سلام به همه.. از معرفي خودم شروع ميكنم .. من صدفم 26 سالمه.. مشكل من اينه حدود يك سال و نيم هست در يك رابطه هستم كه به خواست خودم شروع شد.. نميدونم چطوري شروع كنم.. من كسيو دوست دارم كه ميدونم "متاهل" هست و حدود 7 ساله كه ازدواج كرده..در ابتدا هيچ اطلاعي نداشتم اما وقتي متوجه شدم ادامه دادمنميتونم اين رابطه رو قطع كنم هميشه سعي كردم اما نميشه..و يك و سال و نيم هست كه ادامه داره.. وقتي نيست تمركز ندارم به واسطه كارم(پزشك هستم و 6 ماه هست كه دوره طرحمو اغاز كردم) از كارم ميمونم..نميتونم درست كار كنم نميتونم بيماراموويزيت كنم.. من ديوانه شدم ديوانه كسي كه ميدونم هيچ آينده اي با اون ندارم ميدونم كه ارتباطم اشتباهه..اما وقتي هست خوشحالم شادم..يك كوه انرژي هستم..من دلمو احساسمو به اون باختم و كم كم همه انسانيت و زندگيمو دارم ميبازم.. الان با اقايي كه 10 سال از من بزرگتر هست آشنا شدم.. اين آشنايي به اصرار اين آقا بود و از اونجا كه شناخت نسبي داشتم و فكر ميكردم شايد به اين شكل بتونم اون شخصو فراموش كنم ارتباطو اغاز كردم..اما نشد..بيشتر از قبل و ديوانه تر از قبل شدم..هر وقت ايشونو ميبينم حال خيلي بدي دارم.. بي انگيزم .. به شدت احساس انزجار ميكنم از ايشون بي دليل..درصورتي كه ويژگي هاي خوبي دارن.. من الان با هر 2 در ارتباطم با اون كسي كه دوستش دارم ارتباط گرمي دارم تمام هم و غم من خوشحالي اون هست و در اين ارتباط بي حوصله هستم نميتونم اختيار افكارمو به دست بگيرم.. نميتونم جايگزينش كنم.. نميتونم منطقي باشم..حتي لحظه اي كه ايشونو ميبينم باز هم در دل آرزو ميكنم كاش "اون" بود.. چه ميشد اگه "اون" اينجا بود..!!!نميتونم لحظه اي از عشقم كم كنم.. كمكم كنيد..افكارم پريشونه سوالي هست بپرسيد من جواب ميدم..
علاقه مندی ها (Bookmarks)