به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 تیر 93 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    736
    سطح
    14
    Points: 736, Level: 14
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Icon17 میدونم شاید ساده اماااااااا لطفا بخونین

    سلام به همه دوستان
    من یک مدت کمی هست که عضو این سایت شدم شاید مشکلم تکراری باشه اما لطفا بخونین خیلی خوشحااااااااااااااااالم میکنین که راهنماییم کنین
    من 21 سالمه یک دختر ساده نمیگم خیلی خوبم ها نه اما باور کنین بد هم نیستم
    مشکل من با مادرمه نمیدونم شاید مشکل منم میخوام بگم تعریف کنم تا شما بگین اخه خستم گیجم
    فکر نکنین بریدم نههههههههههه اصلااااااا من به خاطر اینکه مامان و بابام و اعضای خوانوادم پیشم هستن خیلی خدا رو شکر میکنم
    من در یکی از بهترین رشته ها در کشور مون درس میخونم مامانم آرزوش این بود که قبول بشم که با تلاش خودم و دعاهای اون ها و کمک خدا قبول شدم
    اما از وقتی وارد دانشگاه شدم ینی 3 سال پیش مشکلات من با مامانم زیاد شد
    کلا من با مامانم صمیمی نبودم همه حرفام با بابام بود این واسه دختر هم خوبه هم بد اینکه باباش درکش میکنه ینی بهترین چیز اما اینکه مادرش همیشه باهاش مخالفه ینی عذاب...
    مامانم همیشه از وقتی یادمه مارو با بقیه مقایسه میکرد با اینکه همیشه بهترین شاگرد بودم و در بهترین رشته قبول شدم اما بازهم...
    مقایسه کردناش اصلا منطقی نیست
    فکر نکنین فقط من با مامانم مشکل دارم ها نه داداشم اصلا رابطش با مامانم خوب نیست اما من نمیخوام مثل داداشم باشم نمیخوام ذره ای باعث ناراحتی مامانم بشم
    من شاید در ماه کلا با دوستام دو بار برم بیرون اما حتی یکبار هم نشده تو این 3 سال مامان بگه خوب خوش گذشت؟!!!!! همیشه گفت چرا میخوای بری !!!! چقدر میرین بیرون!!!!!!
    هرروز سر حتی کوچکترین مسئله به من ایراد میگیره و من سعی میکنم ساکت باشم این باعث میشه صبرم زیاد بشه اماااااااااااا گاهی دیگه تحمل نمیکنم جواب میدم و بعد به خاطر اینکه جواب دادم گریخ میکنم از خدا میخوام ببخشه منو چون هر چقدرم هم خوردم کنه هرچقدر گریمو در بیاره هرچفدر هم عذابم بده اما من خیییییییییییییییلیییییییی یییییییییی دوسش دارم چون خیلی برام زحمت کشیده خیلی چیزها با دعواهاش با خورد کردناش به هم یاد داده!!!
    میدونین از اینکه هر روز واسه هر چیزی منو ادم حساب نکنه از اینکه همش ایراد بگیره و من عصبانی بشم و هر روز دعوا باشه خسته شدم
    گاهی بابام به مامانم تذکر میده اما خوب نمیشه که همیشه اینکارو بکنه
    اصلا حرفامو قبول نداره ...همیشه واسه همه چیز حتی لباس پوشیدن حتی کارکردن با لب تاپ حتی کلاس ورزش ایراد میگیره!!!!!1
    خیییییییییییییییییییلیییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییی خسته امممممممممممممممممممممممم م
    احساس تنهایی میکنم
    بگین چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    ببخشید طولانی شد اما دلم پره الان دوباره باهام دعوا کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  2. کاربر روبرو از پست مفید genre تشکرکرده است .

    roze sepid (چهارشنبه 03 مهر 92)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 تیر 93 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    736
    سطح
    14
    Points: 736, Level: 14
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون که حداقل نگاه میکنین و میخونین !!!

  4. #3
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    می شه چند مثال خوب از ایرادهایشان بگویید؟

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 تیر 93 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    736
    سطح
    14
    Points: 736, Level: 14
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نوپو نمایش پست ها
    می شه چند مثال خوب از ایرادهایشان بگویید؟
    سلام ممنون توجه کردین
    الان از اون دعوای اون شب گذشته و آرومم خدارو هم شکر میکنم به خاطر این مادر اما این قضیه هر دو سه روز یک بار تکرار میشه
    یک مثال زدم هر موقع مهم نیست هرچند وقت یکبار با دوستام برم بیرون میگن چقدر میری بیرون!!!!( من در ماه شاید دوبار شاید هم اصلا نرم بیرون)
    مثلا میگن تو چرا کار نمیکنی!!!! من نمیدونم منظورش چیه اخه من که بیشتر وقتم درگیر دانشگام
    اگر واسه کسی کاری بکنم میگه چرا میکنی من نمیخوام واسه بقیه مهربون باشی اما از بقیه انتظار دارن که برای من کارهایی بکنن که حتی یک خواهر شاید واسه خواهر نکنه شاید این حرفشون به خاطر اینکه فوق العاده مهربونن من اینو میفهمم اما نه واسه من
    مثلا مامان از رو ظاهر خیلی قضاوت میکنه هر کی حجاب داشته باشه دیگه الان بهترینه اما این درست نیست من میگم مامان رعایت اخلاق مهم تره اما گوش نمیکنه
    اعتقادات من با مامانم فرق میکنه یک کم همیشه میگه اینو با کنایه ...
    یکی از بدترین چیزهایی که خیلی اذیتم میکنه این هست که از زمانی که یادمه هر کاری چه درست چه غلط خواستم انجام بدم یا جایی برم گفتن فلانی انجام میده فلانی میاد!!!!!!!!!!!الان هم همینه هیچ فرقی نمیکنه
    همیشه میزنه تو ذوقم بارها گفتم خوب مامان یبار میشه نزنی تو ذوقم!!!!!!!
    مثلا با کلی ذوق میسینم تعریف میکنم از یک جریان خنده دار تو کلاس به جای اینکه بخنده میگه این کارا چیه یا پسراتون بهتون نخندیدن اخه ینی چی خوب!!!!!!!!!!!
    خیلی دوست داشتم مامانم یک بار بغلم کنه یک بار هر اتفاقی افتاد بگه دخترم عیبی نداره اما همیشه اگر چیزی گم میکردم بیشتر از اینکه نگران این باشم که کجاست نگران این بودم که الان مامان دعوام میکنه
    الان هم هر کاری میخوام بکنم با اینکه میبینم مامان دوستام هیچی نمیگن من یک ترس دارم تو وجودم چون میدونم صد در صد مامانم مخالفت میکنه مهم نیست چی باشه!!!!!!
    میشه یکم بگین چیکار کنم که بتونم با مامان با ارامش برخورد کنم من با اینکه این چیزا هنوز اذیتم میکنه و عادت نکردم اما میدونم دیگه قابل تغییر نیست اما چیکار کنم؟

  6. #5
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تا آنجا که من فهمیدم مادرتان از ظاهر شما ( حجاب ) و دوستانتان نگران است. احتمال می دهم دوستانی دارید که مادرتان موافق نیست با آنها بگردید و به همین دلیل سعی می کند شما را از بیرون رفتن با آنها منصرف کند. همچنین خاطره ای که از کلاستان تعریف کردید احتمالا مادر شما معتقد است که در کلاسی که مختلط است نباید این گونه رفتار می کردید. آیا درست است؟

  7. کاربر روبرو از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده است .

    ساحل75 (شنبه 27 مهر 92)

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 02:54]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    محل سکونت
    زیر سایه خدا...
    نوشته ها
    517
    امتیاز
    3,053
    سطح
    34
    Points: 3,053, Level: 34
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    143

    تشکرشده 599 در 247 پست

    Rep Power
    62
    Array
    سلام عزیزم
    مامانت چون دوست داره بهت گیر میده مامانا مخصوصا اونایی که معتقد ترن فکر میکنن همه میخوان دختراشونو بخورن یا قصد تجاوز دارن! این یه حس مادرانست


    "کلی ذوق میسینم تعریف میکنم از یک جریان خنده دار تو کلاس به جای اینکه بخنده میگه این کارا چیه یا پسراتون بهتون نخندیدن اخه ینی چی خوب!!!!!!!!!!!"
    منم یه چند باری موضوعات جالب دانشگاه و برای خانوادم تعریف کردم دیدم خیلی ذوق نشون ندادن بعدا یکی بهم گفت یادم نیست کی گفت که چون خودت تو اون جریان بودی و ریزو دزشتشو میدونی خندت میگیره یا برات جالبه دلیل نمیشه که برای بقیه هم جالب باشه منم دیگه تعریف نکردم ولی خوب وقتی با دوستام یاد اون جریانا میوفتیم کلی میخندیم
    خیلی دوست داشتم مامانم یک بار بغلم کنه یک بار هر اتفاقی افتاد بگه دخترم عیبی نداره اما همیشه اگر چیزی گم میکردم بیشتر از اینکه نگران این باشم که کجاست نگران این بودم که الان مامان دعوام میکنه

    اگه بهت بگه عیبی نداره دفعه بعد زودتر تکرار میکنی خییلی سخت نگیر دنیای مامانا یه دنیا پر از نگرانیه مخصوصا برای دختراشون تا مامان نشی نمیتونی درک کنی
    به نظر من این رفتارا از سر دلسوزیه اما خوب مادرا نمیدونن دخترا یه نیازای دیگه هم دارن باید یادشون بیاری که شما هم جووون بودین دلتون میخواست مامانتون چه طوری برخورد کنن ما هم همون انتظارو داریم از شما


  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 تیر 93 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    736
    سطح
    14
    Points: 736, Level: 14
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نوپو نمایش پست ها
    تا آنجا که من فهمیدم مادرتان از ظاهر شما ( حجاب ) و دوستانتان نگران است. احتمال می دهم دوستانی دارید که مادرتان موافق نیست با آنها بگردید و به همین دلیل سعی می کند شما را از بیرون رفتن با آنها منصرف کند. همچنین خاطره ای که از کلاستان تعریف کردید احتمالا مادر شما معتقد است که در کلاسی که مختلط است نباید این گونه رفتار می کردید. آیا درست است؟
    ممنون بابت جوابتون
    اخه اونجوری که شما فکر میکنین نیست مامان من حجابش مثل منه فرقش اینکه من جوونم پس یکم بیشتر توجه میکنم
    در مورد کلاس مختلط هم فکر نمیکنم اینطور باشه چون گاهی که تعریف میکنم چنین رفتاری رو نمیکنه یعنی فکر میکنم مامانم دوست داره من مثل خودش با تجربه برخورد کنم در صورتی که من هنوز در واقع یک بچه ام و خوب رفتار های بچه گانه هم دارم گاهی میگم مامان یک جئری میگی انگار خودت تو این سن نبودی !!!

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط بهار_68 نمایش پست ها
    سلام عزیزم
    مامانت چون دوست داره بهت گیر میده مامانا مخصوصا اونایی که معتقد ترن فکر میکنن همه میخوان دختراشونو بخورن یا قصد تجاوز دارن! این یه حس مادرانست


    "کلی ذوق میسینم تعریف میکنم از یک جریان خنده دار تو کلاس به جای اینکه بخنده میگه این کارا چیه یا پسراتون بهتون نخندیدن اخه ینی چی خوب!!!!!!!!!!!"
    منم یه چند باری موضوعات جالب دانشگاه و برای خانوادم تعریف کردم دیدم خیلی ذوق نشون ندادن بعدا یکی بهم گفت یادم نیست کی گفت که چون خودت تو اون جریان بودی و ریزو دزشتشو میدونی خندت میگیره یا برات جالبه دلیل نمیشه که برای بقیه هم جالب باشه منم دیگه تعریف نکردم ولی خوب وقتی با دوستام یاد اون جریانا میوفتیم کلی میخندیم
    خیلی دوست داشتم مامانم یک بار بغلم کنه یک بار هر اتفاقی افتاد بگه دخترم عیبی نداره اما همیشه اگر چیزی گم میکردم بیشتر از اینکه نگران این باشم که کجاست نگران این بودم که الان مامان دعوام میکنه

    اگه بهت بگه عیبی نداره دفعه بعد زودتر تکرار میکنی خییلی سخت نگیر دنیای مامانا یه دنیا پر از نگرانیه مخصوصا برای دختراشون تا مامان نشی نمیتونی درک کنی
    به نظر من این رفتارا از سر دلسوزیه اما خوب مادرا نمیدونن دخترا یه نیازای دیگه هم دارن باید یادشون بیاری که شما هم جووون بودین دلتون میخواست مامانتون چه طوری برخورد کنن ما هم همون انتظارو داریم از شما

    ممنون بهارجان خیلی خوشحال شدم که این حرف ها رو گفتی در واقع این حرفارو میدونم ها اما گاهی زیاده روی مامان باعث میشه درک نکنم اره مامان من خیلی نگرانه کلا اینو درک میکنم هم من هم داداشم اما زیادی نگرانه اما من مسئلم این نیست مشکلم اینکه در هیچ موردی مامان با من موافق نیست یعنی هیچ موردی
    من منظورم این نبود که وقتی کار اشتباهی میکنم بگن حالا بیخیال منظورم اینکه وقتی این موارد پیش میاد بعد یک تذکر بگه حالا عیبی نداره نه اینکه با یک کار اشتباه تمام ایرادامو با هم میگه و قاطی میکنه مسائل رو با هم !!!!!!!!!!!!!
    بارها شده بهار گفتم خودت که جوون بودی میدونی جوونی و شور و حالش جوونی و انرژی و جوونی و اشتباه اما بازهم......

  10. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 02:54]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    محل سکونت
    زیر سایه خدا...
    نوشته ها
    517
    امتیاز
    3,053
    سطح
    34
    Points: 3,053, Level: 34
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    143

    تشکرشده 599 در 247 پست

    Rep Power
    62
    Array
    اکثر آدما همه چیزو با هم قاطی میکننشاید میخوان اینجوری خودشونو ثابت کنن که اونا بهترن برای خودمونم گاهی این اتفاق میوفته
    خودت تا حالا شده به مامانت بگی آره من اشتباه کردم ببخشید دفعه دیگه تکرار نمیکنم؟ یا وایمیستس و کل میندازی که نه مارم درست بوده؟ من که کل مینداختم شمارو نمیدونم

  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 تیر 93 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    736
    سطح
    14
    Points: 736, Level: 14
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بهار_68 نمایش پست ها
    اکثر آدما همه چیزو با هم قاطی میکننشاید میخوان اینجوری خودشونو ثابت کنن که اونا بهترن برای خودمونم گاهی این اتفاق میوفته
    خودت تا حالا شده به مامانت بگی آره من اشتباه کردم ببخشید دفعه دیگه تکرار نمیکنم؟ یا وایمیستس و کل میندازی که نه مارم درست بوده؟ من که کل مینداختم شمارو نمیدونم
    سلام بهارجان
    کلا در این مواقع ساکت میشم تا جایی که بتونم گاهی مامان دیگه آروم میشه اما بعدش از هم دلخوریم گاهی مامانم انگار نه انگار اون همه حرف بهم زده عادی برخورد میکنه اما من نمیتونم و مثل حالتی که قهرم دست خودم نیست چون دلمو واقعا میشکونه گاهی هم که ساکت نمیشم کل کل میکنم

  12. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 02:54]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    محل سکونت
    زیر سایه خدا...
    نوشته ها
    517
    امتیاز
    3,053
    سطح
    34
    Points: 3,053, Level: 34
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    143

    تشکرشده 599 در 247 پست

    Rep Power
    62
    Array
    منم همین الان با مامانم دعوا کردم دعوام بخاطر حالت روحی بدی که دارم بود اونم خسته بود جیغ و داد زدیم دلم گرفته


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.