به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array

    6 خاطره هایی که همیشه جلوی چشمامه (مشکلات کودکی تا به امروز)

    سلام و خسته نباشید،آرزو می‌کنم نماز روزه هاتون قبول باشه. راستشو بخواین من خیلی‌ وقت که با این سایت آشنا شدم یه بار دیگه‌ام یه تاپیک زدم ولی‌ خوب همون روزا سایت تغیر کرد و یه مدت غیر فعال بود و بعد از اونم هرچی‌ اسم کاربریمو زدم متاسفانه نتونستم وارد بشم. الان موضوعی که ذهنمو خیلی‌ درگیر کرده اینه که من هیچ وقت توی زندگیم نتونستم خودمو ببخشم همیشه حس می‌کردم به درد نخورم و دارم خانواده‌ام (مخصوصاً مامانم) رو آزار میدم ...==> اگه بخوام از اول شروع کنم و به طور خلاصه مشکلاتمو بگم از اونجا شروع می‌شه که ما یه خانواده ۳ نفری بودیم و پدر مادرم از همون اول کم یا زیاد باهم مشکلاتی داشتن.، من از بچگی‌ حساس بودم روی اینکه میدیدم مامانم جلوی من که ۵،۶ سالم بود گریه میکرد و عذاب می‌کشیدم همچنین کاری هم از دستم بر نمیومد تا اوضاع رو آروم کنم . بعد از مدتی‌ به اصرار من توی همون شرایط پدر مادرم بچه‌دار شدن و رفتارای پدرم از قبل بدتر شد همین طور که توی کارش پیشرفت میکرد از ما دورتر میشد ،مامانم با ۲تا بچه کوچیک واقعاً عصبی میشد و مشکلات بیشتر... تا اینکه همون روزا متوجه شد که بابام با یه خانم دیگه رابطه داره ... البته من اون زمان ۷،۸ سالم بیشتر نبود و اینا رو نمی‌فهمیدم فقط میدیدم شبایی که مامانم گریه می‌کنه بیشتر شده و یه روز از توی حرفاش فهمیدم، برای یه دختر کوچیک خیلی‌ سخته که جلوی فامیل تحقیر بشه و پدر مادرش دائماً جلوی بقیه دعوا کنن ،مدتی‌ که من خونهً مامان بزرگم بودم فقط خدا می‌دونه که چقدر عذاب می‌کشیدم دختر عمّم همسن من بود و هرروز با مامان باباش میومد ولی‌ من تنها با یه پلاستیک وسیله هام اونجا.... مامانم بعد از اون قضیه برگشت و همچی‌ تا حدی آروم شد اما باز هم دعوا بود توی خونه و گریه‌های اون که میگفت من به خاطره شما دارم باباتونو تحمل می‌کنم ... نمی‌دونین چقدر این حرف منو له‌ میکرد حتی الانم دارم با گریه اینا رو مینویسم ... ... ... تا اینکه گذشت و گذشت و من ۱۶،۱۷ سالم بود که روز رفتم سر وسیلهای مامان بزرگم و تمام یادگاریها و نامه‌های بابام به اون زن رو پیدا کردم و خوندم نمی‌تونم حسمو توی کلمات توصیف کنم فقط از خدا می‌خوام که هیچ وقت کسی‌ اونو تجربه نکنه.==> ( ... جان محیط خونه برام عذاب آوره، برای اولین بار عاشق شدم ،دارم گریه می‌کنم، به زنم گفتم میرم بیرون ولی‌ همش توی خیابونی که بوی بهشت میده همون جایی که باهم هرروز رد می‌‌شدیم هستم ،با من قهر نکن و... اینها تک تک جملات اون نامه های لعنتی بود) ۲ باره من خورد شدم، از اینکه چقدر برای پدرم بی‌ ارزش بودیم و هستیم که از ما فرار می‌کنه و به یه زن خیابونی پناه میبره، از اینکه بعدا مامانم برام تعریف کرد که چقدر جلوی اون زن تحقیر شده و بخاطر ما تحمل کرده و می‌کنه... ما روز به روز پولدار تر می شدیم و پدرم بیشتر پیشرفت میکرد اما به همون قدر از ما دور میشد،طوری که دیگه یه خانواده نبودیم ۲ جبهه بودیم ،و هیچ کس توی این جنگ جرات حرف زدن نداشت جز پدرم...(بماند که ۲،۳ بار جلوی چشم من و خواهرم به مامانم سیلی‌ زد و امیدوارم که توی ذهن خواهرم مثل من اون لحظات نمونده باشه...) تا اینکه ۲،۳ ساله پیش از مامانم پرسیدم چرا اینقدر ناراحتی‌ چرا هرروز گریه میکنی‌ و بهم گفت که بابام معتاده ، من اون لحظه یخ زدم و سرش داد میزدم که چرا چندین ساله داره ذهنیت مارو نسبت به بابام خراب می‌کنه؟ اون دستمو گرفت و از توی کیف بابام یه پلاستیک کوچیک تریاک در آورد تا باور کنم ...و من تا مدت‌ها توی شوک بودم تا اینکه رفتارای مشکوک و ناپدید شدن هاش رو که دیدم فهمیدم راست میگه پدرم یه معتاده... از بقیه کار هاشم دست نکشیده ولی‌ هیچ کس به روی خودش نمیاره مثل بچه ها یواشکی اس‌ام‌اس میده و تلفن می‌زنه...اما چه می‌شه کرد..؟ به هر حال بابامه و دوسش دارم نمی‌خوام هیچ موقع زحمت هایی که برام کشیده رو نادیده بگیرم فقط آرزو می‌کردم کاش مثل فیلما یه روز تصادف کنم و بعد از اون تصادف دیگه هیچ خاطره‌ای توی ذهنم نباشه شاید باور نکنید ولی‌ حتی توی بهترین لحاظت توی روز تولدم مسافرت و... این فکر که بابام یه معتاده از ذهنم پاک نمی‌شه، همش جلوی چشممه ،تا میام خوشحال باشم یکی‌ بهم میگه تو حق نداری خوشحال باشی‌ تو پدرت معتاده تو بدبختی و نمیتونی خوش باشی‌ ، متنفرم از این حس ولی‌ به خدا دست خودم نیست. به بابام که نگاه می‌کنم حسرت میخورم ،حسرت روز‌های خوبی که میتونستیم داشته باشیم و نداریم... من واقعاً توی این محیط داغون شدم و زندگی‌ خودمو خراب کردم خواهرم هم چندین ساله که وسواسه عملی‌ داره و پارسال تبدیل به فوبیا (ترس شدید) از مدرسه شده بود ،تا جای که هرشب هر ۳ نفر ما گریه میکردیم و هیچ کاری از دستمون براش بر نمیومد و الان که الانه باید روزی چند تا قرص مصرف کنه اما هیچ کدوم از اینا نتونست تغییری توی پدرم ایجاد کنه ،نه زجر کشیدن‌های خواهرم نه گریه‌های من و مامانم که تبدیل به یه اسکلته افسرده شده،من ۲۰ ساله که همچی‌ رو تحمل کردم و همیشه سنگ صبور مامانم بودم ولی‌ حس می‌کنم دیگه توان هیچ کاری رو ندارم ، خسته شدم از اینکه هر شب دعا کنم ولی‌ بابام هیچ تغییری نکنه... ببخشید خیلی‌ پر حرفی‌ کردم و متنم بسیار طولانی شد ، مرسی‌ از اینکه حوصله به خرج دادید،

  2. 6 کاربر از پست مفید yektaye tanha تشکرکرده اند .

    dokhtare kordestan (یکشنبه 06 مرداد 92), hanie_66 (شنبه 12 مرداد 92), omid65 (یکشنبه 06 مرداد 92), reihane_b (دوشنبه 07 مرداد 92), یکی مثل شما (یکشنبه 06 مرداد 92), شمیم الزهرا (دوشنبه 07 مرداد 92)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 07 اردیبهشت 03 [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,389 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام یکتا خانم،دردهایی که کشیدی قابل درکه هرچندفهمیدنش سخته چون من جای تونیستم.امامتنهات نشون میده پدرت شخصیت وابسته ای داشته اول به علاقه اون زن وحالابه اعتیاد.فردمعتاد هم که مریضه.عصبانی شدن از دستش یاسرکوفت زدن بهش دردی رودوانمیکنه تازه بدترمیشن چون همیشه باخودشون میگن میخوایم ترک کنیم ولی به محض فشار عصبی توی خونه بهانشون اینه که دیگران اعصابمو خردکردن وگرنه نمیکشیدیم.اون حس درونی که بهت میگه حق شادبودن نداری کاملادشمن توست.نشنیدی میگن غصه غصه میاره؟الان نمیدونم پدرت چند سالشه احتمالا۴۰یا۴۳و نمیدونم اعتیادش آیافقط تریاکه واینکه میدونه شما خبر داریدیانه آشکارمصرف میکنه یاپنهان؟اما دم دست ترین کاری که فعلا میتونید انجام بدهید تمرکز زدایی از رفتارهای پدرته؟خواهرت احتمالابه خاطر اضطرابهای کودکی وسواس پیداکرده الان ناراحتی واضطراب اصلا واسش خوب نیست.نبایداجازه دهید شرایط شما سه نفر رابشکندوافسرده کند.تنهایی، توی خونه موندن زیاد،بحث پدرت موقعی که خونه نیست،تجسس زیاددروسایل شخصیش،قهرشدن باهاش همه به ایجاد تنش واضطراب کمک میکنه.اگه پدرت فکرمیکنه ازاعتیادش خبر نداریدفعلابه روش نیاریدعوضش کم کم بهش اعتباربدید(به شرطی که اول اعتبار دهنده خودش انرژی داشته باشه وحالش خوب باشه)

  4. 3 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    taraneh89 (یکشنبه 06 مرداد 92), یکی مثل شما (یکشنبه 06 مرداد 92), بی دل (یکشنبه 06 مرداد 92)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام و مرسی‌ از اینکه به متنم توجه کردید ، راستشو بخواین راجع به جملهٔ اولتون که گفتید پدرم شخصیت وابسته ای داره خیلی‌ فکر کردم ،نمیدونم چون اولین بار بود که میشنیدم ولی‌ شاید حق با شما باشه. ( سن پدرم ۴۸ و اعتیاد فقط به تریاک داره، ) ما هیچ وقت بهش سرکوفت نزدیم البته چند بار مامانم پنهانی بهش گفت که برای درمان خودش اقدام کنه ولی‌ هر بار طفره رفته، هیچ کس نمیدونه حتی بابام نمیدونه که منم میدونم چون جلوی ما حتی سیگار هم نمی‌کشه و نمیخواد که تصور بچه هاش خراب بشه، اما به هر حال من حس می‌کنم بعضی‌ از افراد فامیلمون یه چیزایی میدونن چون یه سری از رفتارا و ناپدید شدن توی جم مشخص و واقعاً عذاب می‌کشم وقتی‌ نگاه‌های سنگین افراد رو میبینم ، و همش به این فکر می‌کنم که اگه زمانی‌ خواستم ازدواج کنم چطوری می‌تونم هر دفعه استرس داشته باشم که مبادا شوهرم بویی ببره. شما درست می‌گید چون دقیقا از زمان تولد خواهرم این مشکلات اتفاق افتاد اون همش توی دعوا و اضطراب بزرگ شد و الان مامانم کاملا به خاطره اون سکوت می‌کنه تا بحثی‌ اتفاق نیفته، در مورد جملهٔ بعدتونم باید بگم درسته ، پدرم همیشه میگه من به خاطره توقع‌های شما کار کردمو می‌کنم و این همه فشار عصبی رو تحمل می‌کنم تا در رفاه باشید، خودم هم می‌خوام به این موضوع فکر نکنم ولی‌ دست خودم نیست هر ثانیه جلوی نظرمه ، سعی‌ می‌کنم تا جایی که می‌شه به خاطره خواهرم هم که شده زیاد خونه نمونیم و بیرون وقت بگذرونیم اما حتی توی بهترین شرایط باز هم یاد اون مساله میفتم، ممنون میشم اگه راهکار بهم نشون بدید.

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array
    یکتای عزیز کاملا درکت میکنم. و میدانم چه رنجی میکشی.

    این حالی که شما داری و این رنجی که میکشی و خاطرات سخت دوران کودکی چیزی شبیه همان اعتیاد پدر آنقدر در ذهن و روحت جا خوش کرده که رهایی از اون مثل ترک اعتیاد قدری سخت باشه.

    بگذار موضوع را کمی تحلیل کنیم. شما کودک خردسالی بودی که از رفتارهای پدر چیزی متوجه نمیشدی. حتی اگر پدر دل در گرو زن دیگری داشت و قدم زدن در اون خیابان را به مثابه بهشت میدانست و از مادر شما گریزان بود، این مشکلی بوده در روابط مادر و پدر شما. خلا هایی که مادر شما برای پدر ایجاد کرده و زنانگی که بدرستی انجام نداده و نیز ضعف اراده و عدم تعهد پدر از جمله دلایل این موضوع میتوانسته باشد.

    به هر حال یک مشکلی در رابطه پدر و مادر شما وجود داشته و این نمی بایست حد اقل در دوران طفولیت شما به اون شکل بر شما تاثیر گذار باشد. مادر شما همانگونه که نتوانست رابطه را و خانه را طوری مدیریت کند که پدر را به خانه جذب کند، بعد از این مشکل هم نتوانست خانه را طوری مدیریت کند که فرزندان خرد سالش از مشکلات فی مابین پدر و مادر، آسیب جدی نبینند.

    متاسفانه همانطور که پدر شما آسیب هایی به خودش و رابطه همسری اش زد، مادر شما هم در منتقل کردن این آسیب به فرزندان دلبندش چیزی کم نگذاشته.

    من نمیفهمم چرا باید شما سه نفر می نشستید و با هم برای نبودن پدر گریه میکردید؟!!! چرا شما باید هر لحظه شاهد دعوای پدر و مادر و گریه های تمام نشدنی مادر می بودید؟

    به قول شما پدر شما از دوران طفولیت شما اشتباهاتی داشته. خوب! مادر شما یا باید به بهترین شکل اوضاع را مدیریت میکرد و با زنانگی و سیاستهای جذبی ایشان را بر میگرداند. یا اینکه سعی میکرد حد اقل شما از این موضوع آسیبی نبینید. چون به هر حال پدر شما از لحاظ مالی هم به خوبی خانواده را تامین میکرده.

    دکتر هلاکویی میگفت اینکه زنان میگویند ما فقط به خاطر بچه هایمان مانده ایم و...یکی از اون دروغهای بزرگه. میگفت همه اینها که این حرف را میزنند، میخواهند ترسهایشان و نگرانیهایشان و ضعفهایشان را به اسم فداکاری برای بچه ها پنهان کنند و منت ماندنشان را سر بچه ها بگذارند. و گرنه اینها ترسهایی که دارند ورای این موشوع است. ترس از گرسنه ماندن، ترس از بی شوهر ماندن، و...

    به هر حال یکتای عزیز! این مادر و پدر مشکل دار و بی مهارت و ناتوان و ضعیف و درمانده که قادر به یک گفتگوی صحیح و سازنده با هم نیستند و کمترین کاری برای حل مشکلات خودشان که نمیتوانند بکنند هیچ، فرزندانشان را هم تا این حد به خاطر ناتوانی هایشان آسیب زده اند، را با مشکلاتشان به حال خودشان بگذار.

    در این سایت آقای sci مطالب جالبی در مورد رهایی از افکار آزار دهنده و خاطرات بد کودکی،‌ و بیرون آمدن از گذشته و پرداختن به امروز، نوشته اند.

    اگر بگردی خودت میتونی پیداشون کنی. منهم سعی میکنم در اولین فرصت لینکهاشو برات بگذارم.

    در هر صورت با یاد گرفتن یکسری تکنیکها میتونی کمک بزرگی به خودت بکنی.

    بقول دکتر هلاکویی گذشته در گذشته.

    الان شما یک جوان بالغ و رشیدی و خودت دیگر فارغ از پدر و مادر و مشکلاتشان، میتوانی فاعلیت داشته باشی برای ساختن یک زندگی آنگونه که میخواهی ولی لازمه این این است که از گذشته بیرون بیایی و در حال زندگی کنی.

    پدر و مادر ات همانگونه که همه این سالها با هم کنار آمده اند بعد از اینهم کنار خواهند آمد. شما فکری به حال خودت کن.

    بی دلی در همه احوال خدا با او بود
    او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد

    ویرایش توسط بی دل : یکشنبه 06 مرداد 92 در ساعت 13:59

  7. 3 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    sara 65 (یکشنبه 06 مرداد 92), sci (جمعه 15 شهریور 92), taraneh89 (یکشنبه 06 مرداد 92)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 بهمن 95 [ 01:37]
    تاریخ عضویت
    1392-3-28
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    3,793
    سطح
    38
    Points: 3,793, Level: 38
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    146

    تشکرشده 406 در 140 پست

    Rep Power
    30
    Array
    مادر شما همانگونه که نتوانست رابطه را و خانه را طوری مدیریت کند که پدر را به خانه جذب کند، بعد از این مشکل هم نتوانست خانه را طوری مدیریت کند که فرزندان خرد سالش از مشکلات فی مابین پدر و مادر، آسیب جدی نبینند.

    متاسفانه همانطور که پدر شما آسیب هایی به خودش و رابطه همسری اش زد، مادر شما هم در منتقل کردن این آسیب به فرزندان دلبندش چیزی کم نگذاشته.
    مادر شما یا باید به بهترین شکل اوضاع را مدیریت میکرد و با زنانگی و سیاستهای جذبی ایشان را بر میگرداند.


    به قول شما پدر شما از دوران طفولیت شما اشتباهاتی داشته. خوب! مادر شما یا باید به بهترین شکل اوضاع را مدیریت میکرد و با زنانگی و سیاستهای جذبی ایشان را بر میگرداند. یا اینکه سعی میکرد حد اقل شما از این موضوع آسیبی نبینید. چون به هر حال پدر شما از لحاظ مالی هم به خوبی خانواده را تامین میکرده.

    - - - Updated - - -

    سلام به همه
    بی دل عزیز اینهای که گفتم جملات شما بود عزیزم
    تا کی شما مادرها رو متهم میکنید؟
    اصلا مگه منو شما میدونیم زندگی با یه آدم معتاد یعنی چی که حالا بخواییم دلیل اعتیاد آقارو بندازیم رو خانم؟

    - - - Updated - - -

    چقدر زیادن خانمهیی که با تمتم وجود زنانگی کردن ولی بازهم این بلاها سرشون اومده,مقصر خودشون بودن؟
    یه مادر بدبختی که سالها نذاشته دخترش متوجه اعتیاد پدرش بشه,زنانگی نکرده؟
    ندیدی زنهایی که گریه میکنن ومیگن من چرا؟من که واسه شوهرم کم نذاشته بودم و ...........
    خواهشا زانگی این خانم رو زیر سوال نبرید

    - - - Updated - - -


    باور کنید تک تک آدمهای خوشبخت ز هنر خودشون نیست که خوشبختن

    - - - Updated - - -

    مگه ظرفیت یه مادر چقدره؟از یه طرف شوهرش میگه تقصیر اونه,از یه طرف هواسش به بچه ها باشه که مبادا بویی ببرن و بعد بهش بگن دروغگو از یه طرفم جامعه که زنانگیشو ببره زیر سوال؟این انصافه؟

    - - - Updated - - -

    عزیزم من میدونم منطور شما پی بوده ولی اگه یه کمم خودتو بذاری جای اون مادر میدونی چی میکشه
    مادری که سالها نذاشته دخترش بویی ببره دیگه چیکار باید میکرده؟دردودل هم نکنه؟

  9. کاربر روبرو از پست مفید dokhtare kordestan تشکرکرده است .

    hedye63 (چهارشنبه 07 خرداد 93)

  10. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام بی‌ دل عزیز، واقعاً برام باعث افتخار که افرادی مثل شما و ammin به تاپیکم سر بزنن و سعی‌ کردم تک تک جملاتتونو چند بار بخونم،
    مادر شما همانگونه که نتوانست رابطه را و خانه را طوری مدیریت کند که پدر را به خانه جذب کند، بعد از این مشکل هم نتوانست خانه را طوری مدیریت کند که فرزندان خرد سالش از مشکلات فی مابین پدر و مادر، آسیب جدی نبینند.
    خوب منم تا حدی میدونم که مادرم نتونست خونه رو مدیریت کنه چون زن و مردی موفق هستند که نذارن بچه‌ها چیزی از اختلافات بفهمن ولی‌ مامان بابای من تو این قضیه ضعیف عمل کردن حتی من چند بار به مامانم گفتم من در حدی نیستم که بتونم تو رو راهنمایی کنم ولی‌ خوب اونم کسی‌ رو نداره گناه داره دق می‌کنه .
    من نمیفهمم چرا باید شما سه نفر می نشستید و با هم برای نبودن پدر گریه میکردید؟!!!
    نه دوست عزیزم منظورم این بود در زمانی‌ که خواهرم مریض شد من و پدر مادرم باهم گریه میکردیم و مستاصل شده بودیم چون هممون می‌دونستیم مقصر بودیم که این بچه به این روز افتاده .
    مادر شما یا باید به بهترین شکل اوضاع را مدیریت میکرد و با زنانگی و سیاستهای جذبی ایشان را بر میگرداند.
    مامانم کاری که این مدت کرد این بوده که دیگه با بابام مثل یه هم خونه رفتار می‌کنه و هیچ کاری بهش نداره فقط بعضی‌ اوقات گریه می‌کنه و شاید از نظر روانی‌ تا حدی تخلیه می‌شه ... بی‌ دل عزیز من حس می‌کنم در فراموش کردن خاطرات ناتوانم و مثل یه استاپ‌ برام میمونه چون خاطره‌های دیگه‌ای هم هست (مثل زمانی‌ که خواهرم مریض بود و هر صبح و شب گریه میکرد و جیغ میزد یا اشتباهات زیادی که خودم کردم و ...) رو نتونستم فراموش کنم و هرچی‌ سعی‌ می‌کنم نمی‌تونم از ذهنم پاک کنم ، در واقع هدفم از ایجاد این تاپیک همین بود چون میدونستم نمی‌تونم تنهایی مشکلات ۲ نفر دیگرو حل کنم اما می‌خوام به خودم کمک کنم و ذهنمو از این خاطرات مسموم خالی‌ کنم

  11. 2 کاربر از پست مفید yektaye tanha تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 14 شهریور 92), بی دل (یکشنبه 06 مرداد 92)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 بهمن 95 [ 01:37]
    تاریخ عضویت
    1392-3-28
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    3,793
    سطح
    38
    Points: 3,793, Level: 38
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    146

    تشکرشده 406 در 140 پست

    Rep Power
    30
    Array
    و اما yekta ی نازنین مهربون
    عزیز دلم گاهی گریه هم برای شما و هم مادرتون لازمه ولی با گریه همیشگی مشکل حل میشه؟نه ,حل نمیشه

    عزیز دلم تا به حال به این فکر کردی که این مشکل ممکنه مشکل چندها هزار نفر باشه؟حالا اگخ این چندها هزار نفر فقط بشینن گریه کنن که همه ایران رو آب میبره
    شکر خدا که وضع مالیتون خوبه پس نهایت استفاده رو ببرین
    1:وقتایی که منتطرین تا بابا بیاد به جای گریه کردن بشین با خواهرت یه آهنگ رقص گوش بده.میدونم سخته ولی باور کن روحیتون عوض میشه
    2:باخواهر و مامانتون تو انواع کلاسهای مفید میتونید ثبت نام کنید,کری کنید که فرصت فکر کردن به این مسایل رو نداشته باشید
    3:تا میتونید درستون رو به خوبی بخونید و سالم زندگی کنید مثل یه دختر خانم باوقار,در این صورت حتی با داشتن بابای معتاد دیگران آرزو میکنن که یه دختر خانم سالم با وقار همسرشون بشه
    متاسفانه این روزا بچه های یک پدر سالم از راه به در میشن پس تویی که بتونی با داشتن یک پدر معتاد سالم و موفق باشی جای افتخار داری عزیزکم

    شرمنده پر حرفی کردکم

  13. 2 کاربر از پست مفید dokhtare kordestan تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 14 شهریور 92), bahar.65 (شنبه 03 خرداد 93)

  14. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array
    اصلا مگه منو شما میدونیم زندگی با یه آدم معتاد یعنی چی که حالا بخواییم دلیل اعتیاد آقارو بندازیم رو خانم؟
    لیلا جان سلام متاسفانه توی جامعه‌ای زندگی‌ می‌کنیم که مرد خیانت کنه تقصیر زنه معتاد بشه تقصیر زنه کتک بزنه تقصیر زنه که اونو عصبی کرده بچه ها بد تربیت بشن باز هم تقصیر اونه... من اصلا میترسم از ازدواج چون میگم مامانه من اون قدرهام بد نبود که این بالا‌ها سرش اومد...


    عزیزم من میدونم منطور شما چی بوده ولی اگه یه کمم خودتو بذاری جای اون مادر میدونی چی میکشه
    مادری که سالها نذاشته دخترش بویی ببره دیگه چیکار باید میکرده؟دردودل هم نکنه؟
    میدونم لیلا جون حق با توئه مامانمم گناه داره چون به فامیل که نمی‌تونه بگه به دوستاش که نمی‌تونه بگه چون آبرومون میره فقط منو داره اونم،

    - - - Updated - - -

    تا میتونید درستون رو به خوبی بخونید و سالم زندگی کنید مثل یه دختر خانم باوقار,در این صورت حتی با داشتن بابای معتاد دیگران آرزو میکنن که یه دختر خانم سالم با وقار همسرشون بشه
    متاسفانه این روزا بچه های یک پدر سالم از راه به در میشن پس تویی که بتونی با داشتن یک پدر معتاد سالم و موفق باشی جای افتخار داری عزیزکم

    چی‌ بگم والا ،اینم یه مشکله دیگست آخه، مشکل اینه که من برای فرار از تنهایی و برای اینکه یکی‌ باشه که بهم احترام بذاره و بهم اهمیت بده با پسرای زیادی دوست شدم و مشکلای زیادی داشتمو دارم که وقتی‌ این مشکلم حل شد یه تاپیک می‌خوام باز کنم.

  15. کاربر روبرو از پست مفید yektaye tanha تشکرکرده است .

    bahar.65 (شنبه 03 خرداد 93)

  16. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 بهمن 95 [ 01:37]
    تاریخ عضویت
    1392-3-28
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    3,793
    سطح
    38
    Points: 3,793, Level: 38
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    146

    تشکرشده 406 در 140 پست

    Rep Power
    30
    Array
    yekta ی عزیزم به حرف من و بچه های تالار گوش کن
    عزیز دلم راه اشتباه رو انتخاب نکن خواهش میکنم تو تنها نیستی,مامان مهربونتو داری,خواهر گلتو داری و مهمتر از همه خدا را داری و البته اگه لایق بدونی ما هم مثل یه دوست کنارتیم .وقتی مییام و تاپیک شمارو مخونیم و نظر میدیم معنیش اینه که نگرانتیم و برامون عزیزو محترمی پس تنها نیستی
    هرگز هرگز هرگز خلا زندگیت رو با یه پسر پر نکن پون واقعا نه تنها خلا های زندگیت رو پر نمیکنه ,بلکه با رفتنش 1000 تب خلا و بد بختیه دیگه ایجاد میکنه.آقا پسرا بد میگم؟
    مبادا از ترس چاه خودتو بندازی تو چالهعزیزم میدونم سنت کمه و توانایی به دوش کشیدن مشکلات رو نداری ولی یه وظیفه خیلی مهم رو دوشته اونم اینکه حلا که باباتون ........پس شما باید الگوی خوبی برای خواهرت باشی
    اگه گریه کردن متدرت برات مهمه باید سعی کن با خوبیات گریه هاشو کم کنی نه اینکه بر مشکلاتش بیفزایی.با دوستی قبل از ازدواج با پسرها واقعا به جایی نمیرسی,تهش پشیمونیه.


    - - - Updated - - -

    همه ما سوراخهایی در قلبمان داریم ولی باید مواظب باشیم ,هر پرشدنی برای قلبمان خوب نیست

  17. 2 کاربر از پست مفید dokhtare kordestan تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 14 شهریور 92), bahar.65 (شنبه 03 خرداد 93)

  18. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yektaye tanha نمایش پست ها
    مامانه من اون قدرهام بد نبود که این بالا‌ها سرش اومد...
    یکتا جان بحث بر سر خوب یا بد بودن مادر یا پدر نیست.

    مادر شما مهارتهای لازم برای رفتار با همسر و تربیت فرزندان نداشته اند. شما از اشتباهات پدرت گفتی. من در نوشته هام خواستم بگم که هر زندگی برای موفق بودنش به دو نفر (زن و شوهر) احتیاج داره. و اگر زن آگاهیها و مهارتهای لازم را داشته باشه و مدیریت صحیحی بر رابطه داشته باشه، اگر حتی نتونه همسرش رو از اشتباه باز بداره و اونو تغییر بده، اما میتونه خودش و بچه هاش رو از آسیب بدور نگه داره.

    مادر شما این آگاهیها و تواناییها رو نداشته و بدون اینکه متوجه باشند که چه آسیبی به شما وارد میکنه، شما رو از سنین پایین وارد مشکلات خودش کرده.

    یک نکته دیگه اینکه: احتمالا پدر شما هم اگه باهاش حرف بزنی میگه برای فرار از مشکلات رابطه اش و مسائلی که داشته به زنان دیگر پناه برده و در دام اعتیاد افتاده.

    شما هم الان دقیقا با یک همچین بهانه ای به پسرهای مختلف پناه میبری.

    اگر عملکرد پدرت را اشتباه میدانی، و می بینی که چه آسیبی به خودش و خانواده اش با این رفتارهاش وارد کرده پس این باید درسی باشه برای شما که بدنبال حل مشکلاتت از این طریق نباشی.

    به جای اضافه کردن به مشکلاتت و لاینحل کردن اونها، سعی کن از طریق صحیح و یاد گیری یکسری تکنیک ها و تمرین مداوم اونها انشالله گامی برای حل این مشکل بر داری.

    الان باز هم توصیه میکنم جواب های آقای sci به صابر و بهار زندگی را بخوان انشا الله میتونه تا حد زیادی کمک ات کنه.

    بی دلی در همه احوال خدا با او بود
    او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد

    ویرایش توسط بی دل : یکشنبه 06 مرداد 92 در ساعت 16:31

  19. 3 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 14 شهریور 92), bahar.65 (شنبه 03 خرداد 93), sci (جمعه 15 شهریور 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 اردیبهشت 95, 09:19
  2. راهنمایی جهت کاهش اثرات ناشی از طلاق بر روی فرزندم
    توسط شایگان در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 26
    آخرين نوشته: پنجشنبه 07 دی 91, 23:19
  3. یک ماه پس از جدایی،هنوز مثل روز اول جدایی
    توسط bahar_N در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 06 مرداد 91, 10:17
  4. مرحوم علی دایی(طرح روی جلد مجله)
    توسط mohajer در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 29 فروردین 88, 21:53
  5. چه لوگوی بهاری و زیبایی در تالار همدردی میبینم .....
    توسط آرزو در انجمن بهترین های تالار همدردی از دیدگاه اعضاء
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 اسفند 86, 18:35

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.