با سلام
از شدت افسردگی داشتم تو وب می گشتم که تالار همدردی رو پیدا کردم
گفتم مشکلمو بگم شاید یه راهنمایی خوب به دردم بخوره و راه گشا بشه واسم
من 32 سالمه از 26 سالگی با آقایی که 7 سال از من بزرگتر بود و همکارم بود دوست شدم
البته قبل از دوستی 1 سالی همکار بودیم و روابطمون در حد دو همکار خیلی خوب بود و من از شخصیت و جذبه ش خیلی خوشم میومد و یه جورایی دوستش داشتم
تا اینکه من یه بار اس ام اس دادم و اون هم جواب داد و رابطمون دوستی شد
از همون اول که همو دیدیم یه جورایی بهم فهموند که فقط منو به عنوان یه دوست میخواد
و همینطور می خواست خیلی باهام راحت باشه
من که برای بار اولم بود با کسی دوست می شدم و چون اونموقع تازه مامانم رو بر اثر سرطان از دست داده بودم خیلی بهش وابسته شدم
روزی 100 تا اس ام اس میداد و چند بار زنگ میزد
لازم به ذکره که تو این چند مدت چندین بار هم به خونه شون رفتم و یه کارایی کردیم که از انجامش خیلی پشیمونم
ولی نه اونجور که فکر کنید همه چیزمو به باد دادم
ولی همه زندگیمو،وقتمو،عشقمو،پولمو ،احساسمو و .... به پاش ریختم
کافی بود لب تر کنه همه فداکاری واسش کردم
خیلی بهم مشتاق بود فقط وقتی حرف از آینده و ازدواج میزدم سریع گر می گرفت و شروع می کرد به داد و فریاد که من از اول بهت گفته بودم تو بار اول بهم اس دادی و .....
آخه من خیلی بهش وابسته شده بودم به همون خدایی که بالا سرمه قسم دست هیچ احدی به غیر اون بهم نخورده
احساس عذاب وجدان دارم
من دختر آفتاب مهتاب ندیده ای بودم خیلی پاک بودم دلم واسه خودم میسوزه
آخه این انصافه با همه چیز یه دختر بازی کنی بعد بگی من از اول بهت گفته بودم قصدم ازدواج نیست
می دونم منم خیلی اشتباه داشتم
تا پارسال که کم کم بهش شک کردم تا اینکه گوشیش رو دیدم
دیدم با یه دختر خانومی رابطه بسیار خوبی داره و از طرز اس ام اس دادنشون معلوم بود که قصدشون ازدواجه
کاملا داغون شدم
نامرد انقدر معرفت نداشت بهم بگه فلانی من می خوام زن بگیرم یا هر چیزی
همینطور که منم داشت با اون یکی هم رابطه عشقولانه داشت
احساس کردم دنیا رو سرم خراب شده تصمیم گرفتم فراموشش کنم اما چیزی هم در این مورد که فهمیدم رابطه شو بهش نگفتم
ولی باز ولم نمیکرد به هر نحو
منم که عاشق بودم دوباره عین یه بدبخت احمق اومدم تو زندگیش
فقط مثل کبک سرم رو کرده بودم زیر برف
تا امروز که نمی دونم با اون دختره هست یا نه
دیگه نه بهم زنگ میزنه نه سراغی میگیره
بهش زنگ میزنم جواب میده و میگه کار داشتم
می خوام بذارم و برم ولی توان ندارم
خیلی بهش وابسته ام
6 سال عمرم چی میشه؟!6 سالی که خالصانه به پاش ریختم
میدونم کورکورانه رفتم جلو
ولی آخه این انصافه؟چرا باید آخرش همه چیز به نفع اون تموم بشه؟!
از من سوء استفاده هاش رو کرد حالا مثل یه آشغال پرتم کرده دور
من همه شخصیتم،غرورم،آبروم و ..... به خاطرش از دست دادم و در آستانه 32 سالگی تنها،بدبخت،افسرده،بی کسم
ولی اون..........
پس من حقم رو باید از کی بگیرم؟
چی کار کنم که انتقاممو ازش بگیرم؟
- - - Updated - - -
در ضمن باید بگم من دانشجوی دکترام.زیبایی دارم.یه کار و درآمد خوب دارم.
خانواده خوبی دارم.
فقط تو این مدت که باهاش بودم کاملا اعتماد به نفسم از بین رفته
و یه جوری شده که زندگیم فقط به اون بستگی داره
خیلی احساس بد بختی میکنم................
علاقه مندی ها (Bookmarks)