سلام ِ دوباره دوستای خوب همدردی.
اینی که میخوام بگم، نمیدونم درددله..یا درخواست کمکه...شاید هردوش...
شاید واسه اینکه خارج دنیای مجازی حس نکردم کسی درکم میکنه
ما خونوادمون مذهبی نیست.اصلا.
این وسط من نماز میخونم و حجاب دارم!
بماند که چی شد که من اینجوری شدم.
من الان یک سال و نیمه که حجاب دارم.
طبیعی بود نتونن منو بپذیرن
یا اینکه سختشون باشه
خیلی اذیت شدم....خیلی دلم شکست...خیلی چیزا شنیدم و سکوت کردم
نه فقط واسه ی حجاب. واسه اینکه درحد خودم که میدونم خیلی هم کمه اسلامو قبول دارم
چقد حرف شنیدم.... بماند.
الان یک سال و نیم گذشته
یه سریا عادت کردن به این من ِ جدید
اما یه سریا هم مثل خواهرم.... هنوز ک هنوزه ناخوداگاه ( شایدم خوداگاه ) تحقیرم میکنن..
خسته شدم...
خسته شدم بس که سکوت کردم
حالا دیگه نمیتونم بخندم...
انقدر هربار از قیافم ایراد گرفتن که از اینه بدم میاد
که تمام اعتماد به نفسمو گرفتن
که خیلی حساس شدم. خیلی. با کوچکترین چیزی احساس اضافی بودن میکنم
الانم واقعا همین حسو دارم.
خیلی حس اضافی بودن دارم
با خودم فکر میکنم اگه من نبودم الان خیلی حال همه بهتر بود
از بودن من خجالت نمیکشیدن
به خاطر من حرص نمیخوردن
خیلی وقتا فضای خونه سنگین نمیشد به خاطر من
خیلی حرف دارم
اما انقدر اشفته ام که نمیتونم جمله بندی کنم...فقط اینکه حالم بده.
چندشب پیش دوباره خواهرم منو بدجوری رنجوند. دیگه نمیتونم حتی یه لبخند زورکی بزنم
همش تو اتاقم و خیلی سرسنگینم ( اونم که عصبی!! )
راستی خواهرم متاهله
چیکار کنم دوستان؟:(
خیلی خسته ام. خیلی.
نمیدونم اصلا. یهو فردا ممکنه یهو حالم خوب شه. یهو دوهفته یا بیشتر طول بکشه...
نمیدونم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)