به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مرداد 92 [ 23:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-16
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    17
    سطح
    1
    Points: 17, Level: 1
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 سردوراهی زندگی ودانشگاه عشق

    اینجاا ومدم
    که شما بتونید منو کمک کنین
    من بهارهستم ودوسال هست که دانشگاه میرم توی این دوسال به هیچکدوم ازاقایون علاقه مند
    نشدم جزیه نفرکه اونم
    فقط یه ترم همکلاسیم بود دیگه فقط ایشون رو تو راهرو دانشگاه میبینم واحساس نگاه سنگینی که منو تو راهرو میپایید
    وهروقت نگاه میکردم این نگاه روازمن میدزدید اینو من نمیگم همه میگن
    من به همکلاسیم علاقه مند شدم
    با وجودی که میدونم ایشون یکی دیگه رودوست دارن وحتی خواستگاری رفتن ولی مادرشون نپسندیدن
    نمیتونم فراموششون کنم چون غیراتفاقی همدیگررو میبینیم
    ایشون توی دانشگاه فعال وسرزبون داروخوش اخلاق ومورد تایید وزبان زد عام وخاص هستن وقتی به گذشته برمیگردم میبینم ایشونو ازهمون اوایل
    سربعضی ازکلاسهایی که میرفتم میدیم من زیاد سرکلاس اصلی خودم نمیرفتم
    مشکلم اینه که نمیتونم فراموش کنم
    ومن دختر مغرورودوست داشتنی ازنظردیگران هستم وتو دانشگاه فعالم واخلاق ورفتارم سنگین هست دربرخورد
    باجنس مخالف به طوری که اگرطرف خیلی جلف باشه دربرخوردبامن وصحبت باهم خیلی تو حرف زدنش رعایت میکنه
    وبرامن احترام قائل میشه مزاحمی زیاد دارم ازدختروپسر
    ولی دلم پیش این اقا گیرکرده اصلا نمیدونم چرا جذبش شدم من به سختی جذب یه مردمیشم البته چون ایشون به من هنوز
    ابرازمحبت نکرده من
    دوست دارم فراموشش کنم وشایدم جذب حرف دیگران وشاید معروف شدنش تو دانشگاه شدم نگین میخوام بااون اعتماد به نفس پیدا کنم
    چون میدونم ایشون نه شرایط ازدواج روداره وشایدم هنوزسربازی نرفته
    که بخواد یه زندگی روبچرخونه وتازه سرکاری چیزیم نیست وحتی نمیدونم ازمن بزرگترهست یانه
    وحتی یادمه همون یه ترم هم که باهم بودیم ازصحبت کردن بامن تو کارهای عملی سربازمیزد یاموقعی که من برادوستانم
    مسئله حل میکردم اون فقط گوش میداد
    ازاین رفتارهای این اقا خسته شدم میدونم اگرکسی کسی روبخواد اقدام میکنه میترسم تو اینده دچارمشکل بشم
    ونتونم ایشون روفراموش کنم وهمسرایندمو بااین اقابسنجم ومن اهل دوستی هم نیستم وکسی نیستم که
    برم بگم اقا منظورتون ازاین رفتارهاچیه؟میدونم که تو هردانشگاهی اقایون نگاه میکنن ولی دیدارهای غیرمنتظره ما درجاهایی
    که اصلا قابل تصورنیست یکم مشکوک میزنه
    ودیگه علاقمو برارفتن به دانشگاه ازدست دادم فقط مثل یک مجسمه متحرک دررفت وامد هستم وذوق وشوق قبل
    روندارم دوست دارم برگردم مثل زمان قبل ودیگه برام همه چیز بی معنی شده
    اوایل خیلی برام سخت بودالان نسبت به همه اموربی تفاوتم میگم هرچی شد شد وهمه چیزوسپردم دست خدا
    که واقعا دربعضی واقعی که انتظارندارم منو هیجان زده میکنه کمکم کنید چیکارکنم
    وبه هیچ وجه هم تحت جو دانشگاه یا کم سن بودنم نیست
    خب چرانگاه میکنی جواب بده

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 مرداد 94 [ 18:26]
    تاریخ عضویت
    1392-1-19
    نوشته ها
    181
    امتیاز
    2,578
    سطح
    30
    Points: 2,578, Level: 30
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    395

    تشکرشده 383 در 145 پست

    Rep Power
    31
    Array
    فکر کنم جوابت رو قبلا گرفتی اما دوست نداری باور کنی

    بگو اگر این احساس تحت جو دانشگاه می بود یا به خاطر کم بودن سنت چگونه می بود که الان نیست؟ اصلا تحت جو دانشگاه بودن رو تعریف کن

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 دی 95 [ 15:53]
    تاریخ عضویت
    1390-5-23
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    4,339
    سطح
    41
    Points: 4,339, Level: 41
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranTagger Second Class
    تشکرها
    12

    تشکرشده 48 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز من دقیقا یه پسری هستم که یه دختری در دانشگاه این فکر رو درباره ی من داره....

    من تنها به دختری چنین نگاه هایی می کنم که دوستش دارم پس در نتیجه مطمئن باش یه علاقه ی کوچکی در این آقا ایجاد شده.شما ترم 4 هستی الان خیلی زوده حداقل تا ترم 6 صبر کن البته بگم خیلی سخته چون من تو اولین تابستون که بعد از ترم دومم بود باور کن حتی یه شب هم نتونستم از فکر اون دختر بخوابم بعد کم کم عادی شد که الان تقریبا دیگه این پاییز ترم آخر هستم. به ایشون علاقه دارم ولی یه روز تو همین ترم باهاش صحبت می کنم

    فرار کردن از فکر این پسر برای شما محاله..مطمئن باشید .من که پسر هستم دارم این حرف رو میزنم چون با توجه به شخصیتی از خودتون تعریف کردین؟؟؟؟؟ حالا احساسات دخترانه روش قاطی کنید.
    دختری که من عاشقش هستم حتی از شما مغرور تر و شاگرد اول دانشگاه است حالا دیگه قضیه رو بگیر برو.تو ترم سوم که بودیم حتی من اگر با دختری در کلاس شوخی میکردم حسودی رو تو چشماش میدیدم
    بیننید من مخالف این نیستم که اصلا با این پسر حرف نزنید.به هبچ وجه هم نمی تونید رفتار عادی در کنار ایشون داشته باشید.
    چون شما توجه خاصی به ایشون دارید تمامی حرکات ایشون در به قول شما جو دانشگاه برای شما منظور دار هست و شما نتیجه گیری مثبت دارید از دخترای همکلاسیتون کمک بگیرید که خیلی مفیده اینو دارم جدی میگم

    در ضمن هرگز تو زندگیتون موقعیت ها رو از دست ندید تا این بره معلوم نیست کی بیاد.
    به این جمله معتقید که سربازی یا تحصیل در دانشگاه به هیچ وجه مانع ازوداج نیستن پس در این زمینه ها هم این کارها مانع درس خوندن نیستد ادم اگه درس خون باشه هزار تا خلاف هم کرده باشه بازم درسشو میخونه

    و یک جمله تاریخی از پدر علم جامعه شناسی که
    این زنان هستند که انتخاب می کنند و تمام مردان بازیچه ای در دست زنان هستند

    اگه شما این پسر رو بخواید مطمئن باشید همین ایشون یک روز شوهر شما هستند.
    متاسفانه یکی از دلایل افسردگی دختران این است که فکر می کنند آنها حق انتخاب ندارند ولی کاملا بلعکس
    درست است که به ظاهر پسر ها میان خواستگاری اما مطمئن باشید این کاره دختران بوده که آنقدر زیرکانه انجام داده.
    تو دانشگاه شما 2000 دختر هست چرا ایشون به کس دیگری نظر نداشت چون شما...... پس یه چیزی هست....اوکی

    عشق باعث شادابی انسان می شود اگر شخصی را دیدی که فکر می کنید عاشقش شدید ولی دچار افسردگی شدید مطمئن باشید او عشق شما نیست او امده است تا عشق شما را ببرد

  4. کاربر روبرو از پست مفید medaso تشکرکرده است .

    عشق به توان دانشگاه (یکشنبه 20 مرداد 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.