به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array

    ديگه نميدونم حق با كيه(خانوادم يا خانواده شوهرم)

    با سلام...
    تاپيك هاي زيادي اينجا زدم كه بيشتر مربوط به من و شوهرم بود.ولي اين دفعه فرق مي كنه...اين دفعه مي خوام رابطه بين خودم و خانواده هامون رو مديريت كنم.ديگه نمي دونم چي صحيحه چي غلط...احساس ميكنم هيچي نميفهمم ديگه...شايد به خاطر سن كم من باشه اخه ١٩سالمه....
    بازم بذار شرايطم رو بگم...من ٥ماهه ازدواج كردم.از تهران اومدم خارج از كشور...يك زندگي جديد و يك اغاز جديد...دو تا خواهر قبل از من هم خارج از دواج كردند و بيشتر فاميل مادريم خارجند....
    خانواده شوهرم شركت نظافت دارند و در مدرسه ها و يا اداره ها كارهاي نظافت انجام ميدند.وضع مالي خوبي نسبت به بقيه فاميلامون دارند.
    من قبل از اين كه عقد كنم هميشه مي گفتم كه نمي خوام پيششون كار كنم.مادر بزرگم مي گفت كسي از تو توقع كار نداره حتى اگه كار كردي مگه چي ميشه...تو همون دوران مادربزرگم گفته بود بهشون كه قرار نيست پرنده كار كنه خانواده خالم(مادرشوهرم) عصبي كه ما مگه كارگر اورديم و اون درس داره و ما كاري بهش نداريم..
    اين ها رو گفتم كه شرايط قبل از ازدواجم رو بدونيد.
    و اما حالا...
    شوهرم دانشجوه و كار ثابتي نداره پيش پدرش كار ميكنه.ما خونمون جداست و تو يك شهر ديگه ايم.از وقتي ازدواج كرده بودم كسي به من خرجي نمي داد...به اصطلاح ماه عسل كه با كل فاميل رفتيم برامون يك اتاق نگرفتند و من و شوهرم با مامانش و خواهرش تو يك اناق خوابيديم...يك قرون پول تو جيبم نبود به شوهرم ميگفتم مي گفت پول واسه چيته من هستم با هم ميخريم جالب اينجاست كه ولم مي كرد و مي رفت.اخرش مامانم حرص خورد و گفت اين دختر چيزي هم بخواد بخره پول تو جيبش نيست.كه خالم يك ١٠يورو ناقابل داد.بعد از دو ماه اولين پولي بود كه به من ميدادند.در حقيقت من اومدم اينجا و به ندرن بهم خرجي داده مي شد چون به قول شوهرم لازمت نميشه.
    منم كهديدم كسي اينجا بهم پول نميده بايد كار كنم...تو اون تابستون گرم براي اولين بار تو عمرم كار كردم و كلي به خودم فشار مي اوردم...همش هم استرس داشتم كارك كثيف باشه و خالم بهم گير بده.و بالاخره بعد از ٥ماه من يكم پول گيرم اومد

    - - - Updated - - -

    و اما مشكلات الانم:
    ١-خانواده شوهرم به خصوص شوهرم عادت كردند به اين كه من بايد كار كنم و ما الان به خاطر كار و مسافرت پدر شوهرم ٢ماهه خونه خودمونو ول كرديم.....ماه اول ماه رمضان بود كه من هم پيششون كاو كردم و راحت بودم.ولي الان ديگه خسته ولي به خاطر كار من نمي تونم برگردم خونم.
    ٢-خانوادم (مادرم و خواهرام) با رفتنم به كار مخالفن چون نه بهم پول ديگه ميدن نه خرجي بهم ميدن كه بخوام كار كنم و كمكشون كنم.در حقيقت مي گن اگر يك خرجي مي گرفتي اشكال نداره كمك كني.ولي همينطوري كار كني و پول نگيري معني نداره
    ٣-مادرم بيش از حد اصرار داره كه ما برگرديم خونمون و شوهرم و مادرش با شنيدن اين حوف مادرم عصبي ميشن و مادرم رو از اون مادراي دردسر ساز ميدونند چون دلسوزيش معني نداره و مگه دخترش اينجا چشه و مگه ما چيكارش داريم(اين حرف كه مادرم ،مادريه كه خونه دخترش رو خراب ميكنه جيگرمو سوزوند و بت شنيدن صداي مادرم و ياداوري اون حوفا بعضم ميگيره)
    ٤-دعوا بين من و شوهرم هم زياد شد چون اون بي معني ميدونه گفتنك اين كه مي خوام بر گردم و خونم و دليل اين حوفامو و مادرم و خواهرم ميدونه
    الان يكي بهم بگه كجاي كارم اشتباهه...من بايد چه طوري مديريت كنم اين حالات رو.شوهرم يك مسافرت ٧روزه رفته و من حق نداشتم برم خونه خواهرم به خاطر كمك توي كاراشون
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  2. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array

    كسي نيست؟
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    116
    Array
    پرنده عزیز

    به نظر من موضوع شما کمی پیچیده است بخاطر سن کم و روابط خانوادگی با خانواده همسر و وابستگی همسرتون به خانواده

    بنابراین راهنمایی کردن سخته ولی چیزی که به ذهن من میرسه اینکه سعی کن بری سر خونه و زندگی خودت و سعی

    کن هرطور میتونی به همسرت و افکارش نزدیک و نزدیک تر بشی در حین اینکه با سیاست و احترام با خالت(مادرشوهرت)

    و بقیه اطرافیان رفتار میکنی. سعی کن هم خودت یک کار موقت پیدا کنی و هم همسرت و کنارش درستون رو هم خوب بخونید.

    می دونم سخته ولی هم شیرین و دلچسبه و هم جلوگیری میکنه از دخالتهای اطرافیان.

    اگر اطرافیان هزاران یورو و طلا به شما بدهند و برای ساعاتی شما رو خوشحال کنند ولی متاسفانه این باعث میشه

    برای سالها به خودشون اجازه بدهند در خصوصی ترین امور شما هم دخالت کنند این محدود به خانواده شما نیست در

    همه جای دنیا وابستگی مالی و کاری و ... باعث ایجاد دخالت میشه.

    پس روز به روز به سمتی حرکت کن که وابستگی خودت و همسرت به خانواده اش کمتر بشه و در کنارش رشد کنی و بزرگ بشی.

    موفق باشی

  4. 4 کاربر از پست مفید sanjab تشکرکرده اند .

    asemani (یکشنبه 17 شهریور 92), mercedes62 (چهارشنبه 03 مهر 92), پرنده غريب (یکشنبه 17 شهریور 92), دریا72 (چهارشنبه 27 شهریور 92)

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    سلام پرنده جان
    به نظر من هم باید سعی کنی برگردی سر خونه و زندگی خودت. این کار درستیه .
    این اصلا خوب نیست که دو ماهه خونه مادرشوهرت هستی . چون نزدیک بودن به اون ها باعث میشه حرمت ها بینتون کم کم از بین بره .
    ضمنا یادت باشه که این وظیفه همسرته که بهت خرجی بده . تو وقتی از اول شرط کرده بودی که نمیخوای پیش اون ها کار کنی ، نباید پا روی شرط خودت می ذاشتی . الان هم دیر نشده . به نظر من دست از کار کردن پیش اون ها بکش و سعی کن بیشتر به درس هات بپردازی .
    ضمنا حرف های مادرت رو به همسرت و خانوادش اصلا منتقل نکن و از مادرت هم بخواه که با مادرشوهرت و شوهرت و ... بحث نکنه. سعی کن مسئولیت حرف زدن و نظر دادن رو به دوش خودت بگیری تا اون ها روی مادرت و خانوادت حساس نشن.
    برای مدتی سعی کن به درس بپردازی و به همسرت هم بفهمونی که بایستی خرجت رو بده .
    امیدوارم مشکلت حل بشه .
    ضمنا تاپیکت رو نیمه کاره رها نکن. ادامه بده تا جواب بگیری. چون تاپیک قبلیت هم نیمه موند.
    موفق باشی خانم کوچولو

  6. 3 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    mercedes62 (چهارشنبه 03 مهر 92), پرنده غريب (یکشنبه 17 شهریور 92), دریا72 (چهارشنبه 27 شهریور 92)

  7. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array
    مرسي سنجاب عزيز
    راستش من خودم دلم مي خواد كار كنم ولي هنوز زبان اينجا رو خوب ياد نگرفتم به خاطر همين بايد كمي صبر كنم.شوهرم درك نمي كنه كه من از اينجا موندن خسته شدم.نه اين كه بد بگذره ولي واقعا خسته شدم.همونطور كه دوستم اسماني گفت واقعا حرمت ها شكسته شده.اين كه گفتين طرز فكر شوهرم رو هم بشناسم هم واقعا برام سخته چون من و شوهرم رابطه عاطفي خوبي نداريم و خيلي تلاش مي كنم بشناسمش ولي نمي تونم.متاسفانه ترجيح ميدم نشناسم چون شخصيتش از اونايي كه مورد پسندم نيست.ولي بايد بسازم باهاش.
    اين روزهاي اخري ديگه اصرارم به رفتن به خونه بيشتر شد چون ديدم حال روحيم داره خراب ميشه .انگار منتظر يك دعواييم كه باعث بشه از خونه بزنم بيرون.ترس ودلهره منو مي گيره و همش ميترسم.تنها كسي كه باهاش راحتم خواهرمه .فقط با اون مي تونم حرفامو بزنم.از موقعي كه ازدواج كردم فقط

    يك بار گله كردم اونم پيش خواهرم ،كه خواهرم دلش برام سوخت و رفت يك چيزايي به مامانم گفت و مامانم بعدش داشت با شوهرم حرف مي زد كه خالم از اون ور هي ميپريد .مامانم بهش گفت چته مادر شوهر و خالم بهش برخورد و چرا ميگي مادر شوهر و من خالشم و اين حرفا چيه و يك دعوا راه انداخت...به همين سادگي
    من اينجا پيش هيچ كس حرفم ارزش نداره حتى براي شوهرم.زورم به هيچ كس نميرسه تو هيچ چيز...اگه يك حرف بزنم مه خوششون نياد كلي بر ميخوره بهشون.مثلا خونه شلوغ بود و دارم با مامانم حرف ميزنم ازم پرسيد چقدر پيشت شلوغه منم به شوخي گفتم من به اين شلوغي عادت كردم خالم شنيد گفت حالا انگار تو چقدر و ارومي يا خونتو خيلي ارومه منم گفتم خاله چته ناراحت شدي ميكه برو اره شما خونتون اروم بوده خونه ما شلوغه.واقعا تعجب كردم چون خودشم ميدونه چقدر خونشون شلوغه
    اسماني جام باورت ميشه شوهرم ميگه من كار كنم تا پول كلاساي تو رو بدم!!!!!
    خودت بايد كار كني...در ضمن تاپيكم رو ادامه ندادم چون ميدونم مثل هميشه به نتيجه نميرسم من هميشه از دعوا مي ترسيدم و اگر بين كسي دعوا ميشد گوشامو ميبستم تا نشنوم چون نميتوهم تحمل كنم.فكر نكنم كسي راه حلي داشته باشه
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 30 مرداد 93 [ 07:39]
    تاریخ عضویت
    1391-3-18
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    1,080
    سطح
    17
    Points: 1,080, Level: 17
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    152

    تشکرشده 157 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام پرنده غریب عزیز

    خیلی وقته دلم می خواست برات بنویسم ولی متاسفانه نمی رسیدم. دوست عزیزم من اون موقع ها که صحبت از ازدواجت بود تاپیکت رو می خوندم و تقریبا در جریان توضیحاتت از زندگیت هستم. من فکر می کنم چیزی که تو خیلی خیلی و به شدت بهش احتیاج داری اینه که خودت رو دریابی. برای یه مدت همسرت و خالت و اون چیزایی که این مدت گذشته رو بذار کنار. باهاشون بد نباش ولی ذهنتو درگیرشون نکن. فقط تمرکز کن روی خودت و تقویت خودت.

    زبان خوندن از روی کتاب و با کلاس رفتن خوبه ولی راه پیشرفت خیلی سریع تر هم برات هست. پاشو راه بیفت توی خیابون. برو توی فروشگاها و شروع کن به سوال کردن در مورد هر چیزی. هیچ اشکالی نداره حتی اگه همه جمله هات اشتباه باشه اونا که تو را نمی شناسن. فقط گوش بده ببین اونا در جوابت چی می گن و وقتی منظورت رو متوجه شدن چه طوری همون جمله را می گن. باور کن این جوری خیلی زود راه می افتی. اصلا هم خجالت نکش. اولش سخته ولی وقتی پیشرفت سریع خودت رو ببینی خودت بیشتر مشتاق می شی.

    کار دوم اینه که بری یک کار داوطلبانه پیدا کنی و انجام بدی. هر چیزی که دوست داری. مطمئن باش خیلی خیلی بهت کمک می کنه. معمولا وب سایت یا مرکزی توی شهرتون پیدا می شه که کارهای داوطلبانه موجود را معرفی می کنه و آدرس می ده. با چنین کاری هم اعتماد به نفس پیدا می کنی. هم حس خوبی بهت دست می ده و هم ذهنت از این حرف و صحبت هایی که الان درگیرش هستی راحت می شه. اون وقت می بینی که هم خودت بیشتر خودت رو دوست داری و هم دیگران یه جور دیگه روت حساب باز می کنن.

    برات بهترین ها را آرزوها می کنم دوست خوبم

  9. 2 کاربر از پست مفید زهرا ۲ تشکرکرده اند .

    پرنده غريب (دوشنبه 18 شهریور 92), دریا72 (چهارشنبه 27 شهریور 92)

  10. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array
    ولي من مشكلم الان مديريت اين اوضاعه .پدر شوهرم يك تجارت تو يك كشور ديگه باز كرده.به احتمال زياد خيلي بايد رفت و امد داشته باشيم.من الان بايد امتحان بدم اگر قبول بشم ديگه ميرم مدرسه،ديگه هم كار ميكنم تو يك سوپر ماركت و ديگه سرم شلوغ ميشه.ولي اين مسئله يك عمره.شوهرم هم ابروم رو ميبره اگر چيزي بهش بگم ،مامان پرنده ميگه فلان ....
    نميدونم چي كار بايد كنم
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  11. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array
    سلام
    راستش الان رابطه مادر و خالم به حالت طبيعي برگشته...دوباره با هم حرف مي زنن.ولي من ميدونم از اين اتفاقا خيلي ممكنه بيفته...چون مامانم دلسوزيش براي من رو خيلي بد نشون ميده طوريكه خانواده خالم ميگن مگه چي كم داره كه مامانش مي ناله...من مي خوام حداقل اين تاپيكم به نتيجه مثبت برسه به خاطر همين ادامه دادم.در حقيقت الان موندم وقتي خيلي ناراحتم از خانواده خالم چي كار كنم؟سختمه تو خودم بريزم...فقط همون يك بار به خواهرم گفتم و ناليدم ،اين دعوا شد.اون مدت واقعا به تمام معنى احساس خستگي مي كردم ولي شوهرم درك نميكرد..در حقيقت هيچ كس درك نمي كرد كه چقدر به ارامش تو خونه خودم نياز دارم.مامانم هم معتقده كه ختى بهشت خدا مثل خونه ادم نيست...من دو روز بود برگشته بودم خونمون كه باز واسه شوهرم كار پيش اومد و خالم نذاشت تنها باشم.دوست داشتم تنها بمونم ولي نشد.كلي خونه خودم ذوق داشتم دوباره برگشتم.
    حالا جالبه زن پسر داييم هم سن منه.داشت با دختر خالم راجع به لباس و اين چيزا حرف مي زدند و من چقدر اين موضوع ها برام بي اهميت بود طوري كه احساس كردم در كنارشون من پيرم چون اصلا به مد و اين حرفا اهميت نميدم و چقدر دنياي من با دنياشون فرق داره.
    با مادر بزرگم حرف ميزدم و از ناله هاي دوران نامزديم از شوهرم ميگفتم.گفتم من تنها كسي ام كه به احترام حرف مادر و پدرم با اين شخص ازدواج كردم و توقع داشتم خدا به خاطر تو كلم بهش عشق رو بين من و همسرم ايجاد كنه ولي هيچ نشد.
    با دختر خالم حرف مي زدم و بهش گفتم سالگرد عقدته اين روزا...گفت تو خوبي كه دو تا سالگرد عقد داري و يك سالگرد ازدواج و چقدر از اين حرفش ناراحت شدم ودلم شكست.
    ميدونم حرفام پراكندست چون مغزم هر دقيقه به يك چيز فكر ميكنه...اميدوارم كمكم كنين
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  12. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1390-5-13
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    6,210
    سطح
    51
    Points: 6,210, Level: 51
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 70 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام پرنده غریب
    به نظر من حق با هیچکس نیست . حق فقط با خودته . تونیاز به آرامش داری. میخوای از زندگیت لذت ببری و آرامش داشته باشی و این لذتو و آرامشو فقط هر کس تو خونه خودش داره. تو با این سن کمت خودتو خیلی درگیر مشکلات زندگی کردی و وقتی برای خودت نذاشتی . مسلما خالت کار درستی نمیکنه تو رو اینهمه درگیر میکنه عزیزم. دلم برات گرفت. ولی از من به تو نصیحت آدم همیشه تنهاست حتی بعد از ازدواج. از شوهرت توقع نداشته باش و خودت به داد خودت برس و سعی کن از زندگیت لذت ببری. اساسا آدم حتی با داشتن شوهر خوب هم باید برای خودش و اهدافش برنامه ریزی کنه. خودتو به دست اهداف مادر شوهر و شوهرت نسپر.

  13. 2 کاربر از پست مفید فردیس تشکرکرده اند .

    پرنده غريب (چهارشنبه 27 شهریور 92), دریا72 (چهارشنبه 27 شهریور 92)

  14. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    یه بار خیلی جدی و مودب بشین با شوهرت صحبت کن توو یه زمان مناسب و از اهداف قبل ازدواجت برای زندگیتون داشتی بگو و بگو دلم میخواد تووی خونه ای که با اون همه ذوق و شوق چیدیمشون زنگی کنم بگو من آرامش و فقط توو خونه خودم دارم و اصلا اصلا از خونواده شوهرت برای اینکه راضیش کنی بری خونه خودتون پیشش بد نگو ،فقط حرفاتو با مهربونی و توو یه زمانی که باهم خوب هستید بزن تا رووش تاثیر بزاره

  15. 2 کاربر از پست مفید دریا72 تشکرکرده اند .

    mercedes62 (چهارشنبه 03 مهر 92), پرنده غريب (چهارشنبه 27 شهریور 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خيلى ناراحتم تو كيف همسرم متادون ديدم
    توسط شاهدخت در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 بهمن 94, 05:18
  2. نميخوام زندكيم خراب بشة
    توسط محمد انصارى در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: شنبه 02 مهر 90, 00:10
  3. ۴۸ كيلو شمش طلا مهريه عروس ۴۸ كيلويى
    توسط parnian1 در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 24 آذر 88, 20:50
  4. پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 بهمن 87, 18:43
  5. كينه
    توسط اسماء در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 06 آبان 87, 11:57

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.