نوشته اصلی توسط
saraamini
می فهمم چی میگی
به نظر من اگه غیرمستقیم حالیشون کنی که مادرت هم معذبه بهتره و اگه آدمای بی تفاوتی نباشن قطعا سعی می کنن تغییر رویه بدن
تقريبا هميشه مستقيم وغير مستقيم بهشون ميگيم.اما وقتو بي وقت دوست دارن بيان وما هيچي نگيم.
خب يكم حق دارن!!!وقتي بابام بود به زور ميگفت بايد وقتي ميان صداتون در نياد چون خونه اميدشون اينجاست.بعد به ما سخت ميگرفت كه چقدر خرج ميكنين.
من دوست دارم مهموني رفتن برنامه داشته باشه.
مثلا بهشون گفتيم جمعه ها يا يك روز در هفته هر وقت خودتون ميگين بياين اما گوش نميكنن وميگن ما هر وقت بخوايم ميايم.يا اينكه نميانو گله گذاري ميكنن.
خب من پيش دامادامون حجاب كامل دارمو خيلي واسم سخته هم سفره آماده كنم وهم جمع كنم.همه اينا جلو چشم دامادامون.من بدم مياد پيش مرد نامحرم خمو راست بشم.
جديدا وقتي هر روز ميان من مجبورم اعتراضمو با نرفتن سر سفره نشون بدم.خواهرمم ميگه اين بي احترامي به شوهراي ماست. منم گفتم خب هفته اي يكبار بياين وهمتون با هم بياين كه نه كدورتي پيش بياد ونه وقتي ميرين ما ومامان تا چند روز خسته باشيم.
مثلا من وقتی خواهر برادرام میان می بینم زیادی داره به مامانم فشار میاد میگم مامان جان بیا بشین دیگه قربونت برم می خوای دوباره پادرد کمردرد بگیری انقد سر پا می ایستی
اینجور وقتا گوشی دست خواهر برادرام و زنداداشام میاد که داره به مامانم فشار میاد و پا میشن کارو از دست مامانم می گیرن البته طفلکا خودشونم اهل ملاحظه ن یا وقتی خواهرم میگه میخوام بیام خونتون مامانم گاهی تو رودروایسی میگه بیا ولی می دونم کار داره خیلی عادی میگم مامان جان مگه نمیخواستی بری فلان جا چی شد؟
خدا خيرش بده برادرمو.خيلي ملاحظه ميكنه. اما خواهرام اگر هزار بار جلوشون بگم مامان خسته ميشين.حالتون خوب نيست.ميگن آره مامان بشينين پس اينا چه كاره هستن؟!ميگن ما اومديم مهموني خستگيمون از تنمون بره بيرون.خيلي هم كه بهشون فشار مياد ميگن پس چرا عروس جونتون كار نميكنه شما دعوتش ميكنين؟
بارها بهشون گفتم نبايد بزارين قلبتون تيره بشه.اينقد به اون بيچاره كار نداشته باشين.از هرجا حرف ميشنون در مورد عروسمون باورشون ميشه وميخوان هر طور شده تلافي كنن.
عروسمون اولا كمك ميكرد حتي تعارف ميكرد بياد ظرفارو بشوره اما از وقتي اين دوتا مثل مهمون ميان ميشينن اونم فقط ظرف خودشو برادرمو برميداره.
اصلا به تك تك كاراش گير ميدن.برادرم رفتارش خيلي با خانومش خوبه واز اين بابت خيلي خوشحاليم.
گاهي اونقد به مامانم حرف ميزنن كه مامانمم ميگه راست ميگين اون نبايد اين كارو ميكرد.
خواهرامن اما با اينكه خودشون هيچي تو زندگي كم ندارن به عروسمون حسوديشون ميشه.
راستی بابت اون کنار گذاشتن مشکلت هم خیلی خیلی خیلی بهت تبریک میگم عزیزم خیلی خوب شد اینطوری
ممنون
خداميدونه خودمو سپردم بهش.با دعا وقرآن آرومتر ميشم.شبا يك تسبيح دستم ميگيرم وذكر ميگم وياد مرگ مي افتم.ياد محبتايي كه خدا درحقم كرده وميكنه.ياد تمام خوبيا.
احتمال میدی یه کم هم حساس شده باشی به خاطر اینکه اولاشه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)