سلام دوست عزیز
از حرفای شما من اینطور برداشت می کنم که شما به بلوغ فکری لازم برای ازدواج نرسیدید(ببخشید رک گفتم)
اول از همه باید بگم که مثالایی که زدید فقط یه سری اختلاف نظره و شما هم باید بهشون احترام بذارید. برای مثال در رابطه با احترام گذاشتن به دیگران خب هر کسی اصول خودشو داره ایشونم کاریو انجام میده که از نظر خودش درسته شما باید در حد تذکر دادن به شوهرتون مخالفت خودتونو اعلام کنید نه این که بخواید ایشون رفتارشونو عوض کنن . باز هم پوزش می خوام اگه لحن حرف زدنم بده ولی دلایلی که آوردید بیشتر جنبه بهانه جویی و عیب جویی داشت تا به خودتون(یا دیگران) این حسو القا کنید که شما به درد هم نمی خورید. تفاهم یعنی درک کردن همین تفاوت ها.
گفتید موارد بهتری داشتید باید بهتون بگم که شما با بهترین مرد دنیا هم ازدواج می کردید بازهم در یکسری تفاوت ها میشدید و تا زمانی که نخواید با اختلاف نظرهاتون کنار بیاید همین مشکلو خواهید داشت. اون آقا هم ممکن بود موارد بهتر از شما پیدا کنن ولی به جای اینکه به این مسائل فکر کنن سعی می کنن از زندگی با شما لذت ببرن شما هم همین کارو بکنید.
در رابطه با مشکل شما بایدبگم این خاصیت ازدواجه که بعد ازدواج احساس وابستگی قبلی از بین میره و تفاوت ها خیلی رونمایی می کنن شما باید این مشکلو با درایت حل کنی. همه بعد از عقد و ازدواج به این نتیجه میرسن که فرشته نجات یا شاهزاده رویاها وجود خارجی نداشته.
در پایان باید یادآوری کنم که شما یه شکست عشقی رو تجربه کردید پس نذارید که این احساسات و افکارتون باعث بشه همسرتونم این احساسو تجربه کنه.
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)