به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    44
    Array

    عشق حقیقی/عشق دروغی

    پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو
    به حد مرگ دوست داشتیم، سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حسمی کردیم…
    می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که
    مشکل از کدوم یکی از ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

    زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…
    هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…
    تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت…اگه مشکل
    از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا
    شک کنه که دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…منحاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشیدو سر میز بلند شد و راه افتاد…
    گفتم:تو چی؟گفت:من؟
    گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟
    برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک
    داری؟…فرصت جواب ندادو
    گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…
    با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که
    من مطمئن شدم اون
    هنوزم منو دوس داره…
    گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…
    گفت:موافقم…فردا می ریم…
    و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه
    می جوشید…اگه واقعا عیب از من
    بود چی؟…سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت


    فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…
    طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من
    هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون
    گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…
    یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو
    می شد خیلی اسون تو چهره
    هردومون دید…با
    این حال به همدیگه اطمینان می دادیم
    که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…
    بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر
    کار و من خودم باید جواب ازمایشو
    می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ا
    زمایشگاه شدم…
    علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟
    که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…
    اما نمی دونم که تغییر چهره اش از
    ناراحتی بود…یا از
    خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به
    روز نسبت به من سردتر و سردتر
    می شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق
    شده بود…بهش
    گفتم:علی…تو
    چته؟چرا این جوری می کنی…؟
    اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم
    مهناز…مگه گناهم چیه؟…من
    نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…
    دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو
    خودت گفتی همه جوره منو
    دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس
    چی شد؟
    گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…
    نمی کشم…
    نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا
    یه دل سیر گریه کنم…و
    اتاقو انتخاب کردم…
    من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی
    احضاریه اورد برام و گفت می خوام
    طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با
    هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه
    خودت…منم واسه خودم…
    دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر
    به حرفای قشنگش دل خوش
    کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…
    دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه
    جواب ازمایش هنوز توی
    جیب مانتوام بود…
    درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو
    رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه
    رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…
    توی نامه نوشت بودم:
    علی جان…سلام…
    امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق
    بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم
    ازت جدا می شم…
    می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده
    که از مردی که بچه دار نمی شه
    جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که
    عیب از توئه…باور کن اون قدر
    برام بی اهمیت بود که حاضر
    بودم برگه رو همون جاپاره کنم…
    اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من
    ثابت شه…
    توی دادگاه منتظرتم

    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

  2. 6 کاربر از پست مفید shapoor تشکرکرده اند .

    achilis (سه شنبه 29 مرداد 92), asemani (شنبه 02 شهریور 92), Pooh (یکشنبه 17 شهریور 92), roze sepid (شنبه 02 شهریور 92), مسافر دنیا (جمعه 01 شهریور 92), دختری تنها (شنبه 02 شهریور 92)

  3. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    44
    Array
    زن و شوهر جوانی سوار بر موتور سیکلت در دل شب می راندند.آن ها از صمیم قلب همدیگرو دوست داشتند.
    زن جوان: یواشتر برو من می ترسم.
    مرد جوان:نه! این طوری خیلی بهتره!
    زن جوان:خواهش می کنم من خیلی می ترسم!
    مرد جوان:خب اول باید بگی منو دوست داری.
    زن جوان: دوستت دارم حالا میشه آرومتر بری!
    مرد جوان: به شرط این که کلاه کاسکت منو برداری و رو سرت بذاری چون منو اذیت میکنه.

    روز بعد روزنامه ها نوشتند:
    برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه که به دلیل خالی شدن ترمز موتور سیکلت رخ داد یکی از دوسر نشین زنده ماند. زن جوان در مصاحبه خود گفته که همسرش که از خالی شدن ترمز موتور مطلع شده بود با ترفندی کلاه خود را به او داده و خواسته که برای آخرین بار دوستت دارم رو از زبان همسرش بشنوه.

    خودش رفت تا او زنده بماند. این است عشق حقیقی عشقی زیبا.
    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

  4. 2 کاربر از پست مفید shapoor تشکرکرده اند .

    Pooh (یکشنبه 17 شهریور 92), roze sepid (شنبه 02 شهریور 92)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    44
    Array
    نمی دونم واقعا از کوروش هست یا نه ولی جالبه:

    دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم
    کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من
    زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک
    برگشت و دید کسی‌ نیست.
    کوروش گفت:اگر عاشق
    بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی
    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

  6. کاربر روبرو از پست مفید shapoor تشکرکرده است .

    Pooh (یکشنبه 17 شهریور 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شوهرم ازم ایرادای دروغی میگیره
    توسط یثنا در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 36
    آخرين نوشته: پنجشنبه 07 اردیبهشت 91, 19:21
  2. کلید خوشبختی ام را گم کرده ام...(دروغی که راست شد)
    توسط mina450 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: جمعه 26 اسفند 90, 15:32

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.