ديگه نميدونم حق با كيه(خانوادم يا خانواده شوهرم)
با سلام...
تاپيك هاي زيادي اينجا زدم كه بيشتر مربوط به من و شوهرم بود.ولي اين دفعه فرق مي كنه...اين دفعه مي خوام رابطه بين خودم و خانواده هامون رو مديريت كنم.ديگه نمي دونم چي صحيحه چي غلط...احساس ميكنم هيچي نميفهمم ديگه...شايد به خاطر سن كم من باشه اخه ١٩سالمه....
بازم بذار شرايطم رو بگم...من ٥ماهه ازدواج كردم.از تهران اومدم خارج از كشور...يك زندگي جديد و يك اغاز جديد...دو تا خواهر قبل از من هم خارج از دواج كردند و بيشتر فاميل مادريم خارجند....
خانواده شوهرم شركت نظافت دارند و در مدرسه ها و يا اداره ها كارهاي نظافت انجام ميدند.وضع مالي خوبي نسبت به بقيه فاميلامون دارند.
من قبل از اين كه عقد كنم هميشه مي گفتم كه نمي خوام پيششون كار كنم.مادر بزرگم مي گفت كسي از تو توقع كار نداره حتى اگه كار كردي مگه چي ميشه...تو همون دوران مادربزرگم گفته بود بهشون كه قرار نيست پرنده كار كنه خانواده خالم(مادرشوهرم) عصبي كه ما مگه كارگر اورديم و اون درس داره و ما كاري بهش نداريم..
اين ها رو گفتم كه شرايط قبل از ازدواجم رو بدونيد.
و اما حالا...
شوهرم دانشجوه و كار ثابتي نداره پيش پدرش كار ميكنه.ما خونمون جداست و تو يك شهر ديگه ايم.از وقتي ازدواج كرده بودم كسي به من خرجي نمي داد...به اصطلاح ماه عسل كه با كل فاميل رفتيم برامون يك اتاق نگرفتند و من و شوهرم با مامانش و خواهرش تو يك اناق خوابيديم...يك قرون پول تو جيبم نبود به شوهرم ميگفتم مي گفت پول واسه چيته من هستم با هم ميخريم جالب اينجاست كه ولم مي كرد و مي رفت.اخرش مامانم حرص خورد و گفت اين دختر چيزي هم بخواد بخره پول تو جيبش نيست.كه خالم يك ١٠يورو ناقابل داد.بعد از دو ماه اولين پولي بود كه به من ميدادند.در حقيقت من اومدم اينجا و به ندرن بهم خرجي داده مي شد چون به قول شوهرم لازمت نميشه.
منم كهديدم كسي اينجا بهم پول نميده بايد كار كنم...تو اون تابستون گرم براي اولين بار تو عمرم كار كردم و كلي به خودم فشار مي اوردم...همش هم استرس داشتم كارك كثيف باشه و خالم بهم گير بده.و بالاخره بعد از ٥ماه من يكم پول گيرم اومد
- - - Updated - - -
و اما مشكلات الانم:
١-خانواده شوهرم به خصوص شوهرم عادت كردند به اين كه من بايد كار كنم و ما الان به خاطر كار و مسافرت پدر شوهرم ٢ماهه خونه خودمونو ول كرديم.....ماه اول ماه رمضان بود كه من هم پيششون كاو كردم و راحت بودم.ولي الان ديگه خسته ولي به خاطر كار من نمي تونم برگردم خونم.
٢-خانوادم (مادرم و خواهرام) با رفتنم به كار مخالفن چون نه بهم پول ديگه ميدن نه خرجي بهم ميدن كه بخوام كار كنم و كمكشون كنم.در حقيقت مي گن اگر يك خرجي مي گرفتي اشكال نداره كمك كني.ولي همينطوري كار كني و پول نگيري معني نداره
٣-مادرم بيش از حد اصرار داره كه ما برگرديم خونمون و شوهرم و مادرش با شنيدن اين حوف مادرم عصبي ميشن و مادرم رو از اون مادراي دردسر ساز ميدونند چون دلسوزيش معني نداره و مگه دخترش اينجا چشه و مگه ما چيكارش داريم(اين حرف كه مادرم ،مادريه كه خونه دخترش رو خراب ميكنه جيگرمو سوزوند و بت شنيدن صداي مادرم و ياداوري اون حوفا بعضم ميگيره)
٤-دعوا بين من و شوهرم هم زياد شد چون اون بي معني ميدونه گفتنك اين كه مي خوام بر گردم و خونم و دليل اين حوفامو و مادرم و خواهرم ميدونه
الان يكي بهم بگه كجاي كارم اشتباهه...من بايد چه طوري مديريت كنم اين حالات رو.شوهرم يك مسافرت ٧روزه رفته و من حق نداشتم برم خونه خواهرم به خاطر كمك توي كاراشون
خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)