به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 خرداد 93 [ 07:40]
    تاریخ عضویت
    1391-10-28
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    1,574
    سطح
    22
    Points: 1,574, Level: 22
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 69 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خوشبختیم رفت و دیگه برنمیگرده

    سلام. من باز اومدم. پیشاپیش ازتون میخوام سرزنش و نصیحت نکنید که خودم روزی هزار بار اینکارو میکنم. احساس میکنم خوشبختیم زندگیم و آرامشم مثل یک ساعت شنی داره میگذره و من هیچکاری نمیتونم بکنم. احساس میکنم زندگیم داره نفسهای آخرو میکشه. به طلاق عاطفی رسیدم. نشد که بشه. نشد که چیزی درست شه. برای کسانی که تاپیکهای قبلی بنده رو نخوندن باید بگم من 30 و همسرم 31 سالشه و دو ساله عقد کردیم و هردو شاغلیم. مشکلات قبلی من با ایشون احساس برتر بودن من و مشکلم با فرهنگ و اعتقادات و ظاهرو..... خانواده ایشون بود و به دنبال اون سرزنشها و تحقیرهای من وتوهین به ایشون و خانواده ش. لطفا نگین چیزی که الان پیش اومده بازتاب رفتار خودم بوده چون خودم میدونم و خودم دارم میگم که اینطوری شده. دو هفته مونده به عروسیم و دوماه دیگه هم قراره خونه مون خالی بشه تا بریم خونه مون. ولی هیچ شادی و شعفی در من نیست دیروز باز دعوا کردیم و ایندفعه از دفعه های پیش بدتر و هنوز قهریم. سر این موضوع که چون من از سر و وضع فک و فامیل اونا پیش فامیلام خجالت میکشیدم و شوهرمم اینو فهمیده بود به خانواده ش گفت چون راه دوره شما یه مجلس اینجا بگیرین و پدرخانمم هم یه مجلس واسه خودشون و تو هر مجلسی قرار شد فقط خانواده طرف مقابل حضور داشته باشن. دیگه سر زمان مجلس اونا و اینکه اول قرار بود تو تالار بگیرن و بعد شد تو خونشون توی روستا و..... خیلی مسایل دیگه دعوا شروع شد و کار به توهین و... کشید و تمام اینا رو هم از چشم مادرشوهرم میدیدم چون شوهرم قبلش نظرش با من یکی بود ولی نمیدونم مادرشوهر فوق العاده ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه باسیاست چه کرد که شوهرم حرف اونو قبول کرد و بقیه ماجرا که حوصله ندارم جزئیاتشو توضیح بدم
    دوستان خوبم خیلی دلم گرفته خستگی و کار زیاد و استرس دو تا مجلس تو این دو هفته و حکم صادر کردن مادرشوهر و به کرسی نشوندن حرفش همه به کنار
    دلم از شوهرم گرفته از زندگیم کاش میشد به عقب برگشت. دوران نامزدی شوهرم یه فرشته بود دلم میخواس من شبیه اون بشم ولی نشد که بشه اون شبیه من شد شایدم از اول بوده و نشون نمیداده نمیدونم دیگه مهم نیست مهم اینه که چندماه بعد از عقد دعواهای ما شروع شد ولی دیگه مثل نامزدی من نمیگفتم و اون ساکت بشینه بلکه اونم میگفت. و حالا کار بجایی رسید که تو آخرین دعوامون که چندروز پیش بود طوری با هم دعوا کردیم و توهین و... که احساس میکنم دیگه یه ذره دلخوشی هم به زندگی و آینده ندارم و فکر میکنم اونم همینطوری چون هیچ سراغی ازم نمیگیره
    دلم میخواد جدا شم ولی نمیشه
    دلم میخواد برگردم به قبل و رفتارمو درست کنم تا این مشکلات پیش نمیومد ولی نمیشه
    آخرین راه شدنی که به نظرم میرسه خودکشیه

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شکوفه جان تا شما 2 نفر هر کدوم بخواهید که حرف خودتون رو به کرسی بنشونید وضع همینه ، بدتر میشه که بهتر نمیشه . باید گذشت کنید ، خوب گذشت هم برای همین موقع ها هست دیگه .
    عزیزم اگر حرف دیگران از آرامش خودت و همسرت مهمتره ، به نظرم فامیل های شوهرت هر چقدر هم که سر و وضعشون از نظر شما بد باشه ، در عروسیتون حضور داشته باشن بهتر از اینه که اصلا نباشن . فامیلاتون چی میگن ؟ نمیگن چرا فک و فامیل داماد نیستن ؟ مگه به عروسی راضی نبودن ؟ یا براشون ارزش قایل نشدن که نیومدن ؟
    به نظرم اگر دورت باشن خیلی خیلی بهتره .
    آرامش خودت و شوهرت رو به خاطر حرف مردم خراب نکن . هر چی میخواد بشه و هر چی میخوان بگن بزار بگن . باور کن انقدر مهم نیست . مهمتر از این روزهای قبل از عروسیتون نیست که خاطره های بد و یا تلخ از دعواهاتون به یادگار بمونه . این روزها میگذره ولی خاطره هاش میمونه . اگر میخواهی که همسرت رو به اون روزهای خوب برگردونی پس از همین الان شروع کن . لجبازی رو بزار کنار .

    مطمئن باش که مادر شوهرت هم از حرف مردم از حرف فامیلش میترسه . اصلا درستش هم همینه که یا هم عروسی بگیرید . میدونی اگر 2 جا بخواهید عروسی بگیرید چقدر باید هزینه اضافی کنید ؟

    در ضمن عزیزم عروسیتون پیشاپیش مبارک . امیدوارم خوشبخت بشی . با بهترین آرزوها
    ویرایش توسط tamanaye man : یکشنبه 27 مرداد 92 در ساعت 21:27

  3. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام شکوفه جان

    من بهت توصیه میکنم به هیچ عنوان با این شرایطی که پیش امده و کاملا نشاندهنده عدم تعادل فکری شما با همسرت و همچینن اختلافات فاحش فرهنگی میباشد، اقدام به عروسی نکنید.

    بعد از ازدواج مشکلات تازه سر باز میکنند و زن و شوهر روی رفتارهای همدیگه بیشتر زوم میکنن.حالا شما خودت حساب کن با این شرایط چطور میشه....

    شما میتونی دو ماه انده به خالی شدن منزلتون روبهانه کنی.نمیشه که عروسی بگیرید و نیرد خونه مشترکتون.و در این دو ماه سعی به اصلاح روابط و کمک گرفتن از مشاوران مجرب کن.

    اگر قراره روابط اصلاح بشه و شما و همسرت (به خصوص شما) نقصهای رفتاریت رو برطرف کنی که چه بهتر.

    ولی اگر قراره هرکدام ساز خودتونو بزنید و به وجود دانستن اشتباه بودن رفتار بازهم همون رفتار رو تکرار کنی خب اگر قبل از عروسی این ازدواج تمام بشه خیلی بهتره

    پس به هیچ عنوان برای عروسی عجله نکنید.

    موفق باشید
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 خرداد 93 [ 07:40]
    تاریخ عضویت
    1391-10-28
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    1,574
    سطح
    22
    Points: 1,574, Level: 22
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 69 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تمنای عزیز ممنون از پاسختون
    باید بگم من سر مسئله تاریخ عروسی که اونا قراره بگیرن گذشت کردم اینکه عروسی رو تو خونه شون بگیرن نه توی تالار گذشت کردم حتی لباس عروس از دوستم گرفتم و پول آرایشگاهمو هم قراره خودم بدم چقد دیگه گذشت کنم؟؟ دیگه اینکه فامیل درجه یک شوهرم مثل خواهر برادراش و اینا که میان عروسی ما که تعدادشونم ماشالا کم نیست و فامیلای ما بیشتر اهل حرف درآوردن سر ظاهر افرادن تا اینکه ببینن کی اومده کی نه واسه همین ما دوری راه رو بهونه کردیم و گفتیم اونا واسه خودشون بگیرن ما واسه خودمون و فقط نزدیکانشون بیان. سر مسئله خرج هم اتفاقا اینطوری کم خرج تره چون گفتم لباس رو که قرض گرفتم فقط میمونه شام که پدرشوهرم قراره تو خونه به مهموناش بده که چیزی نمیشه ولی اگه میخواستن مهموناشونو بیارن مجلس ما چون ما گرونترین تالار و شام رو رزرو کردیم و مهمونای اونا هم حداقل 500 نفرن خرجمون سه چهار برابر میشد که شوهرم باید هزینه شو میداد.
    مریم عزیز از 6ماه پیش تالار و آتلیه و.... رزرو کردیم و بیعانهدادیم تقریبا تمام کارهارو انجام دادیم نمیشه کنسل شه. منم بخوام بقیه اینکارو نمیکنن.

    - - - Updated - - -

  5. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شکوفه کویری نمایش پست ها
    مریم عزیز از 6ماه پیش تالار و آتلیه و.... رزرو کردیم و بیعانهدادیم تقریبا تمام کارهارو انجام دادیم نمیشه کنسل شه. منم بخوام بقیه اینکارو نمیکنن.

    - - - Updated - - -
    دوست عزیزم سلام.

    امیدوارم خوش بختی ایی که می گی رفته هر چه سریعتر برگرده..

    عزیزم، شما حتی اگر به انتخابت هم صددرصد مطمئنی و ابدا و اصلا در ذهنت حرفی از جدایی نمی زنی،
    برای این که مجدد طعم زیبای خوشبختی رو بچشی بهتره که به حرف مریم عزیز گوش بدی ... می دونی درست می گی که برای تالار و آتلیه و ... بیعانه دادی و وقت گرفتی اما از نظر اهمیت این ها در برابر یک عمر زندگی نسبت یه قطره به دریا رو داره و چه بسا شما سال ها بعد به خودت بگی که ای کاش اون روز عجله نکرده بودم و ...

    عزیزم عاقلانه تر به موضوع نگاه کن ...

    موفق باشی

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 خرداد 93 [ 07:40]
    تاریخ عضویت
    1391-10-28
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    1,574
    سطح
    22
    Points: 1,574, Level: 22
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 69 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نمیشه عزیزم. ما حتی کارتهای عروسی رو هم چاپ کردیم همه کارها رو کردیم تازه خانواده و فامیل همه لباس خریدن آرایشگاه رزرو کردن مسخره من که نیستن.
    من تصمیم عجولانه ای نگرفتم 2هفته پیش که عقد نکردیم. ما 2.5 سال پیش نامزد کردیم بعد 6ماه عقد کردیم یعنی الان دوساله که عقدیم از یک سال پیش هم تصمیم گرفتیم تابستون امسال عروسی بگیریم تا الان مشکل حادی با هم نداشتیم یعنی داشتیم ولی بیشتر مشکل از رفتار من بوده تو این چند وقت شوهرم اینطوری شده دعواهای خیلی شدید میکنیم خیلی عشق خانواده شده که قبلا اصلا اینطوری نبود دیگه اصلا به من و حرفام و گریه هام و... توجه نمیکنه فقط حرف خانواده ش واسش مهمه واسه همین من الان دودل شدم حالا نمیدونم به خاطر فشار و استرس عروسی یا بخاطر حرف و حدیثهای مامان و 4تا خواهرشو فامیلاش اینطوری شده آخه شما مادرشوهرمو نمیشناسین اگه تاریخ تکرار میشد جای چرچیل رو میگرفت
    خواهشا نگین بهش محبت کن چون اولا اون دیگه اصلا بمن اهمیت نمیده دوما دو روز پیش که دعوا کردیم حرفایی بمن زد که اصلا رغبت نمیکنم نگاش کنم چه برسه بشینم و بهش محبت کنم. تازه خودشم اصلا پیش من نمیاد و بهم زنگ نمیزنه که بخوام باهاش صحبت کنم اگه هم بیاد در حد دو کلمه واسه مجلس خودشون که باید چیکار کنیم صحبت میکنه و میره دیروز خواستم بگم بیاد شب بمونه و میخواستم همه چیزو فراموش کنم ولی اومد با تشر دو کلمه حرف زد و رفت اصلا فرصت نداد چیزی بگم کلی تو ذوقم خورد. خیلی خیلی عذر میخوام ولی اینم بگم رابطه جنسیمونم خیلی خیلی خیلی کم شده 1ماه که به بهونه ماه رمضون نمیومد خونه مون الانم به خاطر دعواها و فشارهای عصبی فکر کنم دیگه عادت کرده به دوری

  7. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array
    عزیزم دنبال چی هستی؟
    دنبال این که عشق و محبت روابط بین تون برگرده؟ اینکه همسرت احترامت کنه و تحویلت بگیره؟
    فکر میکنی واسه رسیدن به این راه ها نباید پل هایی رو که خودت خرابش کردی با درایت دوباره بسازیش؟

    شکوفه خانم، اگر شما نخواید که فرهنگ و اعتقادات خانواده ی همسرت رو بپذیرید و سازش نکنید؛ بالعکس توی ذهن خودتون این اعتقاد قلبیتون باشه که خانواده ی همسر شما خیلی بی کلاس و بی فرهنگ هستند و فامیل شما هم که خیلی به ظواهر اهمیت میدن؛ اگه بفهمن فردا روزی میزنن توی سر شما که شکوفه خانواده ی همسرت چقدر بی کلاسن!
    مطمئن باشید که رابطه ی شما و همسرت روز به روز بدتر و بدتر خواهد شد.
    اصلا چرا خود همسرت و اعصاب و روانش برات مهم نیست؟ آرامشش واست اهمیتی نداره؟ اما حرف و حدیث دخترخاله و پسرخاله و فلان و بهمان برات اهمیت داره؟
    اصلا میخوام بدونم چی واست مهمه؟ هدفت توی زندگی چیه؟ میخوای چی داشته باشی؟ مردم رو یا همسرت رو؟
    تازه میخوام یه کم جلوتر بری؛ بچه دار شدید. سر اسم بچه تون! مجلس واسه بچه تون! اینکه همسرتون میخواد بچه اش رو ببره پیش عموها و عمه هاش. پیش پدربزرگ و مادربزرگش.
    هر روز میخوای دعوا کنی که نکنه دخترم یا پسرم چه چیزهاییش به اونها بره؟ یا اصلا حق نداره شوهرت بچه ات رو ببره و بیاره؟ حتی اگه یه نفر بهت بگه که چقدر قیافه ی فرزندت شبیه مثلا مادربرزگشه؛ میخوای اعصابت بهم بریزه که چرا این حرف رو زد؟
    تا کی؟ تا کجا میخوای سر این تفاوت فرهنگی با همسرت بجنگی؟ فکر میکنی خودت و شوهرت چقدر میتونید ظرفیت داشته باشید و توی زندگیتون عشق رو فدای حرف مردم و تفکر غالب بودن شما بر خانواده ی همسرتون کنید؟
    عزیزم؛ یه کم بیشتر فکر کن.
    این حرفهایی که زدم؛ چیزهایی بود که دیدم به چشم. زندگی ای که بعد از 10 سال و با وجود یه بچه همچنان توی کش و قوسه! از نزدیک شاهد روز به روز داغون تر شدن زندگی ای بودم که از همین تفکر شروع شد و همچنان ادامه داره.
    دلم نمی خواد زندگی شما هم شبیه زندگی یه خواهرم باشه.

    آرزوهایم مشخص است و دست یافتنی و
    من
    برای رسیدن به آنها نهایت تلاش خود را خواهم داشت!
    و امروز
    من شاکرم! شاکرم که خداوندی دارم که
    آرزوهایم رو به من هدیه دادند و
    منه انسان
    چیزی رو نخواهم ساخت، حتی دیگر لیستی نخواهم نوشت، من!!
    من سر طاعت در برابر لیستی که به من هدیه میدهد برمیآورم.



 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خجالتیم
    توسط tanha... در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 اسفند 93, 15:29
  2. 17 اصل کار تیمی
    توسط ani در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 27 بهمن 89, 13:46
  3. چگونه تیمی موفق داشته باشیم
    توسط ani در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 مرداد 89, 20:44
  4. فتیله فتیله جمعه تالار تعطیله
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مسائل واخبار اعضاء و تالار
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: شنبه 10 مرداد 88, 20:15
  5. راههای مقابله با سختیها:
    توسط setareh در انجمن رنج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 اسفند 86, 00:26

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.