما دوتایی افتادین به جون من.دو دقیقه خوبه قربون صدقه میره.یکم بعد بی دلیل بد میشه فحش میده.یه بار میگه چرا بهم زنگ نمیزنین.زنگ که میزنیم میگه بیخود کردین به من کار دارید ازتون بدم میاد.الان که اصلا دوروزه محلمون نمیذاره.امروز بهش زنگ زدم با ملایمت بهم فحش داد قطع کرد.

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    عزیزم. مامان شما افسردگی داره.
    و متاسفانه خود به خود حل نمیشه...زمان که بگذره درست میشه اما تا این دوره بخواد طی بشه معلوم نیس چه آسیب روحی ببینید...هر سه تاتون.
    هرجور هست مجابش کنین که با یه مشاور یا روانپزشک مشورت کنه.
    یا اگه فرصت داری خودت بری و مشاوره بگیری.

  7. کاربر روبرو از پست مفید گل آرا تشکرکرده است .

    شیدا. (شنبه 20 مهر 92)

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 بهمن 92 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 218 در 126 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    30
    Array
    به نظر من مشكل مادر شما حاد تر از يك افسردگيه البته بايد كارشناس محترم نظر بدن چون دانشجوي روانشناسيم ميگم كه شايد يكي از مشكلات روانشناسي مثلا پارانويا يا يك اختلال ديگه رو داشته باشن-(پارانويا=عدم اعتماد-بدبيني وسو ظن شديدي نسبت به ديگران دارند.اين نوع افراد به مسائل جزيي و بي اهميت حساسيت زيادي از خودشان نشان ميدهند.به علت بدبيني كه نسبت به ديگران دارند-روابط اجتماعي منعطفي با ديگران ندارند.در روابط خود با ديگران خشك و متحجر ميباشند.غالبا تعصباتي خشك و انعطاف ناپذيري دارند-بد اخلاق و انتقاد ناپذير هستند و دايما رفتارهاي ديگران را زير ذره بين برده و ان را مورد انتقاد قرار ميدهند)در حالت شديد هست كه شروع به هزيان گويي ميكنند بد بينند گزند و اسيب ميرسانند خصوصيات بد خود را به ديگران نسبت ميدهند.

  9. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    من نظر کارشناسی ندارم. ولی به نظرم شما باید خیلی بهش مجبت کنید.
    مثلا وقتی برای پدرتون گریه میکنید و او به گفته شما حسودی میکنه، خب شما چرا نمیرید بغلش کنید و قربون صدقه اش برید؟
    خیلی خیلی باید درکش کنید و بهش محبت کنید.

  10. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    شیدا. (شنبه 20 مهر 92)

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 آذر 92 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-7-17
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    39
    سطح
    1
    Points: 39, Level: 1
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون بچه ها.بخدا من خیلی بهش محبت می کنم ولی انقدر لجبازی و نقاط منفی جلوی چشمشو گرفته که نمی بینه.مثلا تو اون شرایط اگر بغلش کنم باهام بد برخورد می کنه.منم بهم بر می خوره.دیگه به جایی رسیده که احساس میکنم اگر بیشتر از این کوتاه بیام غرور خودم از بین رفته.
    من می دونم مشکل داره ولی نمیاد دکتر!حالا من باید چیکار کنم نمی دونم...کسی مشاور خوبی تو اینجور مسایل میشناسه که بهم معرفی کنه برم پیشش؟

  12. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 آذر 92 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-7-17
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    39
    سطح
    1
    Points: 39, Level: 1
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یعنی واقعا هیچکس این مشکل رو نداره یا تجربه ای با این قضیه نداره؟
    من باید چیکار کنم؟از چه کسی می تونم راهنمایی بخوام؟


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 61
    آخرين نوشته: جمعه 17 اردیبهشت 95, 22:06
  2. ماموریت این دو فرشته چه بود .... ؟؟؟؟؟؟ هاروت و ماروت
    توسط parsa1400 در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 17 فروردین 94, 06:46
  3. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: جمعه 13 مرداد 91, 19:56
  4. تفاوت سنی 8 سال، آیا از یک نسلیم؟
    توسط jodiabot در انجمن تفاوت سنی در ازدواج
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 05 فروردین 90, 23:53
  5. تشخیص تفاوت میان عشق و شهوت !!!
    توسط erfan25 در انجمن عشق
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 16 آبان 88, 13:19

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.