سلام
حتما خيلياتون تاپيك "برادر19ساله من " رو خونديد.
روز جمعه با دوستاش بيرون بود واز شنبه دوباره اخلاقش عوض شد.
كمدشو قفل كرده اما از كنارش كه ردشدم بوي الكل زيادي ميده.
چند روز پيش كه گفتم براي برادرم دعا كنيد به خاطر اين بود كه به خاطر يك موضوع باهاش بحثمون شد.
صبح اون روز خيلي سرزنده وشاداب يك ساعت با من حرف زد.در مورد كارش و...حتي خيلي سعي كردم باهاش مهربوني وهمدلي كنم.خوب خوب بود.حتي چند دقيقه از ته دل ميخنديد بادوستش شوخي ميكرد.
يهو بلند شد رفت. قليون دوستشو كه از جمعه با خودش آورده بود تا ببره براي دوستش از روتراس اتاقش آوردويواشكي برده بود توآشپزخونه تا آمادش كنه.مامانم ديده بود بهش گفت اين چيه؟براي چي آوردي؟اونم پرخاش كرده بود وگفته بود دوست داري برم كافه بكشم؟اونجا آدماي ناجور زيادن.مامانمم نميدونم چي جواب داده بود.اما هميشه باهاش كنار مياد تا دعوا نشه.
رفت حمام منوصدا زد واسش يه چيزي ببرم.منم با مهربوني بهش گفتم تو قانون خونه مارو ميدوني ونميشه قليون بياري خونه.بهم حرف زشت زد
گفت اختيار اتاق خودمو دارم.منم جوابشو ندادم.
اونقدر عصباني بودم ميخواستم قليونشو بشكنم اما صبر كردم چون فكر بدي بود.
خواهرم زغالاشو گذاشت يه جا كه پيداش نكنه.اون لحظه هيچي حاليش نبود.
تا حالا دست روما بلند نكرده.با عصبانيت اومد پيشم فكر كرده بود من برداشتم.به مامانم گفت اگه نگه ميزنمش.پرپرش ميكنم.من فقط سكوت كردم ومثل بيد ميلرزيدم.فقط سر مامانم دادميزد...
خلاصه خواهرم بهش گفت دست منه وحرفاي منو تكرار كرد.اونم بهش گفت ميرم از اين خونه بيرون ميكشم.خواهرمم گفت هر وقت رفتي بهت ميدم.
اون رفت.اما شب اومد.تا حالا باهاش حرفي نزديم.
از دستش عاصي شديم.
از طرفي از برادرم حقوق زياد ميخواد.ازطرفي هرچي داره خرج ميكنه.
برادرمم بهش زياد نميده.ميگه با پول زياد آيندش خراب ميشه.
برادرم مبگه اين اگه بره سربازي زود خراب ميشه.
هيچوقت بهش نميگيم اما مثل بابام زورش فقط به زير دستش ميرسه.اما عرضه نداره حقشو از راهش بگيره.
با مشاور بارها حرف زدم.ميگه تو زندگيتو نجات بده. بزار بقيه هر كار ميخوان بكنن.
اما مگه ميشه تو خونت اتفاقي بيفته وبه كافه تبديل بشه اما بيخيال باشي؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)