سلام دوستان من 22 ساله و حدود 6 ساله ازدواج کردم.همسرم خصوصیات مثبت زیاد داره ولی از همون اول ازدواج هیچ حسی بهش نداشتم.راستش تو مجردی پسرعموم رو دوست داشتم و وقتی ازون حرکتی ندیدم تصمیم گرفتم ازدواج کنم.فکر می کردم می تونم فراموشش کنم تقریبا هم کردم.تو این 6 سال خیلی سعی کردم همسرمو دوست داشته باشم ولی نشده با عرض معذرت حتی یک بار هم از رابطه زناشویی لذت نبردم چون حسی نبود که..... زندگیم همین طور بود تا اینکه توسط یک نفر فهمیدم پسرعموم هم منو دوست داشته وقتی من اینو شنیدم مثل آتش زیر خاکستر شدم.ازین که چرا با عجله ازدواج کردم و منتظر نموندم و زندگیمو تباه شده دیدم .تو این چند ماه چنین کیلو وزن کم کردم.حتی تصمیم گرفتم جدا شم تا با پسرعموم ازدواج کنم و توسط واسطه بهش گفتم باز خدا خیرش بده که منطقی برخورد کرد گفت خانوادم به هیچ عنوان قبول نمی کنن با یه زن مطلقه ازدواج کنم.می دونم فکرم اشتباه ولی کمک کنید تا ازین برزخ نجات پیدا کنم![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)