سلام
22 سالمه و پسر هستم
تو گذشته شکست های زیادی رو تحمل کردم و همین مشکلات دیروز از من یه آدمی ساخته که از جمع گریزونم و اصلا با فامیل و بچه های دانشگاه معاشرت نمی کنم و برخلاف اساتید روان شناسی که داشتن ربابط اجتماعی قوی رو مهارت میدونن من اصلا همچین عقیده ای ندارم ( برای مثال آخرین جشن عروسی که شرکت کردم هفت سال پیش بود که عروسی برادرم بود و نمی توانستم نرم و یا اینکه 6 ساله خونه خاله هام نرفتم حتی واسه دید و بازدید عید می رم مسافرت که مجبور نشم با کسی رو به رو شم) ضمنا اعتماد به نفسم در حد قابل قبولیه .
مدت چهار پنج سال است که ممتد دارم طلوع خورشید رو می بینم یعنی هر شب تا صبح بیدارم و فکر و خیال گذشته به من اجازه خواب راحت نمیده شاید تو این چند سال فقط دو یا سه هفته شب راحت خوابیدم و حتی خیلی پیش میاد که سه چهار روز نمی خوابم (مصرف سر خود قرص الپرازوم هم کمکی به تنظیم شدن خوابم نکرد)....
از قبل گرایش شدیدی به دود داشتم و واقعا از نظر مصرف روزانه, دوستام به چشم یه اسطوره به من نگاه میکنن (روزی 4/5 سر قلیونو و کم کم یه پاکت مگنا قرمز)
سیگاری که من مصرف می کنم به اسم سیگار عملی های معروفه یعنی فقط افرادی که اعتیاد دارن قادرند این نوع سیگار رو مصرف کنن و به دلیل نیکوتین بالای این سیگار جواب آزمایش اعتیادم مثبت در اومد در صورتی که من به هیچ وجه مواد مخدر (چه صنعتی چه گیاهی) مصرف نمی کنم.
اما مشکل اصلیم که به شدت درگیرشم:
بیشتر از سه سال بود که کاملا تنها بودم و با هیچ خانمی رابطه نداشتم, روزام سخت می گذشت اما راضی بودمو و دوست نداشتم کسی را تو خلوتم راه بده چون اصلا حوصله این جور رابطه هارو نداشتم
حدود یک ماه شب عید امسال در جایی مشغول کار بودم که یکی از دوستام بهم پیشنهاد کرده بود.
بعد از چند ماه که از اون محیط کار جارج شدم تماس ناشناسی از شخصی داشتم که مدام ادعا می کرد عاشقمه و نمی تونه بی من زندگی کنه که اوایل با برخورد شدید الحنی از من رو به رو شد
اما سرانجام با سماجت تونست منو راضی کنه که همدیگرو ملاقات کنیم تو دیدار اول کاملا متوجه شدم که این خانم بر خلاف ادعاشون که هم سن من هستن 4 یا 5 سال بزرگترن به یه بچه 5 سال هم دارن وقتی که من این موصوع رو مطرح کردم خانم مجبور شد که حقیقت رو بگه که شماره من رو از تو گوشیه شوهرش (صاحب کارم) برداشته یک بار که منو از دور دیده به من دل بسته (البته من هرگز ندیده بودمشون)
خیلی با وجدانم در گیر شده بودم با اینکه این به دل من نشسته بود نتونستم منصرفش کنم و مجبور شدم گوشیمو با 600 / 700 تومن ضرر بفرشم که دیگه به من زنگ نزنه (این مبلغ واسه منه جوجه دانشجو خیلی سنگین بود)
بارها به من گفته بود که بعد از فوت پدرش از زندگیش دل سرد شده که اومده سراغ من (تو فاصله ی کمی اول مادرش و بعد پدرش رو از دست داده بود با اینکه پدر و مادرش سن زیادی نداشتن)
وقتی که دید راه ارتباطی با من نداره شروع کرد با مادرم تماس گرفتنو گله کردن از من, منم وقتی دیدم مادره منو مامان صدا می کنه دلم لرزید و فرو ریختم و مرتکب گناهی شدم که از گفتنش شرم دارم....
بعد از یه ماه متوجه شدم قبل از من با دوستم رابطه داشته (همونی که منو به شوهرش معرفی کرده بود واسه کار) منم شک داشتم که هنوز با دوستم دابطه داشته باشه که به هیچ وجه تایید نکرد اما من شکم تبدیل به یقین شد تا اینکه در اوج وابستگی از من خواست دیگه بش زنگ نزنم
قبلش خیلی از خوبی های شوهرش گفتم اما درش اثر نکرد و من به آیه آیه های قرآن سوگند که شاهد بودم شوهرش کوچیکترین انحرافی نداره و نون حلال سر سفره زن و بچش میذاره (همین پارادوکس حلال خوری و زن بی وفا به شدت روحمو آزار میده)
قبل از ورود این خانم به زندگیم آدم خسته و نا امیدی بودم به طوری که شاید تو سال 6/7 بار به خودکشی فکر می کردم و بعد از رفتن این خانم و اون گناه زشت این فکرها در ذهنم قوت بیشتری گرفت و من اطمینام دارم که جنم این کار و دارم و به راحتی از عهدش بر می یام چون تو این دنیا هیچ وابستگی ندارم
احتمال این که این خانم دوباره به من رو بیاره زیاده اگه برگشت چیکار کنم؟
چه جوری می تونم کمکش کنم؟ چون واقعا برام عزیز شده و قلبن دوسش دارم (من تجربه های زیادی داشتم و فرق بین عشق و هوس می فهم و البته می دونم که حس الان من القا شده از جانب جناب ابلیسه)
با اون دوستم که از دوستای خیلی قدیمی و صمیمیه چیکار کنم؟ مثل بقیه دوستام ببوسمش بزارمش بالا طاقچه تا گرد و خاک بخوره؟
لطفا راهنماییم کنید از قبل از اومدن این خانم مشکلاتم حاد بوده؟ باید جدی می گرفتمش؟ من آدم مریضیم؟
ممنون از اینکه پر حرفی های منو تحمل کردین
یک دنیا ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)