به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 دی 92 [ 17:15]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    658
    سطح
    13
    Points: 658, Level: 13
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 36 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Dead یک شکست خورده به تمام معنی

    با سلام

    از دوره نوجوانی برادرم و فامیلهایم مرا اصلاً محل نمی ذاشتند و به خاطر مشکلات مالی که داشتم، همه مرا مسخره می کردند. فکر می کردند چون در یک خانواده ساده هستم ، پس عقب افتاده هستم . رفتار هیچکدام با من مناسب نبود.

    من خیلی زحمت کشیده که خودم را بالا بکشم. درس خواندم با امکانات کم . شاگرد اول شدم . برنامه نویسی را خیلی خوب یاد گرفتم . ولی متاسفانه بخت با من یار نبود. در محیطهای نامناسبی کار پیدا می کردم . که بعد از یک مدت مرا از کار بیرون می کردند. این موضوع تا 27 سالگی ادامه داشت.

    بعد کار احمقانه ای کردم و آن این بود که خودم را به دیوانگی زدم . نمی دانم چرا ولی این کار را کردم . نمی خواستم جلب توجه کنم. فقط شاید از هیجان افسردگی خوشم می آمد. می خواستم بدونم افسردگی چجوریه . شاید فکر می کردم اگر خودم را به افسردگی بزنم ، همه می گن افسردگی گرفته دیگه و کاری به کارم ندارند. و شکستهایم قابل توجیه می شود. همه می گن خوب افسردگی گرفته .

    من خیلی خسته شده بودم . از بس برای موفقیت زحمت کشیده بودم و لی بهش نمی رسیدم . خواستگارهایم اکثراً می رفتند و بقیه هم که فقط منتظر بودند من شکست بخورم و تا می توانند متلک بارم کنند و پشت سرم حرف بزنند.

    حالا الان از 5 سال پیش من در همان مرداب افسردگی گیر کردم. اوایل برام سخت بود ولی بعداً بهش عادت کردم . خوشم اومد و ادامه دادم . از اینکه افسرده باشم و مادرم نازم را بکشد ، خوشم می امد . تنبلی و بی حوصلگی به مزاقم خوش آمد .

    ولی شرایط الان من ....

    الان همه مرا یک آدم دیوانه حساب می کنند و کسی روی حرف من حساب باز نمی کند. در یک شرکتی که مدیر آن خیر است کار می کنم . و او از روی خیر خواهی مرا نگه داشته است . چون اصلاً شرایط روحی مساعدی نداشتم و کاری از دستم بر نمی آمد .

    الان حداقل در شرکت کار می کنم و رفتارهای عجیب و غریب انجام نمی دهم .

    قبلاً شرایط من این نبود و کارم و حقوقم خوب بود. ولی حالا از شرایط فعلی ام حالم به هم می خورد. مادرم مریض داری من را می کند.

    و مدیر شرکت خوشحال است که کار خیر انجام داده است .

    برادرهایم و خواهرم اصلاً روم حساب باز نمی کنند و مرا یک آدم دیوانه حساب می کنند. اگر من از آنها انتقادی بکنم . می گن زده به سرش . اگر جوابشان را بدهم ، می گن دوباره قاطی کرده .

    خلاصه خیلی داغون و شکست خورده هستم .

    کاش در طول زندگی عقلم را به کار می گرفتم و عاقلانه زندگی می کردم که کارم به اینجا نرسه .

    من دختر زرنگ و باهوشی بودم ولی نمی دانم چرا این بلا را خودم با دستای خودم سر خودم آوردم.

    نمی دانم با شرایط چطور کنار بیام ؟ نمی دانم با چه انگیزه ای به زندگی ادامه بدم .

    تنها انگیزه من موفقیت بود . یک موفقیت چشمگیر .

    یک موفقیتی که کف همه ببره و همه بگن لیلا دختر با شخصیت و خانومیه و به من افتخار کنند.

    ولی حالا همه چیز برعکس شده.

    من یک دختر عقده ای شده ام که دائم عقده هایش را سر پدر و مادر پیرش خالی می کند.

    نمی دانم چی کارم کنم ؟

    آیا امکان داره یه روزی بشه و همه روی من حساب باز کنند و بگن چه خانومی ؟

    آیا امکان داره همه بگن لیلا زرنگه ؟ با وجود همه غلطایی که کرده ام ؟

    آیا امکان داره مادر و پدرم به من افتخار کنند؟

    آیا امکان داره خداوند ازم راضی شه ؟

    آیا امکان داره خودم از خودم راضی شوم ؟

    آیا امکان داره با این همه گرانی و حقوق خیلی کم خودم ، خیلی پولدار شوم ؟

    من از خودم یک دختر دیوانه ساختم . آیا امکان داره که تبدیل به یک دختر با شخصیت شوم ؟

    من خیلی گیجم . خیلی داغونم و نمی دانم چه خاکی توی سرم بریزم ؟

    کاش همش یه خواب بود.

    من به رویاهایم نرسیده ام .

    آیا می توانم به قدرت خداوند به همه این موارد خوب برسم ؟

    من خیلی ناامیدم .

    چون خیلی در زندگی عقب افتاده ام .

    کارهای شخصی ام را مادرم انجام می دهد.

    حوصله هیچی ندارم . و همیشه دلم گرفتست .

    - - - Updated - - -

    چطور می توانم آرزوهای مادر و پدرم را که دوست داشتند یک دختر عاقل و خوب داشته باشند را برآورده کنم ؟

    چطور می توانم همه چیز را تغییر دهم ؟

    چطور می توانم آدم باشم ؟

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 شهریور 92 [ 08:51]
    تاریخ عضویت
    1392-6-10
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    9
    سطح
    1
    Points: 9, Level: 1
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام امید به زندگی داشته باش انقدر نامید نباش اگه تو زندگیت بخواهی میشی همش این جوری هم که مگی نیست به چیزهای خوب فکر کن به چیزهای که بتونه جرغه تو فکرت بزنه سعی کن تو مسیر اب شنا کنی خلاف جهت نباش تو جامعه خودت نشون بده سعی کن یه دوست خوب پیدا کنی راستی بعدش از کجا میدونی شکست خوردی شایدم پیروز باشی بدون امکان داره ادم بدتر از این هم باشه پس هیچ وقت فکر اخر خط نباش

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 اردیبهشت 97 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1391-8-12
    نوشته ها
    629
    امتیاز
    8,334
    سطح
    61
    Points: 8,334, Level: 61
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 792 در 312 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام
    اینکه گفتین خودتون رو به دیوانگی زدین به نظرم عجیبه یکمی. خوب چرا ؟؟ مگه فقط دیوونه ها شکست میخورن؟
    مثلا منی که عاقلم و تحصیلات هم دارم شکست نخوردم توی زندگیم؟؟؟؟؟
    به نظرم کارتون منطقی نبوده و به قول خودتون کار خوب و حقوق خوب داشتین چرا اینقدر خودتون رو دست کم میگیرن.
    گفتین برنامه نویسی رو خیلی خوب یاد گرفتین؟؟؟ خوب این که یه موفقیته نه شکست!!!!!!!
    تعجب میکنم از دختر با استعدادی مث شما که شاگرد اول شده، برنامه نویسی بلده و حتما خیلی کارهای دیگه هم بلده و میگه من شکست خورده ام؟؟؟؟؟؟؟ مشکلات مالی که نشد شکست!! خوب خیلیا پول ندارن و دارن زحمت میکشن ولی اصلا شکست خورده نیستن. هر وقت دست از تلاش برداری اون موقع شکست خوردی.
    به نظر من شرایط شما بد نیست ولی شما خیلی به اینکه دیگران چطوری در موردت قضاوت میکنن دل بستی و منتظر تایید دیگرانی که بهت بگن ادم موفق... خوب اگر خواستگارات رد میشن و میرن که مشکلی نیست هر کسی یه طوری میپسنده. سنتون هم که زیاد نیست.
    نمیگم مشکلی نداری ولی مشکلاتت خیلی قابل حل هستند و یکمی اراده و تلاش میخوان
    به نظرم دست از این لوس بازیا (ببخشید رک میگم) و افسردگی اجباری و این کارا بردار. خودت باش همونی که هستی اگر پول نداری، تیپ نداری قیافت معمولیه هر چی هستی هر کی هستی خودت باش و بذار هر چی دیگران میخوان بگن. مهم اینه که نیازی نیست جلب توجه کنی برو سر کار همون کاری که دوست داری و بذار خودت موقعیت خودت رو بالاببری نه دیگران موقعیتت رو بالا یا پایین ببرن.
    البته یکمی زمان میخواد ولی شدنیه... خیلی هم سخت نیست یه یا علی میخواد و یه پشتکار و تلاش که شما حتما داری.
    موفق باشی

    [size=medium]تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی‌!
    یکی‌ دیروز و یکی‌ فردا .
    [/size]

  4. کاربر روبرو از پست مفید mohammad2012 تشکرکرده است .

    Pooh (یکشنبه 10 شهریور 92)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 دی 92 [ 17:15]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    658
    سطح
    13
    Points: 658, Level: 13
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 36 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نمی دونم. بعضی وقتها به خودم می گم تا اندازه ای پیروزم چون شرکتی که دارم توش کار می کنم خیلی عجیبه و آدمهایی را درونش دارد که هیچ کجای تهران نداشته .

    انسانهای شرکت مرا یاد روزهای خوبم می اندازند. روزهایی که خیرخواه بودم و با مشکلات می جنگیدم. روزهایی که به گیاهان و حیوانات و مهربانی و احترام علاقه داشتم . روزهایی که از انجام کار خیر لذت زیادی می بردم.

    ولی من با وجود اینکه 9 ماه در این شرکت کار می کنم . هنوز آدم نشده ام.

    من نمی دونم چرا مرا در شرکت پذیرفتند . نمی دانم چرا با وجود اینکه آنها می دانستند من داروی اعصاب مصرف می کنم و افسردگی دارم و شلخته ام و با وجود اینکه مدارک برایشان نبردم مرا پذیرفتند؟

    آنها واقعاً بزرگند. حتی روزهایی بود که من شرکت نمی رفتم ولی آنها به من التماس می کردند که شرکت برم و به من حقوق می دادند . آنها از خوشحالی من خوشحال می شدند . هیچوقت روزی را فراموش نمی کنم که با خوشحالی شرکت رفتم و مدیر شرکت و بیشتر کارمندان از خوشحالی در پوست خودشان نمی گنجیدند . الان شرایط فرق کرده . آنها از من کار می خواهند . ولی در زمانیکه افسرده بودم به درد دلهای من گوش می کردند. به من امید می دادند . به من حقوق می دادند و مرا تشویق به خوب زندگی کردن می کردند.

    الان اونا فکر می کنند من خوب شدم . من فقط 3 هفته خوب بودم . ولی بعد دوباره در خانه بدترین دختر روی زمین هستم ؟

    من خیلی بنده بدیم ؟

    می توانم خوب شوم .

    شرکت برای من یک معجزه بود .

    یعنی اینکه من بهترین بنده خدا بشم و منتظر معجزه های خداوند بشوم انگیزه خوبی برای ادامه زندگی ام است ؟

    من خیلی گیجم نمی دانم به خاطر شرایطی که دارم خوشحال باشم یا ناراحت ؟

  6. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    دارو را با تجویز پزشک مصرف میکردید؟

    شما یکم باورتون رو به خودتون از دست دادید.

    زمانی خودتونو کم کم به افسردگی زدید تا محبت و ترحم دیگران رو جلب کنید. اما الان نیاز دارید که خودتون خودتون رو قوی بدونید و از این ترحم ها خلاص بشید. عزت نفس شما آسیب دیده.

    همونطور که خودتون کم کم به افسردگی زدید و بعدش واقعا افسرده شدید، الان خودتون به قوی بودن و عزت نفس داشتن بزنید و کم کم به دست میاد.

    زمان میبره. حداقل همون مدتی که طول کشیده تا افسرده بشید.

    اما شدنی است. صبر و پشتکار میخواد.

    فقط در مرحله اول باید از این قابل ترحم نشون دادن خودتون دست بردارید.

    کم کم خودتون خودتونو باور میکنید.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 14 تیر 96, 19:57
  2. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  3. پاسخ ها: 37
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 فروردین 93, 16:14
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پسری که دنبال تصاویر جنسی تو نت هست ممکنه مشکل درست کنه برای اطرافیانش؟
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 12 اسفند 90, 15:20

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.